هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

تحویل خونه اجاره ای به صاحبش

سلام  خیلی گرفتار بودم وسایلی که مونده بود این چند روزه اوردم  روز شنبه ۱۲ اسفند بعد اون فرصت یک هفته ایی که همسر صاحب خونه گفته بود مشکل حل میکنه زنک زدم شنبه بود گفت دنبال وام هستم بهش گفتم ببیند من نهایت احترام گذاشتم هفته پیش زنگ نزدم یکی دوروز هم که بنگاهها زنگ زدن مشتری میارن رفتم خونه رو نشون بدم که نیومدم شما هم مثل من برید قرض کنید  پول من بدید بعد هر قیمتی که خواستید اجاره بدید با این قیمت که شما گذاشتید و با توجه به طبقه چهارم بودن و دم عیدی فکر نکنم کسی پیدا بشه من از کار و زندگی افتادم یک پام این خونه اس یک پام  اون خونه گفت خوب خانم من چکار کنم گفتم والا من هم موندم چکار کنم همکارم میگن برو شورای حل اختلاف شکایت کن من اهل شکایت نیستم ولی شما چاره ایی برام نمیذارید گفت کار به اونجاها نمیکشه شما تا سه شنبه به من مهلت بدید حلش میکنم گفتم باشه روز سه شنبه گفتم زنگ بزنم خونه شون با خانمش که صاحبخانه اس حرف بزنم بچه شون برداشت گفت مادرم مریضه گفتم یعنی اصلا نمیتونه حرف بزنه گفت خیلی مریض گفتم باشه خداحافظی گردم شب به اقاهه زنگ زدم گفت  وام گرفتم فردا ساعت ۵ بعد از ظهر بیاید خونه تحویل بدید بریم بنگاه گفتم من تازه ۵ از اداره میرسم قرار برای ساعت ۶ بعداز ظهر گذاشتم فرداش ساعت ۳ زنگ زده میگه که من اومدم بانک ۳ میلیون بیشتر نمیشه جابجا کرد شما این۳میلیون بگیر بقیه اش چک میدم گفتم اولا تو شعبه تا ۱۵ میلیون میشه انتقال داد بعدش هم بزارید برای فردا چک بانکی برای من بیارید من چک شخصی قبول نمیکنم گفت باشه فردا میام بانک کارم تمام شد زنگ میزنم قرار بزاریم گفتم باشه پنج شنبه تا ساعت ۵ونیم صبر کردم دیدم زنگ نزد  گفتم دوباره من سر کارم بزار زنگ بزنم ببینم چی میگه چون میخواستم تولد خواهرم هم برم زنگ زدم میگه شما گفتید فردا من تعطیلم وقتم ازاده میگم اقای محترم من روز گفتم نگفتم که تا نصف شب کار ندارم گفت من الان میرم دنبال خانمم میام فکر کنم ساعت ۷ برسم اونجا گفتم باشه خواهر زاده ام زنگ زده گریه میکنه که چرا نیمودی گفتم میام کار دارم میخوام برم پولم بگیرم خلاصه ساعت ۷ونیم زنگ زد من و شیرین عسل( پسر کوچکم ) رفتیم خونه رو تحویل بدیم چشمتون روز بعد نبینه زنگ زدن اومدن دیدم خانم صاحب خونه و شوهرش و یک مرد وزن دیگه که درشت هیکل هم بودن اومدن  تو و شروع کردن بررسی خونه خانم معلوم بود که خیلی عصبانی یکی از پایه کابینت ها چوبش ور اومده بود ما با چسب چسبونده بودیم باور کنید غیر از یک بار که کارگر گرفتم و اشپز خونه شست بعدا من با بخار شور تمیز میکردم و ابی نمی ریختم که باعث خراب شدن کابینت شه خانم شروع کر د به داد وبیداد که اینها من دونه دونه سالم تحویل گرفته بودم از صاحبخانه قبلی گفتم اومدید دعوا یا تحویل بگیرید خوب درست میشه میگیم میان درست میکنن همین موقع اقایی که گویا شوهر خواهرش بود رفته بود سراغ پکیچ و داشت اون وارسی میکرد همین موقع من گفتم که باید هوا گیری بشه این اقا شاید حدود ۱۲۰ کیلو بود وزنش انداخت رو کابینت  که در واقع دکور روی جای ماشین ظرفشویی بود و کابینت که به یک پیچ وصل بود افتاد که خانم صاحب خانه شروع به داد و بیداد کرد که خونه من خراب کردید گفتم خانم چرا دادو بیدا د میکنید این اقا وزنش انداخت این کابینت به یک پیچ بند ولی اون به امدن و نگاه کردن فقط داد و بیداد میکرد و از اول هم که اومده بودن خواهرش میگفت شما بگید شوهرتون بیاد ما خونه رو تحویل بگیریم گفتم خونه رو به من اجاره دادن طرف قرارداد من هستم و ربطی به شوهرم نداره خواهر میگفت من وکیلم شما غش در معامله کردید شما مطلقه بودید گفتید شوهر دارم شوهرتون باید بیاد به  شوهر صاحب خونه گفتم ببیند اگر اومدید خونه روتحویلی بگیرید که هیچ اگر اومدید دعوا اون یک مسئله دیگه اس الان ۱۸ روز پول من دست شماست باید تا یک سوم می دادید که برم خونه بگیرم که ندادید زنش گفت کی گفته هرکی گفته گ۰۰۰خورده گفتم خانم مودب باشید بعدش اومد طرف من دست من محکم گرفت  ترسیدم بهش گفتم خانم ولم کن بمن دست نزن الان زنگ میزنم ۱۱۰ گفت بی ناموسی اگر زنگ نزنی تو دروغ گویی برادرت هم که اومد بنگاه با تو دروغ گو گفتم خودت و هفت جدت همه اینها که گفتی هستی خجالت بکش هرچی احترام میزارم شما گستاختر میشد گفت شما با چه جرئتی به شوهر من گفتید میرم  شورای حل اختلاف ترسیدم دوباره حمله کنه اومدم از خونه بیرون به پسرم هم گفتم بیا بریم یک مقدار کمی اثاث مثل پایه تخت و لباس اضافی وچند ظرف بدردنخور هنوز خونه بود اومدم بیرون وگفتم زنیکه روانی خواهرش اومد دنبالم که خانم نرید حل میشه گفتم من امنیت ندارم گفت خواهرم میبریم تو ماشین گفتم باشه من میرم از همسایه پیچ گوشتی میگیرم که پکیچ هواگیری کنم تحویل بدم وقتی برگشتم زنه رو برده بودن خلاصه خواهر شروع کردکه شما از اول برای دعوا اومدید بچه تون با چشمهاش مارو داره میزنه گفتم خانم محترم شما نه حق دارید ونه من اجازه میدیم راجع بچه ام حرف بزنید شیرین عسل خواست چیزی بگه گفتم مامان جان شما چیزی نگو و اون طفل معصوم هم گوش کرد بهش گفتم شما چهارنفر ادم بزرگ اومدید هرکدام هم یک چیزی میگید که ربطی به موضوع نداره من بایک پسر بچه اومدم دعوا خلاصه خواهر هم یکی به نعل میزد یکی به میخ گاهی از من تعریف میگرد گاهی هم متلک میگفت خلاصه اخرش خونه تحویل گرفتن رفتیم بنگاه اونجا هم فقط یک پسر جوان بود البته داد وبیداد خواهره که غش در معامله شده دونفر که پشت بودن اومدن خانم صاحب خونه رو هم که تو ماشین نگه داشتن اخرش ما فهمیدم همه این کارها بخاطر اینکه  من گفتم میرم شورای حل اختلاف و اینها مجبور شدن پول هر طوری شده تهیه کنن بدن ( البته اگر من میرفتم شورا فقط کارخودم طول میکشد ) چون ترسیده بودن  بنگاه هم متلکهای خواهره گاهی تحمل و گاهی هم جواب دادم اخرش هم گفتم اگر پول اورید بدید من کار دارم یک میلیون کمتر بود میگفتن برای تسویه حساب باید بمونه هرچی گفتم این مبلغ خیلی زیاده بنگاهی هم نظرش این بود که زیاد اخرش گفت چکار کنم گفتم اقا باشه بنویس شر اینها از سر من گم شده خواهر شروع کرد به اعتراض به شوهر خواهرش که چرا هیچی نمیگی گفتم خانم شره یگه گی یکمیلیون برای تسویه نگه میداره اون قبض گازی ۱۱ هزار تومان برق ۷ تومان و تلفن ۳ تومان ولی من میخوام راحت شم بنگاهی چک کپی گرفت و خلاصه امضاء کردم گرفتم  امضا صاحب خونه رو هم وقتی من رفته بودم ریموت پارگینک بیارم برده بودن تو ماشین ازش گرفته بودن نمیدونم یعنی پول اینقدر ارزش داره که ادم تمام ارزش های انسانی زیر پا بذاره من سعی کردم به هر قیمتی سر تعهدم باشم و خونه خالی کنم برای من هم سخت بود که تمام پس اندازم نقد کنم و قرض بگیریم که تو خونه ایی که صاحبش راضی نیست بمونم خواهره میگفت شما باید منتظر میوندید مستاجر پیدا میشد بعد ۱۰ روز به شما مهلت میدادن برید جایی رو پیدا کنید گفتم خانم خواهر شما پارسال تو بنگاه گفت که وقتی گفتیم برید باید برن جریمه روزی ۳۰ هزار تومان نمیخوام من هم نمیخواستم جایی زندگی کنم که صاحبش راضی نیست بعدش هم اومدیم در خونه پسر بزرگم سوار کردیم رفتیم تولد اونجا همه داشتن می رفتن وقتی اومدیم خونه یک دیازپام ۵ یک استامین کدئین خوردم (ادش بخیر هر وقت میرفتیم بهداری اداره حتی برای پا درد دکتربرامون اینها رو می نوشت ) ولی تا پنج صبح بیدار بودم نمیدونم کی خوابم برد از شنبه هم  که میام خونه واقعا اینقدر خسته ام که فقط می خوابم و غذا درست میکنم همه وسایلی که بعدا اوردم همین طور ریخت وپاش وقتی بهتر شدم جابجا میکنم  نمیدونم چرا چند ساله زندگیم اینطوری پر ماجرا شده خدا خودش ختم به خیر کنه

