هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

اوضاع احوال این روزها م


 سلام به دوستان خوبم،تقریبا 23 روز از مرگ همسر خواهرم میگذره دخترهاش ( سه تا دختر داره) کمی ارامتر شدن . خواهرم چون ویزاش برای سفر حج صادر شده بود با توجه به توصیه مسئول کاروان و اصرار دخترهاش و بقیه بستگان راهی خانه خدا شد الان یکی ازخواهرهام که مجرد ه پیش اونها مونده  .من ومادرم و خواهردیگه(مامان دنیا) و برادرهام  سعی میکنم مرتب بهشون سر بزنیم . تا تنها نمونن هفته پیش یک شب که رفته بودم ( تقریبا سعی میکنم هر شب برم)خونه خواهرم  دختر بزرگش حالش بد بودموقعی که داشتم میامدم گفت خاله من میبری دکتر ساعت 9 بود رفتیم درمانگاه   8نفر قبل از ما بود به مسئول پذیرش گفتم زیر کتفش درد میکنه و دستش هم میگه سر شده با توجه به اتفاقی که برای پدرش افتاده خیلی هم ترسیده تلفنی با دکتر صبحت کرد و یک نوار قلب ازش گرفتن و بردمش رو تخت خوابید تا نوبتمون شد دکتر خیلی ادم خوبی بود خیلی با دقت  معاینه اش  کردوباهاش صحبت کرد و فشارش گرفت ونوار قبل دید و گفت که طبیعی هست و مشکلی نداره یک سرم قندی نوشت و گفت که اگر میتوانه فردا بره بیمارستان و یک  اکو هم بگیره  بعد از تزریق سرم و دوتا امپول ارام بخش موقع سرم گرفتن یک مدتی هم خوابید نزدیک ساعت 12 رسیدیم خونه، انها گذاشتم وبا شیرین عسل که همرام بود اومدم خونه قرار بود برای شام براشون پیتزا بگیرم ولی هرجا زنگ زدم جواب ندادن و پسر بزرگم با وجود اینکه خونه بیفتک  وهمبرگر و الویه اماده  داشتیم قهر کرد رفت خوابید گفت دختر خاله هیچیش نبوده تو به ما اهمیت نمیدی . من هم باهاش بحث نکردم بعدا بهش گفتم پسر جان اون بیشتر از مریضی ترسیده بود تو درمانگاه میگفت به پدرم هم گفتن نوار قلبش مشکلی نداره سرم هم بهش زدن . حتی فردا هم با خواهرم رفته بود بیمارستان تا خیالش راحت شه بهر حال این پسر ها بشدت به دختر خاله ها حسودی میکنن حتی یک شب که مرغ درست کردم بردم براشون شام شیرین عسل میگفت مامان چرا مرغی که برای خودمون درست میکنی به خوشگلی وخوشمزگی این نمیشه  البته انصافا بنظرم مرغی که خونه درست میکنم بنظرم خیلی خوشمزه تره .  میدونم اینها محبت من برای خودشون میخوان بخصوص با توجه به وضعیتی که دارن ولی برقراری تعادل تو این شرایط واقعا برام سخته .

سرمای شدیدی خورده بودم سه شنبه و چهار شنبه دکتر بهم استراحت داد . الان بهتر شدم .  واحدهایی که بهم از خونه رسیده اجاره دادم فعلا با پول پیشی که گرفتم اوراق مشارکت گرفتم تا یک واحد که اجاره ندادم بفروشم و یک جای دیگه خونه بخرم که از این وضعیت در  بیام و جای ثابتی برای خودمون داشته باشیم .

 یکی از سوالهایی که همکارام  ازم پرسیدن این بود که شوهرم برای مراسم اومد یانه؟ ( اینجا کسی سوال نکرد) جوابش بله هست هم برای مراسم خاکسپاری و هم برای ترحیم تو مسجد اومد گنج زندگی بهش اطلاع داده بود شوهر خواهرش هم همراش بود به همه هم تسلیت گفت غیر از من کلا باهم حرف نزدیم . خواهرشوهر دومی که شوهر ش اومده بود با دخترش برای مراسم ترحیم اومده بود ن که اخر مجلس اومد تسلیت گفت  البته بردارشوهرم و پسرش هم اومده بودن که من ندیدمشون چون همه رو راهی کردم و میخواستم وسایل جانمونه و اومدم ، میخواستم کسی هم بی وسیله  نقلیه نمونه تو مسجد برای برگشتن به خونه. من خودم حتی به خواهر شوهر بزرگه  که باهاش دوستم اطلاع ندادم .بعدا حتماگله میکنه ولی باور کنید اصلا حوصله دیدن هیچ کدامشون ندارم .خواهر م موقع رفتن به مکه از پسرم شماره پدرش گرفته و بهش زنگ زده برای خدا حافظی و اون هم به پسرم میگفته بازم به معرفت خاله ات  زن عموت که مکه رفت اصلا زنگ نزد بهم (البته چند سال پیش که رفتن هم خانم به هیچ کسی برای خداحافظی زنگ نزد برادرش هم که زنگ زد فقط با شوهرم  صحبت کرد وحتی نگفت تلفن بده به من بخداحافظی کنه ما مسافرت بودم بعد تو راه مشهد بودیم که زنگ زد به موبایل من چون موبایل شوهرم نتونسته  بود بگیره تا اطلاع بده مادرش حالش بد  شده و بیمارستان بستری  و مارو ازوسط راه برگردون ولی خودش رفت به سفرش بگذریم)  یکی از دوستام که مراسم اومده بود شیرین عسل با پدرش دیده بود جلوی در مسجد ( شیرین عسل بعد از دوسال و 3ماه پدرش دید) می گفت کاملا معلوم بود که این بچه نمیخواهد هیچ لحظه با پدر بودنش از دست بده بعدش شیرین علس میگفت مامان میخوام با بابام برم  دندون هاش درست کنه شماره تلفنش هم داده به پدرش یک بار که بهش زنگ زده بو د و شیرین عسل نشنیده بود بعد زنگ زد پدرش نشنیده بود بعدش بهش اس داده بودکه میخواستم احوالت بپرسم عزیزم اورده به من نشون میده میگه مامان ببین بابا برام چه اس داده برای برادرم که از این اس ها نمیده ( دلم براش سوخت ).

