هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

مهر ماه وقصه عمه طیبه من

سلام دوستان خوبم ببخشید که این مدت نبودم راستش بخواهید  هم کارم زیاده و هم حوصله نوشتن ندارم مهر ماه شروع شده وبچه ها به مدرسه میرن و من دوباره از اول مهر ماه دوباره شدم راننده شخصی پسرم گنج زندگی امسال پیش دانشگاهی امیدوارم یک رشته خوب بتوان وارد دانشگاه بشه شیرین عسل هم رفت سال اول دبیرستان مدرسه نزدیک خونه نوشتم  یونیفورم مدرسه اش یک بلوز مردانه یاسی مایل به صورتی و با شلوار سرمه ایی وقتی می پوشه عین ماه میشه دیشب تا 12 شب داشت تلکیف ریاضی می نوشت چند مبحث باهم درس داده بود و تمرین هاش گفته بود که حل کنن خیلی خسته شد 0 این مدت که نبودم بعد از سفر دستشویی اوردم درست کردن چند روز طول کشید اما الان خوب شده و 675 تومان هم هزینه اش شد که اقای صاحب خونه هم که میگه دستم خالی پام اب اورده فعلا ندارم بدم بچه هام هم همه دخترن و کمکم نیستن گفتم تو دوقسط حالتون خوب شد کار کردید بدید یک روز هم مامانم و وتاخواهرهام و دنیا خواهر زاده ام که معرف حضورتون هست رو بردم رستوران ناهار خوش گذشت شیرین عسلم هم همراه اومد گنج زندگی هنوزم باما نمیاد مشاور سوم مهر وقت داشتم که منشی زنگ زد گفت دکتر رفته مسافرت برای15 وقت داد گربه هم همچنان میهمان باقی مونده با وجود اینکه از نگهداری حیوانات تو محیط اپارتمان بدم میاد گاهی هم از دست این گربه کلی میخندم که این بچه های من رو میذاره سر کار و کلی باید بدو دنبالش تابگیرن مرغ مینا هم قفس اش رفته بالای کتابخانه و مورد کم لطفی قرار گرفته وکمتر بچه ها میرن سراغش البته اون گاهی انچنان سر وصدا راه میندازه که از ادم صلب اسایس میکنه شیرین عسل هم که ماهی داره خونه مون شده دنیای حیوانات من هم این وسط علاوه بر غذای بچه ها باید به فکر غذای حیوانات هم باشم یک روز سه یا چهار ساعت دنبال دانه پارس برای مینا بودم دلم براشون میسوزه که از زندگی طبیعی شون شدن برای گربه هم سوسیس وماهی مرغ اینها میدیم ماهی البته کم هزینه تره از یک مغازه اکواریم فروشی تو محل یک بسته غذا میخرم 2هزار تومان وتقریبا 6ماه بس میشه میخواستم راجع به عمه طیبه ام بنویسم دارم به سرنوشت اون دچار میشم عمه من زن توانایی بود سواد کمی داشت ولی برای خودش یک پا دکتر گیاهی محسوب میشد هر کسی مریض میشد بچه بدنیا میاورد میرفت سراغش واون هم چند روزی میهمان اون خونه بود عمه من از ازدواج اولش سه بچه داشت دودختر ویک پسر شوهرش مرد ثروتمندی بوده که به مرور به خاطر قمار بازی سرمایه اش از دست میده و میشه کارگر مردم و یک روز که برای کار رفته بود دیوار رو سر اون وچند نفر دیگر خراب میشه و میمیره عمه