هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

اماده شدن برای مدرسه رفتن

سلام روز تولد حضرت معصومه(س) روز دختر رو به همه تبریک میگم                               

من اینروزها مشغول اماده کردن  بچه ها و خودم برای شروع سال تحصیلی هستم مدارک گنج زندگی گرفتم از مدرسه قبلی بردم مدرسه جدید تحویل دادم البته به اضافه چک هایی که برای بقیه شهریه باید میدادم لباس فرم مدرسه شیرین عسل رو هم گرفتم باید برم حسابداری مدرسه شون و اونجا هم شهریه رو نقد و اقساط پرداخت کنم از پدرشون هم خبری نیست

مطلقه ها

سلام چند وقته میخوام راجع به وضعیت بعد از طلاق چند تا از دوستا ی خودم و اطرافیانم بنویسم وقت نمی شد امروز بخاطر یک دوست عزیز که ازطلاق می ترسه تصمیم گرفتم که بنویسم یکی از دوستام که سی و هفت سالش بود که ازدواج کرد شوهرش روحیه عجیبی داشت یک روز خوب بود روز دیگه افسرده یا عصبانی بچه دار هم نشدن بعد از درگیری های زیا د که مردخرجی نمیداد و هیچی برای خونه نمیخرید و ۵/۳ صبح میرفت و حالا یا ظهر میامد یا عصر چیزی میخورد و میخوابید بعضی موقع ها هم چند روز پیداش نبود وبعد معلوم میشد با دوستش رفته شکار و اگر دوستم اعتراض میکر د با پرخاش و حتی گاهی کتک روبرو میشد خلاصه صبردوستم تمام شد البته شخصیت بسیار مستقلی داشت و تصمیم گرفت به این وضعیت پایان بده و نهایتا جدا شد روزهای اول خیلی احساس تنهایی و ناراحتی میکرد و مادرش هم از دستش ناراحت بود به خاطر جدا شدنش رفت خونه اش  تازه مستاجرش خالی کرده بود و چون لوله ها اب میدادن بنده خدا وسط خاک وخول اثاث شو گذاشت و الان بعد از ۴ ماهه کاملا جا افتاده و داره زندگیش میکنه مادر ش  هم اشتی کرده ولی شوهرش تو این چند ماه پدرشو از دست داده و تازه  قدر همسرش فهمیده  هر هفته چند بار براش گل میفرسته  تمام ماه رمضانو براش افطاری میخرید میاورد میداد به سریدار ببر بالا و راه افتاده رفته شهرستان سراغ خواهر زنش و شوهرش و کلی حرف زده که من اشتباه کردم همسر به این خوبی داشتم قدر ندونستم حالا که پدرم مرده میبنم خواهر وبرادرهام بامن چه میکنن تنها شدم خواهش میکنم که  باهاش صحبت کنید برگرده و همین هارو به خواهرو برادر دیگه دوستم گفته حتی وقتی دوستم رفته بود ه نمایندگی بده ماشینش رو درست کنن یکی از دوستای اقا اونجا کار میکرده بهش زنگ زده خانمت اینجاست سریع خودش رسونده و ایرادها ی ماشین از زن سابق پرسیده و گفته درست کردن و به دوستم گفته اینها نمیدونن ما جدا شدیم هیچی نگو بعد هم پول تعمیر ماشین داده و گفته برسونمت که دوستم گفته نمیخوام خودم میرم چند روز پیش که با دوستم حرف میزدم میگفت که هی میاد میگه چیزی لازم نداری و هر چی میگم میره میخره میاره ضمنا گفته اگر بخواهد تو همین خونه بمونه من اجاره شو میدم یا هر جا میخواهد براش خونه میگیره خلاصه حتی رفته لوله کش اورده و لوله که اب میداده رو درست کرده دوستم رفته مادرشو اورده پیش خودش  میگفت نمیدونم چکار کنم بعضی  ها میگن که چند ماه بصورت ازدواج موقت با هاش زندگی کن ببین واقعا تغییر کرده یا نه نظر من این بود که خودش بهتر از همه میتونه ارزیابی کنه که این اقا میتونه تغییر کنه یا نه چون دیگران قسمتی از مشکلات اونها میدونن و اون بوده که با این مرد زندگی کرده و زیر و بم اون میدونه بعضی از اخلاقها و مشکلات هست که عوض نمیشه البته بهش پیشنها د دادم که با هم برن پیش یک مشاور خوب  البته اگر اقا قبول کرد اگر نکرد که به هیچ وجه دوباره خودش در گیر یک زندگی پر تنش نکنه بخصوص که بچه هم نداره  مورد دیگه یکی از همکارهام بود که با داشتن دوتا بچه تو سن بلوغ بعد از سالها درگیری و دعوا دادگاه کشی نهایتا مدت دو سال خونه پدرش بود  و با بخشیدن مهریه و خونه مشترکی که داشتن  وحضانت بچه هاتونست جدا بشه  الان  بیش از یکسال از جدا شدنشون میگذره و لی شوهر سابق مرتب زنگ میزنه یا میاد به بهانه دیدن بچه ها بهش میگه که تو فرشته بودی من قدرتو ندونستم من عو ض شدم بیا یک فرصت دیگه بهم بده و اونهم داشت نرم میشد که دو ماه پیش خونه شو عوض میکرد حرکاتی از این اقا دید فهمید اصلا عوض نشده فعلا رابطه شون بشدت تیره شده و خانمه بهش گفته حق نداری بیایی خونم اگر خواستی بچه ها رو ببینی ببرشون بیرون ممکن اقایون که اینجا رو میخونن بگن که من دارم یکجانبه  مسایل می بینم به خاطر همین همکلاسی پسرم که مادر و پدرش از هم جدا شدن چند ساله رو هم میگم  این خانم گویا خیلی شوهرش چک میکرده یک مدت که اقا بیکار شده بوده و با ماشین کار میکرده میرفته کیلومتر ماشین یادداشت میکرده و میسر رو که اقا مسافر میبرده محاسبه میکرده و هروز میگفته این قدر کار کردی باید بدی به من و مرتب تو فامیل شوهره موش میدونه و میانه همه رو به هم میریخته نهایتا مرده از دستش خسته میشه و از هم طلاق میگیرن حالا این خانم مرتب میومده خونه پیش پسرش دکور خونه رو عوض میکرده و غذاهایی که خودش دوست داشته درست میکرده و  تو زندگی پدر و پسر دخالت میکرده و شوهر سابق هم تصمیم میگیره راهش نده بخاطر همین کلید خونه رو عوض میکنه و به پسرش هم نمیده پسرک هم وقتی تعطیل میشد از مدرسه میرفت خونه و تا ساعت ۵و۶ که پدرش  بیاد دم در می نشست تا باباش بیاد و در بازکنه برن تو من اصلا نمیخوام قضاوت کنم کار کدام یک از این افراد درسته یا غلط من میگم اولا قدر زندگیمون بدونیم  فکر نکنیم همیشه ما درست میگیم و عمل میکنم اگر نیاز هست بخاطر خانوادمون پیش مشاور و روانپزشک هم بریم ولی اگر طلاق گرفتیم باز بهم احترام بگذاریم و مرتب برای هم ایجاد مزاحمت نکنیم۰

ببخشد نبودم

سلام ببخشید خیلی وقته نمیرسم بیام چیزی بنویسم تو اداره خیلی کار داریم این رئیس جدید پوستمون کنده هر روز یک کار جدید میده و میگه فوری خدا بهمون رحم کنه این دوهفته یک هفته گنج زندگی رفته بود خونه عموش و رفته بود ویلا و  پسر عموش برده بود دیدن پدرش  کلی حرفها ی بی ربط بهش زده چون عموش هم  مریض شده بود پدرش هم اومده اونجا یکی دو روزی مونده وبه اونها میگفته که من هر روز میرم ساعت یازده صبح می ایستم جلو خونه خاله اش و می بینم راه می افته میره بیرون و شب دیر وقت بر میگرده۰۰۰۰ وقتی پسرم اومد خونه خیلی از دستش عصبانی بود حق هم داشت اخه ما اصلا خونه خواهرم نیستیم این مرد پارسال وقتی از مدرسه زنگ زدن بیاید بچه تون ببرید خونه حتی به خودش زحمت نداد  بلند شه و من خودم تنها رفتم موقع رفتن گفتم اگر اون زنیکه زنگ زده بود برای بچه اش اتفاقی اوفتاده با سر میرفت رفتم مدرسه بچه اوردم خونه حالابگذریم که وقتی پسرم رفته بود بالا گفته بود من به قبر پدر دیوسم خندیدم که برای  بچه اون زن پا شم برم اونجا شب قبل از اومدن پسرم ساعت یازده شوهرم زنگ زد و گفت که گنج زندگی اومده یانه و من گفتم که نه خونه برادرته شروع کرد که رفتم مدرسه با مدیر و معلم ریاضی دعوا کردم گفتم حق نداشتید با بچه من برخورد کنید سرش بشکنه من هم گفتم که سر ش کی شکسته که من خبر ندارم اول فکر کردم زده به سرش هر چند از اول هم عقل درست حسابی نداشت  هیچی نگفتم و فقط گوش کردم بعد هم گفت که تو موبایل پسرمون عکسهای مستهجن دیده که البته چون پسر و کنجکاو اقتضای سنش اشکالی نداره ولی عکس دو دختر حدودا ۳۰ ساله با ارایش انچنانی دیده  گویا تو رستوان بودن و تاکید داشت که من ته وتو ماجرا در بیارم و بهش گزارش بدم ( هنو ز تو توهم دستور میده) البته میگفت دوست دختر کم سنتر از خودش اشکالی نداره بهش گفتم این بچه همش تو خونه اس اگر دوست دختر داشت باید بره بیرون یا تلفن بزنه اینترنت هم که نداره پو ل هم که نداره تمام تابستون من براش دوتا شارژ ۵۰۰۰ تومانی خریدم که بیشترش برای جی پی اس استفاده کرده  خلاصه اخرش بعد ازتکرار چند باره همین حرفها تاکید کرد که رفتی مدرسه به روی خودت نیار من رفتم اونجا دعوا کردم تازه فهمیدم که  دیوانه نشده بخیال خودش یک راهی پیدا کرده که نفوذ کنه من احساس کنم اون نیست بچه ها دارن منحرف میشن فردا که گنج زندگی اومد همین ها عنوان کرد غیر از قسمت دوست دختر و از دستش شاکی بود و میگفت هر دفعه میرم پیشش اعصاب من خورد میکنه همش از تو بد میگه حالاهم نوبت من رسیده طلاق بگیر از دستش راحت شیم گفتم عزیزم بذار کارهای مدرسه ات انجام شه کارهام سبک شه یک فکری میکنم من نمیدونم کسی که تقریبا ۶ ماهه زن وبچه هاش ول کرده حتی نخواست خونه جنوب شهرش خالی کنه بریم توش و ریالی خرجی نداده البته گاهی یک پولی به پسر بزرگم در حد ماهی پنجاه تومان میده و یک جفت کفش هم این دفعه اخر خریده و حتی نمیدونه ما کجا زندگی میکنیم چطور اینقدر رو داره که میاد و اینطوری حرف میزنه کاش فکر نمیکردم بعد از دوماه که تماس گرفته دیوانه شده که این حرفها میزنه جوابی که لیاقت داشت بهش میدادم ۰

روزمره

سلام دوستای خوبم چند وقته که دستم به نوشتن نمیره این روزها چند تا دستان از نویسنده های مختلف خوندم پیشتر ها خیلی کتاب می خوندم  البته بیشتر موقعی که مجرد بودم بعدها کمتر شد تابه اینجا رسید که اصلا این اخری ها اصلا تمرکز برای کتاب خوندن نداشتم یادش بخیر ده سال پیش  هر وقت ناراحت بودم میرفتم کتاب دایی جان ناپلئون برمی داشتم میخوندم و  کلی میخندیدم و  تاراحتیم تا حدودی از بین میرفت  بین این داستانهای کوناه که این چند شبه خوندم محلل صادق هدایت برام جالب بود واقعا دنیا دار مکافات و هر چقدر هم زرنگ باشی نمیتونی سر اون کلاه بذاری  چهار شنبه  گذشته حالم خیلی بد بود یک جور یاس وخستگی وبی پناهی رو احساس میکردم  اداره کمی حالم بهتر شده بعد رفتم خونه بچه ها باهم جر وبحت میکردن از دستشون ناراحت شدم و نشستم یک ساعت گریه کردم ( که برای خودم عجیب بود چون من به سختی به گریه می اوفتم ) البته بچه ها بعدا اومدن عذر خواهی کردن کم کم حالم بهتر شدشاید چون مادر وخواهر هام بی خبر با هم رفته بودن مسافرت و به من نگفتن عید فطر که رفتم دیدم مامان نیست اینطوری شدم یا نه کم اوردم ولی باید منطقی باشم دنیا به اخر نرسیده و من تنها کسی نیستم که تنها موندم با دوتا بچه همه جا خدا هست و باید به اون تکیه کرد تا حالا که تمام کارهام بخوبی پیش رفته از این بعد هم خدا خودش بزرگه شنبه رفتم گنج زندگی رو تو مدرسه جدیدی که میخواست ثبت نام کردم شهریه اش بالا بود ولی امسال سوم و امتحان نهای امیدوارم که خواسته اش براورده بشه و امسال با معدل خوبی قبول شه۰