هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

اتفاقات این مدت

سلام دوستان عزیز امیدوارم ایام به کام باشه عید سعید فطر بر همتون مبار باشه ( با تاخیر) این روزها اینقدر گرفتار کارهای اداره و خونه هستم که دیگه نمیرسم  چیزی بنویسم راستش حوصله هم ندارم  فقط تواداره اینترنت دارم که با ساعت کاری کم و تعداد زیاد ارباب رجوع امکانش نبود دلم میخواست راجع خیلی چیزها بنویسم زندگی عمه ام که بی شباهت به خودم نیست و000 ولی یک کمی از اتفاقات اخیر بنویسم شاید سبک شدم از مسافرت که اومدم درگیر درست کردن خرابی دستشویی که هنوز هم کاملا کارش درست نشده چون اقایی که صاحبخونه معرفی کرده بود اومد سیفون  قطع کرد وجاش سیمان کرد و رفت گفت تو یک فرصت مناسب میاد درستش میکنه بعدش هم یک بار دیگه که من بعداز یک هفته دستشویی شستم و چند افتابه اب ریختیم که دوباره همسایه پایینی گفت اب داده دیگه سعی کردیم کمتر اب بریزیم دیگه همسایه پایینی هم اعتراضی نداره با صاحبخونه صحبت کردم قرار دوستش بیاد هنوز هم خبری نشده خودم هم از هفته پیش حالم خوب نیست دوشنبه قبل صبح که بیدار شدم دیدم سرم گیج میره اداره نرفتم تا ظهر که خواستم برم دکتر رفتم دست وروم بشورم که وقتی خواستم بیام بیرون دستگیره در که گرفتم همه جا سیاه شده تنها فکری که تو سرم بود در باز کنم بیام بیرون که یک موقع به خودم اومدم دیدم کف دستشویی روی زمین نشستم نمیدونم چقدر اونجا بود چند دقیقه اومدم بیرون ( از اون روز میخوام برم دستشویی وحشت دارم) و تا ساعت دو  تو هال افتاد م نا نداشتم باشم پسر کوچکم ساعت 2 اومد و یک ناهار گرم کردم خوردم دکتر هم نتونستم برم فردا که رفتم اداره دیدم بازم حالم خوب نیست رفتم بهداری فشارم 9 روی 7 بود برام سرم و تعدادی امپول نوشت همانجا برام تزریق کردن  این چند روز تعطیل هم استراحت کردم البته یک بار دیگه هم رفتم دکتر معمول نشد چرا فشارم اینقدر پایین هست البته امروز بهتر شدم 5/10 روی 7 بود دیگه جونم براتون بگه دعوای برادر ها بود نمیدونم چرا این پسر بزرگ من اینقدر خودخواه شده نمیدونم ژنتیکی میخواد برادر کوچکش مثل یک برده باشه والبته اون طفلک هم خیلی رعایت میکنه مثلا ساعت 12 میاره قفس پرنده اش میزاره جلوی برادر کوچک و اون میشنه تمیز میکنه یا ساعت یک شب میخواد بره از باغچه برای گربه دوستش که اورده خونه برای مدتی نگه داره خاک بیاره باز این دنبالش راه میافته میره  دو هفته پیش بود که پسر بزرگم پیشم نشسته بود باهم تلویزیون نگاه میکردیم داشتم موهاش نوازش میکردم پسر کوچکم هم تو اتاقش بود یک دفعه دیدم  صداشون از اتاق میاد اصلا متوجه نشده بود کی پاشده رفته اتاق برادرش گفتم با هم کنار میان مداخله نکنم چند لحظه بعددیدم پسر کوچکم کمک میخواد رفتم اتاق دیدم انداخته اش گوشه اتاق و بیرحمانه زیر مشت ولگد گرفته بزور اوردم بیروم میگفت بهش میگم بیا با هم دوست باشیم میگه نمیخوام برو بیرون بهم حمله میکه هرکاری کردم وهر چی گفتم فایده نداشت دوباره حمله کرد طرف اتاق دوباره رفتم جداشون کنم نربان برداشت پرت کرد سمت برادرش دیگه داشتم دیوانه میشدم به کوچکه گفتم برو بیرون اونم رفتم ولی این یکی دوباره دنبالش رفت من هم رفتم جدا کنم که خودم پرت شدم و سرم نمیدوم خورد به کجا من هم خودم زدم به کولی بازی که سرم سرم خلاصه هردو رفتن اتاق هاشون بعد اومده میگه همین که هست ازاین به بعد من هم گفتم اگر یک بار دیگه دست رو برادرت بلند کنی زنگ میزنم 110 بیان ببرنت از اونجا زنگ میزنم پدرت بیاد ببره با هزار مصیبت دارم زندگی میگردونم که تو اینطوری کنی چیزی نگفت رفت بخاطر شرایط خاصی که داریم زیاد نمیتونم باهاش قهر باشم بعد از یکی دوروز که محلش نذاشتم سر رفتن دوستش به امریکا راه انداختن اون باهاش اشتی کردم بعد هم متوجه شدم که گربه اون برداشته اورده خونه میگه یکی از دوستاش قرار بیاد ببره برای خواهرش خلاصه اوضاعی داریم  البته الان از پنج شنبه برداشته گربه با خودش رفته ویلا عمه اش گویا عمو وزن عمو هم که قرار بوده برن خونه خواهر زن عموش که شهرستان ولی تو راه دعواشون شده وبرگشتن رفتن ویلای عمه ( نمیدونم دعوا مردم چه جوری که فقط جای رفتن عوض میشه) از همه بدتر تو اتاق پسرم سیگار پیدا کردم اعصاب خورده البته چند بار بهش گفتم که شب از اتاقش بوی سیگار میاد ولی میزد زیرش بچه خیلی گنجکاویی نمیدونم این دوستش که رفته امریکابهش داده چون یکش کاپیتان بلاک( که البته بسته اش باز نشده) و  drum original ed directive  که تهش یک کم بود ( لطفا اگر اطلاعاتی در خصوص اینها دارید بهم بگید) دیروز هم رفتم دیدن مادرم که نبود رفته بود خونه خواهر کوچکم رفتیم اونجا مامانم با دختر خواهر داشت میرفت پارک ما هم باهاشون رفتیم من و شیرین عسل و بعد از شام اومدیم خونه0