کلی سر این مسئله مجبور میشه دادگاه اینها بره تازه دیه نمیخواسته چون اون موقع ها خوردن خون بها رو عیب میدونستن بعد اون میمونه با 3بچه و خواستگارهای عجیب و غریت تو شهرهای کوچک حداقل 60 سال پیش یک زن بیوه مجبو ر بوده تن به ازدواج بده تا از حرفهای مردم و نگرانی زنهای فامیل که ممکن شوهرشون اون زن به همسری بگیر در امان باشه عمه هم بخاطر همین زن پسر مجردی که با مادرش زندگی میکرده میشه به امید اینکه اون مرد  اسمش روش باشه و بعدا بره با زن دیگه ایی ازدواج کنه حرفی که خود عمه میگفت از این مرد هم بعد از مدتی صاحب یک پسر میشه مرد خیلی بد اخلاق و بد دلی بود مرتب عمه کتک میزده و علاوه بر اون خودش و مادرش شده بودن سر بار عمه مادر شوهر میمیره وعمه دختر ها رو شوهر میده و پسرش هم میاد تهران وارتش استخدام میشه شوهرش همچنان به بد اخلاقی هاش ادامه میداده ویک با ر با زنجیر 40 ضربه میزنه( البته نمیدونم این تعداد از کجا اورده) . وعمه بشدت زخمی میشه میارشنش تهران و چند ماهی خونه پدرم بوده تاخوب میشه و شوهرش میاد دنبالش  وفامیل پا در میانی میکنن و مثلا اشتی میدن صبح روزی که میخواستن برن همه همسایه  میان خداحافظی و عمه با شوهر و پسرش میرن گارژا تو اونجا عمه میبینه که برگشتن همان و دوباره کتک خوردن همان با خودش فکر میکنه فرار کنه شوهررفته بوده دنبال تحویل اثاث وانتخاب جا و پسرش هم 5 ساله بوده و حواسش به بازی بوده یک جفت کفش نو که پدرم براش خریده بود می پوشه و چادر نو یی هم که براش خریده بودن یواشکی سر میکنه میبنه هیشکی حواسش نیست پا به فرار میزاره میره خونه دختر خاله اش که خونه اش شرق تهران بوده خونه پدرم غرب تهران بود شوهر میبنه زنش نیست میگرده پیداش نمیکنه میاد خونه ما با مادرم دعوا مادرم هم از همجا بی خبر میگه من جلوی همسایه ها باهاش خداحافظی کردم از کجا بدونم بلایی سرش نیاوردی خلاصه شوهره چند روزی تهران با فامیل هاش دنبال عمه میگرده ولی پیداش نمکینه و بر میگرده شهر خودش عمه از اون موقع تا اخر عمرش موند تهران مدتی با پسر بزرگ مدتی با دخترش زندگی کرد پسرش از شوهر دوم هم وقتی 16 سالش شد اومد تهران پیش عمه اون هم سرو سامان داد   هیچ وقت هم طلاق نگرفت حتی مکه هم که تمام ارزوش بود نتونست بره جالب این بود که کسانی که واسطه میشدن میگفتن پول یک عروسی به شوهرت بده تا طلاقت بده عمه هم که قانون نمیدونست و پولی هم نداشت بده به اون مرد  تا اخر عمر با این وضعیت زندگی کردحالا من بعد از سالیان دراز و با وجود اینکه قانون هم میدونم و سواد و شغل هم دارم نمیدونم چرا اقدام اساسی برای زندگیم نمیکنم؟ یکی از دوستام میگه بخاطر ارامش خودت و بچه هات اینکار میکنی  نظر شما چیه؟