 دیروز شیرین عسل با یکی از همکلاسی هاش دعواش شده بود گویا معلم زبان که باگنج زندگی دوسته و میدونه ما گربه داریم با شیرین عسل شوخی کرده که خونه من موش داره به برادرت بگو گربه اش بیاره خونه من تا موش بگیره بعد هم گفت تو و برادرت اینقدر این گربه رو نازو نوازش کردید که اگر بیاد فکر کنم بجای اینکه گربه بگیره اغوشش باز کنه بگه بیا بغلم کن .بعداز تمام شدن کلاس یکی از بچه شر های کلاس به شیرین عسل گفته سیاه کثافت( این بچه خیلی حساس رو سیاه بودن مرتب بعد از حمام به من میگه مامان سفید شدم) گربه دارید خونتون اش اش اش و این بچه م خونش به جوش اومده و دست وپاش شروع به لرزیدن کرده یکی از همکلاسی ها( همون که دوسال پیش با هم دعواکرده بودن) برده بیرون کلاس  ناظم ها اومدن بچه اینقدر عصبانی بوده که یادش نمیامده چی بهش گفتن که دعوا شده بعد هم که مدرسه تعطیل شده اومده بیرون رفته چند تا مشت زده به کیوسک تلفن( بیچاره کیوسک) حالا یک بیاد این گنج زندگی جمع کنه که برادریش گل کرده و میگه میرم میزنمش پدرش در میارم بهش میگم بچه جان دوتا همکلاس هستن دعوا کردن به تو ارتباطی نداره خلاصه به پدرش هم تلفنی اطلاع داده اونم بجای اینکه بچه رو به ارامش دعوت کنه گفته شیرین عسل باید مشت ها به پسره میزده ودندان هاش خورد میگرده بهش میگم لابد بعدش هم من باید دیه میدادم حضرت افا که هیچ وقت برای شما ها پول نداره خدا خودش بخیر کنه .

 یک مورد دیگه که باید بگم گنج زندگی دانشگاه قبول شد ولی نرفت من حتی مدرک دیپلمش برای واحد شمال دانشگاه ازاد فرستادم ولی شناسنامه اش بهم نداد برا ثبت نام میگه سال دیگه رتبه ام بدتر از امسال نمیشه الان هم که سر باز نیستم .اصلا این درس خوندن چه فایده ای  داره الان همه درس خونده ها بیکارن . شاید سال دیگه که سربازی رفتنش جدی بشه تصمیمش عوض شه . خودشم در مورد اون دانشگاه از راه دور امریکایی دچار شک و تردید شده و به اشنای دوستش اونجا مدارکش داده تا بره تحقیق کنه واقعا موندم با این بچه چکار کنم تنها کار ی که بصورت جدی دنبالشه گرفتن گواهینامه اس که دوره اموزشی رو گذرونده ولی تو مرحله دوم ازمون کتبی رد شد که این هفته دوباره باید بره امتحان بده و بعد هم شهر و انشااله این گواهینامه رانندگی حداقل بگیره که پشت ماشین نشست تن من نلرزه.