اثات کشی

سلام تقریبا تو خونه جدید ساکن شدیم کمی از لوازم خونه قبلی مونده تا موقعی که تونستم پولم بگیرم تخلیه کامل کنم این پنج شنبه اگهی داده بودن که متاسفانه حتی یک نفرهم نه پنج شنبه ونه جمعه برای خونه نیامد ساعت ۸ پنج شنبه با خونه صاحب خونه تماس گرفتم شوهرش برداشت بهش گفتم که از چند نفری که گفتید خبری نشد من هم خسته شدم و میخوام برم خونم شما هم که نیامدید گفت اومدم  تا ساعت ۷ اونجا تو ماشین نشستم نخواستم مزاحم شم گفتم می یامیدید من میرفتم به کارهام میرسیدم بهر حال اینطوری که نمیشه تا روزی که قر ارداد تمام نشده بود  پول من پیش شما بود بحثی نبودولی حالا دیگه باید شما یک فکری بکنید این طوری که نمیشه من هر روز بیام اینجا از کار زندگی بیافتم مشتری هم نیاد یک فکر اساسی کنید من هم از دوست و اشنا و برادرهام قرض کردم باید پولشون بدم  هی امروز فردا میکنم شما پول من تهیه کنید بدید من کلید تحویل بدم بعدا هر طور خواستید اجاره بدید گفت خودم هم به همین دارم فکر میکنم تو همین هفته حلش میکنم امروز سه شنبه است و هنوز که خبری نشده از اون طرف پسربزرگم رفته بود مشهد اومده شناسنامه و دفترچه بیمه اش که دست  مسئول مدرسه بود گم شده مودم بی سیمی اش هم انتن نمیده پسر کوچکم خیلی غر میزنه ولی تنها کسی که کمکم میکنه دیشب رفتم یک کم از وسایل که مونده رو اوردیم بچه ها خسته شدن خودم هم همینطور ولی دلم میخواد همه وسایل بیارم و خونه رو سر و سامان بدم  خدا خودش کمکم کنه تا بتونم  این روزها رو هم با خوبی پشت سر بگذارم بچه ها رو درک میکنم تو یک سال دوبار اثاث کشی( پارسال فروردین این خونه اومدیم )  مشکلاتی که پدرشون برامون درست کرد ولی کاش اونها هم کمی من درک میکردن پسر کوچکم چند روز پیش که برادرش مسافرت بود چیزی گفت که دلم هم برای خودم واونها سوخت میگه مامان تودستهات رو روی سرت نذاز من ناراحت میشم یک جوری شدی  میگم چه جوری میگه خیلی سفید شدی انکار روح نداری اصلا انکار مرده ای  این احساس واقعی خودم چند ماه پیش بود احساس می کردم مرده متحرک هستم و فقط بخاطر این دوتا بچه دارم زندگی میکنم الان خیلی بهتر شدم ولی این بچه احساس من تو چهره ام می بینه  سعی دارم که خوشحال بشم تا بچه ها هم  روحیه شون شاد بشه ۰۰۰پی نوشت : تو اثاث کشی دنبال یک سری از این وسایل که شامل اتو مو ٬ بابیلیس و چند قطعه دیگه بود می گشتم ولی پیداش نکردم البته پسر بزرگم میخواست نمیدونم بی سر وصدا اون هم شوهر م برده داده به اون زنیکه بعید نیست ۰     نکته دیگه اینکه دوستام میگن برو خرجی بچه ها رو از شوهرت بگیر حق گرفتنی  مهریه تو اجرا بزار خانوادهام هم میگن برو تقاضای تامین مسکن بده چون ممکن خونه که اماده بشه برداره وسایل بیاره البته قانونا میدونم که نمیتونه بزور بیاد خونه رو تصرف کنه از طرف دیگه تحمل دادگاه رفتن و درگیر شدن ندارم بزارم چند ماه دیکه شیرین عسلم فرورین ۱۴ ساله میشه فکر کنم اگر اواسط سال دیگه اقدام کنم بهتر باشه تا پدرش نتونه از حق حضانت اون سوء استفاده کنه این بچه خیلی به من وابسته اس نمی خوام به هیچ قیمتی بیشتر از این صدمه ببینه الان احساس میکنم بشدت دلش برای پدرش تنگ شده ولی حاضر نیست بره ببینه میترسه مجبور شه اونجا بمونه هرچی هم باهاش حرف زدم فایده نداره  یک فیلم فکر کنم شبکه دو میداد تو یک قسمت داریوش ارجمند به پسرش میگفت یک اتقاق هایی نباید بیافته وقتی افتاد هیچ کاریش نمیشه کرد واقعا راست میگفت صدمه که این بچه ها و من خوردیم چی میتونه جبران کنه؟