سلام دوستان خوبمَ. اوضاع واحوال تقریبا خوبه .تو اداره تقریبا سه هفته اس که رئیس قسمتمون عوض شده و از دست اون رئیس طلبکار و عصبی راحت شدیم ۰ جالب بود که حتی برای امضاهایی که میکرد از ما طلبکار بود وقتی هم بهش میگفتیم که خوب ما هم مثل بقیه اداره که شما میگید هر کاری که مربوط به قسمت هایی دیگه اس به اسم رئیس اون قسمت بزنیم میگفت نه نمی خواهم جنجال بشه ۰ اگر در مورد اشپزی یک موقع چیزی میگفتم فوری میگفت که خانم من هم خیلی بهتر از شما درست میکنه کلا رو اعصاب بود حتی بعداز من یک چیزی راجع به مدرسه بچه ها میگفتم با وجودی که ارتباطات هم تیره وتار بود سریع گفت مگه خانم بچه هاتون امتحان نداران پسر من بعد از تعطیلات عید امتحان داره . گفتم نه از هفته بعد شروع میشه .حالا هم که رفته هرروز میشنویم که پشت سرمون حرفهای بی ربط میزنه ۰ البته کل اداره می شناسنش .
اینروزها بچه ها امتحان دارن . این پسر بزرگم هم عشق رفتن به اون ور ابه یک معلم هم داران که مدتی اون ورها بوده تازه برگشته به این پسر ما گفته که میتونم برات جور کنم بصورت غیر حضوری( مجازی ) دریکی ازدانشگاههای اون ور اب ثبت نام کنی و سربازیت هم بری و بعد که لیسانس گرفتی۰ خیلی راحت میتونی بری اون کشور من اول زیاد جدی نگرفتم ولی خودش تحقیق کرد و دید که صحت داره برای ثبت نام هشت هزاز دلار میخواست که پدرش گفته بود من فیش حج عمره ام میفروشم ولی چون کفایت نمیکرد پسرم گفت مامان تو هم اگر حاضر شی فیشتو بفروشی پول جور میشه مو نده بودم چیکار کنم . نهایتا گفتم باشه نمیخوام بعدا بگه تو مانع شدی. چند روز پیش قرار شد بریم دفتر خانه و کار فروش فیش ها تمام کنیم من از اداره مرخصی گرفتم و با ماشین رفتم خوشبختانه بر خلاف تصورم جای پارک خوبی پیدا کردم وقتی وارد دفتر خونه شدم دیدم پسرم با پدرش نشسته سلام کردم نشستم و به پسرم گفتم سرت اینورهم کنی طوری نمیشه از رفتار ما فکر کنم اقای که داشت سند تنظیم میکرد متوجه شد که روابط حسنه نیست و وقتی نگاهم بهش افتاد.داشت میخندید ۰ امضاها کردیم واقای اژانسی که فیش ها خریده بود گفت چند روز باید شناسنامه و کارت ملی مون دستش باشه اونها بهش دادم گفتم خدا حافظ و سریع اومدم بیرون حالا کلی دردسر کشیدم تا برسم اداره بماند تو پارکینک اداره هر چهار طبقه گشتم تایک جا پارک پیدا کردم ( خوشبختانه) حالا جالب از اقای مثلا همسر بشنوید که با اون برخورد اولیه توقع داشته من تحویلش بگیرم به پسرم گفته مامانت چرا اینطوری کرد ما رو تحویل نگرفت خوب ما که میخواستیم بریم نزدیک محل کار اون دلار بگیریم می رسوندیمش . اون گفته مامانم با اژانش اومده بود و برگشته ( چون قبلا بهش گفته بودم که وسط روزه اژانس میگیرم میام۰
حالا پسرم میگه مامان چرا ناراحتی بابام که خودش پول فیش ها رو داده بود گفتم اگر من این مدارک از دسترس پدرت دور نگرده بودم که همان موقع می فروخت میداد به اون زنیکه . بعدش هم من که ندار نیستیم اگر قسمت باشه خودم فیش ازاد میخرم میرم مکه . راستش بخواهید این پسرم خیلی ناسازگار یک موقع هایی که خونه نیست احساس راحتی میکنم البته سعی میکنم این رو تو رفتام نشون ندم یک موقع هایی فکر میکنم دارم افسرده میشم ادم وقتی بر خلاق اون چیزی که میخواد زندگی میکنه تا یک جایی تحمل داره . این هم خونه بودن بایک گربه و اینکه این بچه حاضر نیست باما بیاد جایی تمام زندگی من تحت تاثیر فرار میده نه میتونم برنامه ایی برای تفریح دست جمعیمون بذارم اگر خودم و شیرین عسلم بریم دلم میمونه پیش این بچه ویا پا میشه میره با پدر و پسر عمو و دوستش احسان ( همون که رفته بود امریکا تازگیها برگشته صاحب گربه) بعد ما میونیم با گربه چکار کنیم چون زبون بسته نمیشه تشنه و گرسنه بذاریم بریم بیرون مدت طولانی . حالا چند روز پیش گنج زندگی میگه مامان چکار کنم تو خوشحال بشی گفتم این گربه از این خونه ببر بیرون تا من از بوی گندش دیوانه نشدم میگه مامان حالا من یک گربه اوردم ها
خلاصه موندم چکار کنم
پی نوشت : تو ماجرا فروش فیش ها به گنچ زندگی گفتم تو هم برای من یک کاری بکن گفت چی گفتم به پدرت بگو اجازه خروج از کشور بده( البته اون موقع قرار نبود فیش حح خودم بفروشم) بعدا اومدگفت که بابام میگه اگر مادرت هم فیش شو بفروش پول تو جور شه من هم اینکار میکنم گفتم من برای مکه میخواستم ۰حالا نمیدونم اینکار بکنم حج تمتع که دیگه نمی توانم برم حداقل حج عمره برم ۰ یا مسافرت خارج از کشور برم ۰ تا بتوانم تصیمم نهایی برای زندگیم بگیریم
تولد حضرت علی(ع)و روز مرد به همه دوستان تبریک عرض میکنم 0
اس ام اس های خنده دار روز مرد
تولدم مبارک امروز 17 اردیبهشت 18 سال چندین ماه پیش من متولد شدم . دیروز رفتم برای خودم کادویک شال سفید و یک لیوان چای سبز خریدم 0 و منتظر دیران نموندم . امروز هم همکارم برام شیرینی خریده بود اورد با همکارهای دیگه خوردیم جاتون خالی 0 شیرین عسل گفت مامان جان خوب شد گفتی من برات یک کادو میخرم به هش گفتم مامان جان نیازی نیست 0
سلام دوستان خوبم با عرض معذرت از تاخیر در نوشتن 0 این روزها خیلی سر حال نیستم نمیدونم چرا از خواب که بیدا رمیشم تما م مفصل های انگشتام درد میکنه 0 عضله های پام درد میکنه مدتی طول میکشه که بهتر شم ولی عضله های پام دردش تقریبا تمام روز ازارم میده 0 پسر ها هم خوب هستن شیرین عسل کلاس ریاضی و عربی میره گنج زندگی هم گاهی میگه از فردادیگه شروع میکنم به درس خواندن برای امتحان البته این فردا معلوم نیست کی از راه برسه این روزها سعی میکنم کمتر باهاش کل کل کنم حتی وقتی گربه رو تو پذیرایی ول میکنه سعی میکنم چیزی نگم تا براش داره بره از دعوای اخری که با گنج زندگی عید داشتم 0 فکر کردم که این من هستم که باید تحملم بالا ببرم گاهی یک تذکرهایی بهش میدم چند روز پیش بهش گفتم پسر جان چرا بمب تخریب روحیه شدی 0 بخدا میتونی با زبان خوش و ادب هم حرفت بزنی . میگه اخه نمیدونی من و دوستام چطوری با هم حرف میزنیم من که تو خونه با ادب حرف میزنم 0 گفتم خدا رحم کنه0 بعد یا 14 سال پیش که بچه هام کوچک بودن و اینقدر با ادب که هر کسی میدید تعجب میکرد بچه های به این کوچکی اینقدر مودبند و کلمه مثل لطفا ، متشکرم 0000 مرتبا استفاده میکن همون موقع ها یک روز از سر کار برمیگشتم سوار مینی بوس بودم چند تا پسر دانش اموز که راهنمایی یا سالهای اول دبیرستان بودن سوار شده بودن و اینقدر باالفاظ زشت با هم حرف میزدن که فکر کردم یعنی بچه های من هم بزر گ شن اینطور میشن 0 و متاسفانه الان پسر من هم همانطور شده 0 حتی حاضر نیست بامن جایی بیاد