نظرات 22 + ارسال نظر
ن یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 14:34

بیا با پسرات صحبت کن ببین اونا نظرشون چی هست آیا دوست دارن شما دو تا از هم جدا بشین یا ته دلشون راضی نیستند
اگه اونا موافق هستند نیاز نیست خودت دنبال کار طلاق بری یک وکیل بگیر کارشو خودش انجام می ده
به نظرم دادگاه هم با توجه به شرایط موجود که مدت هاس از هم عملا جدا شده اید حکم به طلاق می دهد

سلام ممنون اقای ن خودم که کلا حس این کارهارو ندارم وقتی که بعد از مشورت با بچه ها تصمیم قطعی گرفتم حتما باید وکیل بگیریم این رو هم میدونم که دادخواست طلاق از طرف زن مدت زیادی برای به نتیجه رسیدن میگیره معمولا وسطهاش طرفین خسته میشن و توافقی جدا میشن

واقعا چه زندگی پر فراز و نشیبی.
خیلیها هستن که طلاق رو بد میدونن حتی در بدترین شرایط اما اونقدرها هم بد نیست از بلاتکلیفی بهتره.

سلام مهربان عزیز الان دیگه طلاق اون قبح رو که قدیمها داشت نداره و واقعا از بلا تکلیفی بهتره دوستم که قسمت حقوق ومزایا کارگزینی میگه هر ماه ما چند تا نامه کسر از حقوق برای مهریه داریم جوانها الان دیگه اهل سوختن و ساختن نیستن

مهتاب2 دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 14:32 http://selfportrait.blogsky.com/

عزیزم خنده م گرفته با اون نگهداری از حیواناتت
واما در مورد زندگیت، کسی نمیتونه جای تو تصمیم بگیره وقضاوت کنه ولی به نظرم اگه خودم جای تو بودم طلاق میگرفتم، حداقل مطمئن میشدم همسرم بعد سالها و.قتی پیر و پاتال شد نمیاد روی سر من خراب بشه..
در ضمن وقتی طلاق بگیری همسرت بعدها نمیتونه ادعایی هم داشته باشه، خلاصه فکر کنم مزایا ی طلاق از این نوع روش زندگی بهتر باشه، بهر حال خودت ببین چه کاری بیشتر تو رو راضی نگه میداره.

سلام مهتاب عزیز عاقلانه همین کار که شما گفتید میدونی دچار یک جور کرختی شدم امیدوارم خدا هر چی که صلاح خودم و بچه هام جلوی پام بزاره

مطهره دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 17:59

اینو راست میگی شما که زن مطلقه برای بعضی ها خطر محسوب میشه و اقایون هم که دنبال یه مورد میگردن که ............ پس همین جوری شاید بهتر باشه.چون دادگاه و دوندگیاش روح و روان ادمو از بین میبره. همین جوری خوش باش با پسرای گلت

سلام مطهره عزیز دادگاه که نگو کاش اینجا هم مثل قبایل سرخ پوستی بود زین اسب شوهری که نمیخوان میز ان جلوی دار و شوهره میره دنبال کارش و به خودش اجازه نمیده برگرده خونه0تویک فیلم مستند یک پسر سرخ پوست به دوست سفید پوستش که ازش سراغ پدرش میگرفت گفت

ساراازکرمانشاه دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 22:40

شب شده پر ستـــاره ، چشمک بزن دوباره
منظورم اینه که شبت بخیر ، خوب بخوابی !!


عزیزم صلاح مملکت خویش خسروان دانند-خودت وبزرگترانت نظرشون مهمه -بچه هاهم بله -اماخودت ازبچه هات هم مهمتری-میفهمی که؟
الهی عاقبتت بخیر

سلام سارای گلم از شب بخیر قشنگت ممنون ومتشکر از دعای خیرت درسته خودم تو این تصمیم از همه مهمترم چون اگر بخاطر بچه ها کوتاه بیام اونها چند سال دیگه تشکیل خانواده میدن و میرن و من میمونم و زندگیم

مهربانو چهارشنبه 10 مهر 1392 ساعت 13:58 http://baranbahari52.blogfa.com

تو نظر منو میدونی عزیزم . یه لحظه هم نمیتونم بلا تکلیف بمونم ولی شرایط هرکسی با کسی دیگه فرق داره .. من تو این مورد از بچه ها سوال نمی کنم چون واقعیتش اینه که خودم باید چنین تصمصمی بگیرم و پای همه چیش بایستام .
درمورد طولانی بودن پروسه ی طلاق خیلی ها به منم میگفتن ولی من رفتم جلو همه چیزمو بخشیدم و از زندگی با همسر سابقم اعلام کراهت کردم .. هر دفعه رفت اعتراض کرد که من اذیت بشم ولی قاضی بهش گفت دیگه فایده نداره .. این زن با تو زندگی نمیکنه نه خودت رو سر کار بذار نه ما رو و تموم .........
دلم برات تنگ شده بود

سلام مهر بانو عزیز تو دختر شجاعی هستی وقتی زندگیت با ارمین خوندم به این واقعیت رسیدم اینکه باید تصیمم نهایی خودم بگیرم حرفی نیست ولی چون مشکلم با خواهرم ( بدلیل اعتیاد شوهرش متارکه کرده) و داشتن 3 تا خواهر زاده دم بخت و پسر کوچکم که به سن تصمیم گیری نرسیده تصمیم گرفتن برام سخت بود ولی الان فکر میکنم وضعیت من با زن مطلقه فرقی نداره و اینها رو شاید بهانه قرار دادم امیدوارم نهایتا تصمیم درست بگیرم که بقول مهتاب عزیز این مرد وال گردنم نشه در اینده 0 دوست خوبم دل به دل راه داره من هم همیشه بهت فکر میکنم

ساراازکرمانشاه پنج‌شنبه 11 مهر 1392 ساعت 19:23

سلام ودوست داشتن خوبان همیشه گفتنی نیست
گاه سکوت
گاه نگاه
گاه دعاست
همیشه عزیز هستید

سلام متشکرم سارای عزیزم

سلام خوب بسلامتی اومدی پا کردی تو کفش ما!!!!!!! نگهداری حیوانات ، چه خبره میگم جاتون هست خودتون اونجا زندگی کنید برای عمه ات و زندگیش متاسفم ولی در مورد خودت لطفاً اگه به نتیجه ای رسیدی به منهم بگو که چرا میذارم علاوه بر همه چیزهای خورده و برده و بخشیده واسه اون بدهی چند میلیونی هم اقدام نمیکنم؟!!!!!!!!
راستش فکر میکنم ما از جنگ و جدال بیزاریم از دادگاه و برو بیاش و شکایتش ولی حتما تکلیف خودت رو روشن کن که اقلاً بدونی چیکاره ای!!!

سلام گلم والا چی بگم تو یک اپارتمان 60 متری خودت فکرش بکن چه خبره راست میگی ما با روحیه مبارزه و جنگ طلبی بزرگ نشدیم ارویانا فلاچی یک کتاب داره به اسم زندگی جنگ و دیگر هیچ و متاسفانه زندگی سراسر جنگ ودادگاهها هم که واقعا اعصاب خورد کن هستن ما هم با این روحیه لطیف و صلح طب باید چکار کنیم

شبت به خیر ای مهربون
توی وبلاگم چندتاسوال مطرح کردم ممنون میشم حضورپیداکنی ولطف کنی وبه سوالاتم پاسخ بدی-بازهم سپاسگزارم عزیزم

سلام الان دیگه روز روزت به خیر سارای عزیز اومدوم وبلاگت جواب سوالها دادم

ملی دوشنبه 15 مهر 1392 ساعت 10:24 http://stronggirlmeli.blogfa.com/

سلام
من یکبار برات نوشتم این کارو نکن اگه نمی خوای بعدش ازدواج کنی این کارو نکن ولی الان میتونم از تجربه خودم بگم بعد از طلاق ارامش بیشتری دارم زندگی ام از بلاتکلیفی بیرون اومده اون موقع همش تو استرس و تشویش بودم . فکر میکردم طلاق یعنی اخر بدبختی، ولی اینطور نیست به هر حال زندگی جریان داره و زمان هم میتونه به ادم کمک کنه اگه با یه مشاور حرف بزنی بهتره .
تو زن مستقلی هستی بدون نیاز مالی به اون مرد داری زندگی میکنی با طلاق فقط و فقط اسم اون مرد از زندگیت میره همین.
ببین کدوم برات بهتره بعد تصمیم بگیر.
یکی از دوستای مامانم هم زندگی اش مثل تو بود سالها به خاطر اینکه همسرش دست بزن داشت از همسرش جدا زندگی میکرد هیچوقت هم حتی حرف طلاق رو نزد شاید 20 سال اینطوری زندگی کرد تا اینکه اون مرد مرد . مرگ و زندگی اون مرد هم حتی براش مهم نبود یه مدت تو تهران خونه اجاره کرد یه پسر هم هم سن و سال من داشت که پیش باباش بود بالاخره اون مرد مرد اون هم رفت قم و برای خودش تک و تنها زندگی کرد هر کدوم از بچه هاش هم الان یه طرفن یکی شون المانه یکی شون رشته و چند تاشون تهرانن الان این زن سالهاست که تو قم برای خودش تک و تنها زندگی میکنه ولی کلا خوشه و ناراحتی به خودش راه نمیده الان دیگه باید خیلی پیر شده باشه .