نظرات 6 + ارسال نظر
ن دوشنبه 7 مهر 1393 ساعت 13:00

سر زدن به خانواده ای که عزیزی را از دست داده کار بسیار خوبی است مخصوصا در نبود مادر که انهم کارش برای رفتن به زیارت منطقی بوده است
بالاخره خاله هم مانند مادر است
در مورد پسرت خصلت مردانه که همان غر زدن است را دارد یعنی انتظار دارد خونه که می رسه هم شما باشید و هم غذای گرم و سفره ی آماده
علیرغم رابطه ی تیره شما با همسر بچه ها دوست دارن رابطه را حفظ کنند و یک کشش عاطفی دارند شاید هم در حساب و کتاب آنها کمی هم شما را مقصر بدونن
همسر شما هم حصلت عجیبی دارد فکر می کنم کینه ی زیادی از شما به دل داره وگرنه هیچ مردی با دیدن همسرش امکان ندارد عکس العملی نشون نده کاشک از طریقی می شد زیر ربونش را کشید که تو دلش چی می گذرد
وقفه تحصیلی پسر به قول معروف اگه باد پشتش نخوره خوبه بشرط اینکه از فرصت ها استفاده کند

سلام تنها کاری که از دستمون بر میاد همین سر زدن دیشب بعد از درست کردن غذا بهشون زنگ زدم که شام میبرم اونجا کنار هم باشیم وقتی رفتیم وشام خوردیم دختر دومی گفت که دلش گرفته بود ه اژانس گرفته رفته سر مزار چون تازه سنگ قبر انداختن و عکس پدر هم روش حک شده خیلی ناراحت شده بود بعد هم خواهر ومادرم اومدن تا 12 موندم اونجا خدا بهشون صبر بده دوران خیلی سختی رو میگذرونن . من خودم هم خودم مقصر میدونم چون طوری با شوهرم رفتار کردم که فکر میکرد من درهر شرایطی پیش می مونم و این رفتار درست نبود و الان که جلوش وایستادم مسلما که ازم کینه داره بقول پسر بزرگم به خونم تشنه اس . از حرفیهایی که پسرم و عمه بزرگش میزنه ظاهرا بشدت پشیمونه ولی هیچکار عملی انجام نمیده که شرایط بهتر شه . در مورد پسرم هم واقعا موندم چکار کنم فقط امیدوارم خدا خودش بهترین راه جلوی پاش بذاره

عسل نصیری دوشنبه 7 مهر 1393 ساعت 15:16

سلام عزیزم تسلیت میگم فوت شوهر خواهرتونو خدایش بیامرزد
وایشالا خدا به بازمانده هاش صبر بده وارامش قلبی
ادم نمیدونه با پسرها چه رفتاری داشته باشه وقتی بزرگ میشن خیلی مشکل میشه قانعشون کرد خیلی مغرور و خود رای میشن خدا حفظشون کنه

سلام عسل جان متشکرم ، واقعا ادم وقتی بچه ها به سن بلوغ میرسن نمیدونه چه رفتاری داشته باشه بخصوص پسر اونم با شرایط من امیدوارم خدا خودش کمک کنه تا بچه هام به سرانجام خیری برسن

amir سه‌شنبه 8 مهر 1393 ساعت 10:26 http://del-haste91.blogfa.com

سلام
خیلی طولانی نوشتی شیرین نوشتی ولی خواندن این همه حوصله میخواد میتونستی اینو قسمت قسمت کنی و بزاری و جذاب هم میشد البته یه پیشنهاد بود ممنونم از حضور گلتون بازم بیا منتظرت هستم

سلام ، متاسفانه وقتی زود به زود نمی تونی بنویسی اینطوری میشه سعی میکنم رعایت کنم تا دوستان عزیز خسته نشن چشم حتما میام استفاده کنم

یه مامان سه‌شنبه 8 مهر 1393 ساعت 11:41

سلام زهرا جان حساسیت بچه ها به این شکل واقعاً مادر رو در دو راهی قرار میده آنچه مسلمه کاری رو انجام دادی که کاملاً درست بوده و نباید غیر از این میبود ولی خوب از طرفی اونها هم مادر رو مطلق برای خودشون میخوان البته من فکر میکردم بچه ها بزرگتر بشن بهتر بشن ولی ظاهراً همیشگیه!! بزرگ کردن بچه به تنهایی کار سختیه اگه دو تا باشن سخت تر و اگر پسر باشن باز هم سخت تر ، برات آرامش آرزو میکنم.

سلام واقعا همینه تا خواهرم بیاد مجبورم دوجانبه جور بکشم . واقعا ارامش چیزی که الان بهش احتیاج دارم خدا عاقبت همه مون بخیر کنه

مهتاب۲ سه‌شنبه 8 مهر 1393 ساعت 15:15

زهراجان ببخشید من خیلی وقت بود سر نزده بودم. بهت تسلیت میگم بخاطر شوهر خواهرت
در مورد گنج زندگی هم امیدوارم بزرگتر بشه وعاقلتر.کلا بچه هات چون پدرشون نیست از تو توقع زیادی دارن ولی بعدها میفهمن که تو چقدر زحمت کشیدی براشون

سلام مهتاب عزیز ، متشکرم ، امیدوارم در اینده حداقل ازم طلبکار نباشن

امیر چهارشنبه 9 مهر 1393 ساعت 08:22 http://del-haste91.blogfa.com

ممنون که پیشنهادم رد نشد
با افتخار لینک شدی

سلام من هم از شما متشکرم دوست عزیز وبلاگتون اینقدر قنشگ بود که من همان روز لینکش کردم با ارزوی بهترین هابرای شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد