هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

روزهایی که گذشت

سلام دوستای خوبم ، امیدوارم این 25 روز سال خوش گذشته باشه 0  من امسال برخلاف پارسال که چیزی خرید نکرده بودم هفته اخر سال رفتم کلی میوه و اجیل خریدیم ( حالا جالبه که امسال برخلاف پارسا ل تره بار و خیلی از مراکز خرید تعطیلات باز بود حتی نانوایی محلون که پارسال بعد 15 باز کردامسال ازروز دوم عید مشغول به کارشد البته من29 دوساعت صف وایستادم و تعداد زیادی خون خریدیم). بعدش هم مقدار قابل توجهی از اداره  اجیل بهمون دادن . باتوجه به اینکه کسی خونه ما نمیاد ( به خاطر گربه بچه های خواهربزرگه بشدت میترسن ) البته مامانم با خواهر وبردارم که مجردن تنها میهمان ما بودن . کلی اجیل و میوه رو دستم مونده0 خودمون هم روز اول رفتیم خونه مادرم 0 روز دوم هم با گنج زند گی ( پسر برزگم ) دعوام شد و قهر کردیم تا 5 اصلابا هم حرف نزدیم عصر روز پنجم موقع بیرون رفتن گفت میخوام برم پیش بابام گفتم کی برمیگردی گفت نمیدونم گفتم هر وقت خواستی برگرد رفت و د و روز بعد برگشت البته چهار شنبه سوری هم پسر عموش اومد دنبالش رفت خونه دختر عموش که پدرشم اونجا بود( البته از صبح جواب تلفن ها نداده بود که نره و ساعت 8 به پدرش زنگ زده بود که اون گفته بود دیره و خیابا نها شلوغه نمیتونه بیاد همین موقع پسر عموش رسیده بود و گفته بود با موتور میرم دنبالش و اومده برده بود) من و شیرین عسل هم رفته بو دیم خونه خواهر بزرگم بعد  با هم رفتیم جگر کی و جاتون خالی بام جگر خوردیم این پسر من عاشق جگر هر وقت بهش پیشنها د بیرون غذا خوردن میدم میگه بریم جگر بخوریم .  یک روز هم رفتم خونه دوستم رضوانه ،خودش  زنگ زد گفت بیا بعد هم  اس داد که خواهرت هم با خودت بیار 0 وقتی دنبال خواهر م رفتم خونه مادرم پسر دایی هام با خانواده اومده بودن عید دیدنی خیلی وقت بود ندیده بودم یک پسر دوساله هم داشتن که همش غر میزد و  بداخلاقی میکرد 0 عوضش  پسر ، پسر دایی کوچکم که 5 سالش بود اول همه دوید اومد استقبالم  بچه خیلی خون گرمی بود 0 بعداز رفتن اونهابا خواهرم رفتیم خونه رضوانه خیلی خوب بود خوش گذشت رضوانه روحیه خاصی داره ادم از معاشرت باهاش لذت میبره هر وقت با اون هستم احساس جوانی میکنم و  لذتی رو که در جوانی از کارهای که میکردم میبردم میبرم مثلا خرید کردن چند بار با هم رفتیم کوچه برلن ، سینما ، پارک . رضوانه قیافه معمولی داره و بچه هم نداره ولی قدر هر انچه رو که داره میدونه یک همسر داره که سرپرست بچه های برادرش مرحومشه و مسئولیت زیاد ی داره و رضوانه با همه اینها کنار اومده . پارسال یک بار به من گفت بیا بریم سینما من وقت نداشتم خودش تنها رفته بود سینما پردیس ملت بعد هم اومده بود کنار چمن قدم بزنه  هوس کرده بود روچمن ها با پای برهنه راه بره . انچنان با هیجان از لذتی که از این کار برده بود تعریف میکرد . که من با خودم فکر کردم اگر اکثر ما ادمها اینطوری بودیم و قدر انچه داریم میدونستم چقدر خوشبخت بودیم 0 یک روز تو تعطیلات عید رفتم پارک تنها  پیش خو دم فکر میکردم اگر من بچه نداشتم الان فکر میکردم بد بخت ترین ادم روز زمینم چرا تحمل اینقدر کم شده درسته که روزهای سختی رو گذروندم و میگذرونم و باید سعی کنم با بچه ها بهتر راه بیام 0 البته بعد از برگشتن پسرم باهم اشتی کردیم ( اگر چشم نزنم) رفتارش کمی بهتر شده برای کارهایی که میکنم تشکر میکنه 0 میگم چی شده میگه سوراخ دعا رو پیدا کردم ، درهمین حد هم خوبه که بفهمه با رفتار درست با دیگران حتی مادرش نتیجه بهتر میگیره 0 12 هم شب هم رفت پیش پدرش که برن دنبال پسر عمه اش که از  سوئد میامد سیرده بدر هم اونجا بود 0 من و شیرین عسل هم رفتیم خونه مادرم 0 بعداز تعطیلات هم بچه ها راهی مدرسه شده من هم از دهم اومدم اداره . 18 فروردین هم تولد  شیرین عسل بود که خونه مادرم برگزار کردیم . قرار شده براش یک تلویزیون بخرم ( پولش بهش دادم) هنوز وقت نکردیم بیرم بخریم البته الان یکم پشیمونم چون همین حالا هم یا داره فیلم میبنه یا ایکس باکس ، پلی استیشن بازی میکنه. حالا اگر تلویزیون اختصاصی داشته باشه چه شود؟! 