سلام ملی عزیز متشکرم که زحمت کشیدی نظرت برام نوشتی برام خیلی مفید بود واقعا باید سعی کرد از زندگی در هر وضعیت لذت برد برام دعا کن تا تصمیم درست بگیرم امروز وقت مشاوره دارم

زیتون دوشنبه 15 مهر 1392 ساعت 15:26 http://zatun2002.persinblog.ir

سلام

زیتون پنج‌شنبه 18 مهر 1392 ساعت 22:32 http://zatun2002.persinblog.ir

عسل نصیری یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 13:13 http://asalnasiri.blogfa.com

سلام زهرا خانوم عزیزم من تجربه طلاق دارم مثل شماهم نبودم درسته پدرومادر داشتم اما نمیتونستم پیش هیچکدوم زندگی کنم چون اونطرف نامادری بود اینطرفم ناپدری!اما بازهم طلاق گرفتم باورکن همون لحظه ای که از دفترخونه اومدم بیرون تازه فهمیدم هوای تازه واکسیژن وارامش وازهمه مهمتر خواااب چیه؟وای خدایکهفته شب وروز بجای اون ده سال خوابیدم ولذت بردم وهرگز پشیمون نیستم وبهترین تصمیم عمرم را گرفتم اما هرکسی شرایط زندگیشو بهتر میدونه شمام فقط خودت تصمیم بگیر بشین وشرایطتت رو بررسی کن وبه اینده ات فکرکن ببین این شوهر تاکی همینجوری میتونه بمونه ؟!ایشالا که هرچی به صلاحته خدا همونو برات پیش بیاره

سلام عسل عزیز ممنون از راهنمایی و دعای خیرت

ساراازکرمانشاه دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 20:56

مطمئن باش ، حرفهایت هرچند تکراری باشد
یکی هست که به آنها گوش میدهد آن کسی نیست جز خدا

سلام سارای نازیین همین که میگی اگر خدا را نداشتیم نمیدونم تو روزهای سخت زندگی باید به کی وکجا پناه میبردیم

ساراازکرمانشاه چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 13:01

مبارک باد عید قربان

سلام عید تو هم سارای عزیز مبارک باشه

نمیدونم چی بگم زهرا عزیز فقط امیدورام خیر و صلاحت تو بچه ها هرچیه همون بشه و ارامش و سلامت و حس امنیت که کم چیزی هم نیست واستون همیشه باشه

سلام شیرین عزیز ممنون از دعای خیرت

ساراازکرمانشاه جمعه 26 مهر 1392 ساعت 14:08

سلام...

آی آدمها...

مهربان بودن کار سختی نیست...

چشمهایتان را ببندید...

اخمهایتان را باز کنید...

لبخندها را بیدار کنید...

خشمهایتان را بخوابانید...

به همین سادگی...

قلبهایتان را مهربان کنید...

ضرر ندارد...

کافیست...

یکبار فقط امتحان کنید...

سلام سارای عزیزم واقعا مهربانی و مهربان بودن هیچ ضرری نداری ولی نمیدونم چرا ما انسانها از هم دریغش میکنیم

یه مامان مهربون یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 09:04 http://www.nikzad.niniweblog.com

سلام زهرا جان خوبی خانومی ممنون از میلهات عزیزم امیدوارم اوضاع بر وفق مرادت باشه.

سلام ممنون از مجبتت

علی دوشنبه 29 مهر 1392 ساعت 09:03 http://http://135428762.blogfa.com/

سلام اگر در مورد مسائل خانوادگی مشورت نیاز داشتید

سلام ممنون وبلاگتون باز نمیشه اگر میشه لطفا ایمیل تون تو قسمت تماس بامن سمت راست وبلاگ بگذارید تا بتوانم سوالات حقوقی از تو ن بپرسم

ساراازکرمانشاه پنج‌شنبه 2 آبان 1392 ساعت 12:45 http://www.dokhtarechagh.mihanblog.com

فرا رسیدن عید غدیرخم بر عاشقان آن حضرت مبارک . .

سلام سارای نازنینم عید تو هم مبارک باشه 0 من روز عید غدیر عمه عزیزم از دست دادم خیلی دوسش داشتم جاش خیلی خالی

ساراازکرمانشاه پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:09 http://www.dokhtarechagh.mihanblog.com

سلام
شب شمابخیر

سارا جون روزت بخیر

محمد سه‌شنبه 24 دی 1392 ساعت 19:16 http://www.justreallove.blogfa.com

سلام وبلاگ جالبی دارین
ولی چرا اینقدر غمگین؟؟؟؟؟
من هم مطالبی تو این زمینه ها دارم
حتما سر بزن
منتظرم

سلام ، متشکرم فعلا فصل غمگین زندگیم البته دارم سعی میکنم که تا جایی که میتونم شاد زندگی کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد