هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

امتحانات بچه ها

سلام دوستان عزیز این روزها درگیر امتحانات بچه ها هستم و تو اداره هم تا دلتون بخواهد کار اونم با ارباب رجوع دارم خیلی خسته میشم عصرها که میرم خونه دیگه  اینقدر خسته ام که بیهوش میشم دیروز  به زور جواب بچه ها رو میدادم اخرش هم خوابم برد  بچه هامیگن مامان چی خوردی چرا اینطوری شده کلی بهم خندیدن که نمی تونی چشمت باز کنی و سریال دکتر مایک(پزشک دهکده ببینی )اخرش  مجبور شدم بلند شدم از دوهفته پیش هم که گردن و کتفم گرفته بود و درد میکرد رفتم دکتر با امپول شل کننده عضلات و پماد فعلا بهترم  مجبورم  بچه ها رو ببرم کلاس تقویتی و بیارم بخصوص گنج زندگی که راهش دور و پنج شنبه و جمعه دوبار مجبور  شدم ببرم و بیارم شیرین عسلم که جای خود داره  باید بالای سرش بودم تا تمرین های ریاضی رو که معلم داده بود حل کنه نمیدونم این بچه هایی که مادر یا پدرشون ریاضی بلد نیستن چکار میکنن باور کنید علاوه بر ۱۰ ساعت کلاس خصوصی خودم هم ۲۰ ساعت باهاش کار کردم بهرحال هر دوشون امتحان ریاضی رو دادن شیرین عسل که راضی بود ولی گنج زندگی چون رشته اش ریاضی  فقط حسابان امتحان داده هنوز جبرواحتمالات وهندسه وفیزیک وشیمی که جزو درسهای سنگین هست مونده خدا خودش به همه بچه ها کمک کنه تا با موفقیت امتحانات به پایان برسونن  دیروز بعد از ۵ روز که مادرم از مشهد اومده  تونستم یک ز نگ بزنم حالش بپرسم هرچند مادرم اینقدر قانعه که میگه مواظب خودت و بچه ها باش هر وقت تونستی سر بزن من از تو توقع ندارم حال اقای شوهر پرسید که خبری ازش دارم یانه گفتم نه خبری ازش نیست گویا بهش خوش میگذره و ا ز یادش رفته که دوتا پسر هم داره کلی از اطرافیان بهش گفتم که فقط من نیستم که وضعم اینطوره متاسفانه تو جامعه اپیدمی شده گویا ادمها این روزها مسئولیت هاشون رو خیلی راحت گردن طرف مقابل می اندازن و طلبکار هم هستن

روز تولدم

 با تشکر از همه دوستانی که بهم تولدم تبریک گفتن دیروز یک کیک خریدم رفتم خونه یک کم استراحت کردم نزدیک ساعت ۶ ونیم داشتم اماده میشودم با شیرین عسل بریم اموزشگاه برای کلاس زبان خواهرزنگ زد گفت ما داریم میایم به گنج زندگی گفتم در براشون باز کنه اون هم نیمه خواب الود گفت باشه  رفتیم تو اموزشگاه من عجله داشتم پول اون جلسه رو بدم و برم خرید یک خانم واقا اومده بودن برای دخترشون کلاس بگیرن مسئول اموزشگاه داشت با اونها صبحت میکرد اوضاع به نظر در هم برهم بود بعد فهمیدم که شب دزد اومده کامپیوتر و مقداری از وسایل بدرد بخور برده پول دادم اومدم بیرون رفتم  ژامبون و نون باگت خریدم اومدم خونه دیدم مهیمان های  ناخونده( شوخی کردم) اومدن خواهر بزرگم با دختر کوچکش ( الان  تو اموزشگاه کامپیوتر درس میده) و خواهر وسطیم  که مجرده و خواهر کوچکم با دخترش دنیا اومدن یک کیک هم خواهر کوچکم درست کرده  برام اورده بود ( تازگی ها میره کلاس شیرینی پزی)  جاتون خالی خیلی خوشمزه بود بچه هام هم که کیک دوست دارن خوش بحالشون شد کیک شد دوتا ٬  دنیا به دوستش تو مهد گفته بود میخوام برم تولد مامان پسر خالم ( تو خدا ببیند من  مثلا خاله اشم) بعد خوردن کیک خواهر م و شام مختصر که تهیه کرده بودم( همان ساندویج ژامبون ٬فکرنمیکردم بیان قرار گذاشتیم تولد های خودمون دیگه مهمان بازی نکنیم ولی خیلی خوشحال شدم و بهمون خوش گذشت)همه خواستن برن بردارم میخواست خواهر کوچکم برسونه که دخترش گفت من تا شیرین عسل نبینم نمیرم( طفلک شیرین عسل کلاس بود) به برادرم گفتم که برو من خودم بعدا میبرشم ٬ گنج زندگی کمی سربه سرش گذاشت و بردش تو اتاقش بازی کامپیوتری  سرگرمش کرد شیرین عسل که اومد دنیا کلی ذوق کرد و باهم بازی کردن کیک دوم که خریده بودیم اوردم دوباره شمع گذاشتم و دنیا گفت من خودم فوت میکنم گفتم باشه بعد از اینکه شیرین عسل شامش خورد رفتن با هم بازی کردن و ۱۰ ونیم بزور رضایت داد برن خیلی بهمون خوش گذشت جای همتون خالی

این چند روز

سلام دوستان خوبم این روزها شیرین عسل میبرم کلاس یرای ریاضی٬ عربی و زبان کلاس خصوصی گرفتم غر میزنه ولی میره تابستان شاید با مادرم بره ییلاق ( روستایی که پدر ومادرم در اون متولد شدن خیلی قشنگه خونه زیبایی هم ساختیم ) اگر بره برای خودش هم بهتره از دست اذیت های برادرش خلاص میشه و این دوری شاید باعث شه پسر بزرگم پی به ارزش بودن برادرش پی ببره امتحانات از ۲۵ اردیبهشت شروع میشه نگران پسر بزرگم هم هستم  امیدوارم که همه بچه ها موفق بشن ۱۷ اردیبهشت تولدمه میخواستم میهمان دعوت کنم ولی بخاطر درس و کلای بچه ها  منصرف شدم ۰ دیروز رفتم خرید چند تا از طالبی زرد خریدم از ۴تا دوتاش خراب بود که همانجا متوجه شدم گذاشتم سر جاش یک دونه دیگه برداشتم اومدم خونه دیدم که یک دونه بزرگ دیکه هم خراب بوده که کلا انداختم دور یک ذره گذاشتم دهنم طعم بدی داشت نمیدونم اگر متوجه اون دوتا دیگه نشده بودم پول چی داده بودم اقا فروشنده تره بار فکر میکنی زرنگه نمیدونه این هم یک جور دزدی نظر شما چیه؟

روز مادر

تولد حضرت فاطمه ( س) ٬روززن و مادر را به همه زنان تبریک میگم  و براتون ارامش٬ سعادت و خوشبختی اروز میکنم۰

 

این روزها

سلام دوستای خوبم جمعه عصر شیرین عسلم برگشت تازه داشتم اماده میشدم برم دنبالش دیدم زنگ خونه به صدا در اومد گنج زندگی جواب داد شیرین عسل بود اومد خونه و یک راست رفت تو اتاقش وخوابید بچه ام سرما خورده بود ساعت ۸ شب بیدارش کردم چایی دادم برادرش سر به سرش گذاشت گفت که دلم برات تنگ شده بود فعلا رابطه شون خوبه تا دوباره شروع کنن به  دعوا کردن با هم بهش خوش گذشته بود ولی میگفت اردو پارسال بهتر بوده میگفت همش باران میومد زیاد بیرون نبردن بیرون همش تو اردوگاه بودیم  خودم هم خیلی دلم میخواد برم چند روز مسافرت ولی متاسفانه نمیشه باید پیش بچه ها باشم تا اماده شن برای امتحان امروز شیرین عسل میبرم که برای عربی - زبان و ریاضی ثبت نام کنم  کلاس ولی نگران گنج زندگی هم هستم حسابان و هندسه مشکل داره کلاس هم نرفت قرار بود تو مدرسه یک هفته اردو بزارن برای این دوتا کلاس شبانه روزی تا حالا که خبری نشده خدا خودش بخیر کنه قبلا خودم بهش درس میدادم ولی الان اصلا نمیتونم حتی یک خط مرور کنم تا بتونم کمکش کنم  امروز یک بحثی با رئیس قسمتون داشتم خودش استرسی به ما هم منتقل میکنه هر چیزی رو هم چند بار تکرار میکنه با وجودی که هر کاری میاد همون روز رد میشه بازم همش نگران اخلاقش اینطوری و بعضی موقع ها ادم کلافه میکنه ۰ یکی از دوستان کامنت گذاشته که جدا نشم و به شوهرم کمک کنم از دام این زن مکار خودش نجات بده ولی من دوسال سعی کردم دیگه دیدم خودم و بچه ها داریم صدمه جدی می بینیم از صبح که خوندم با خودم دارم فکر میکنم از دست من چه کاری بر میاد وقتی خود طرف نخواد کسی نمیتونه کمکش کنه وقتی روزهست و شخص فکر میکنه شب و باور داره که شبه چکار میشه کرد واقعا میشه کاری کرد؟ واقعااین عشقه ؟ قدیمی میگفتن که عشق پیری گر بنجنبد سر به رسوایی زند نظر شما چیه؟