پی نوشت : خواهر شوهرم میخواد برای پسرش زن بگیره یک لیست 50 نفره تهیه کرده چند روز پیش که گنج زندگی اونجا بود میگفت پدر پسره میگفته گل ارزن بخرید شاید این خواستگاری که میریم جور نشه و تاکید میکرده که خدا کنه دختری عروسشون بشه که پسرش تو غربت رها نکنه بره 0 

پی نوشت 2: شیرین عسل با یک همکلاسی اش جور شده تعطیلات با هم سینما و گردش میرفتن . خیلی نگران تنهابودنشم . چون فامیل من که پسر همسن اش نیست طرف فامیل پدرش هم که نمیره . حالا که با این دوستش همراه شده تنهایی اش کم شده و من براش خوشحالم

نظرات 5 + ارسال نظر
neda دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 12:37 http://hastiasal.blogsky.com

سلام...
من دارم واسه تولد برادرزاده عزیزم هستی، تبریک جمع میکنم خوشحال میشم اگه بیای و بهش تبریک بگی

سلام،مبارک باشه اومدم تبریک نوشیم انشااله صد سال زنده باشه

neda دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 12:38 http://hastiasal.blogsky.com

انشاءالله امسال هر روزش واست روز خوشی باشه...
در پناه خدا شاد و سلامت باشی

ممنون دوست عزیز

ن سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 14:37

اونقدر وضعیت ازدواج بغریج شده که برای یک ازدواج یک لیست پنجاه نفره تهیه کرده اند
خیلی جالب بود
زمان ما یک دختر حداقل هفت هشت تا خواستگار داشت تا یکیشون را می پسندید
http://baran52bahari.blogfa.com
این وبلاگ را از دیروز شروع کردم ساعت یک بعدازظهر هم تمومش کردم
خیلی تاسف بار بود خیلی روم اثر گذاشت

سلام ، البته وضع ازدواج بغرنج شده . ولی اینها دیگه خیلی از خودشون متشکرن .خدا بخیر کنه این پسره طفلکی رو. من چند ماه پیش این وبلاک خوندم الان هم مرتب می خونم تو پیوند ها هست با اسم"دلنوشته های مهربانو" اگر دوست داشتید از وضع فعلی اش اگاه بشید میتونید بخونید وبلاگ خوب و پر محتوایی 0 خوشبختانه مهربانو توانسته روی پای خودش بایسته و دختر گلش بزرگ کنه به نحو احسن.

مجید چهارشنبه 27 فروردین 1393 ساعت 13:43 http://doostekaghazi.blog.ir/

سلام

خسته تعطیلات و بچه ها نباشید و دلتون آباد و خوش و خرم


ممنون از زحمتی که برای بچه هاتون می کشید

عاقبتتون بخیر


solmaz چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 12:19 http://teramadol1.blogsky.com/

خیلی قشنگ مینویسی

با تبادل موافقی خبرم کم

سلام ، متشکرم عزیزم من لینکت کردم شما هم می توانید همین کار بکنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد