هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

انچه در دی ماه گذشت

سلام دوستان خوبم،  اول عذر خواهی بخاطر تاخیری که داشتم . نمیدونم این روزها چی شده که هر کاری میکنم بیام چند خط بنویسم نمیشه امروز طلسم شکست . اوضاع ا حوالمون مثل سابقه . در طی این مدت یک روز که دایم و دخترهاش اومده بودن دیدن خواهرم ما هم رفتیم اونجا دختر دایی دومی بامن همکلاسی بودیم خیلی ابراز احساسات کرد ولی من نمیدونم دیگه چرا مثل سابق از دیدن دوستان قدیمی خوشحال نمیشم. چند سال پیش خیلی  از دیدن اقوام و دوستان قدیم ایم خوشحال میشدم .فکر کنم یک مقدار افسرده شدم نمیدونم شاید هم طبیعی باشه اونروز خیلی خوش گذشت .فرداش هم رفتم خونه دوستم که بازنشسته اس این دوستم تقریبا سه سال بازنشسته شده تو این سه ساله، اول پدرش مریض شد نردیک یک سال ونیم از پدرش پرستاری کرد  تا پدرش فوت کرد بعد از اون برادرش که مجرد بود به فاصله کمی از فوت پدرشون سرطان معده گرفت و با زدوستم ازش پرستاری کرد من همش بهش امید میدادم که خوب میشه ولی تقریبا همزمان با سالگرد پدرش برادرش هم فوت کرد .  و دوستم تنها موند خواهرش که از خارج از کشور اومده بود یک ماه ونیم  پیش بود بعد رفت و برای دوستم سخت بود تو یک خونه بزرگ خالی از سکنه زندگی کنه یک اپارتمان نزدیک خونه ما داشت که خوشبختانه خالی بود اومد اونجا ساکن شد . خیلی دختر خانمی ، تمام وجودش سرشار از محبتة  میگفت کاش یک بچه داشتم .به من هم توصیه میکرد که اشتی کنم وقتی براش یک مقدار از  اتفاق های اون دوران گفتم . گفت میخوای مثل من تنها بمونی گفتم والا شرایط تو بمراتب بهتر از منه . من الان علاوه بر خودم هر کاری میخوام بکنم حتی اگر برم مسافرت اول باید فکر بچه ها باشم که چه وضعیتی پیدا میکنن . اونجا هم خو ش گذشت قرار شد وقتی بازنشت شدم با هم بریم مسافرت. این وسط خواهر شوهر بزرگم هم زنگ زده بود خونه خواهر م که میخوام بیام راجع وضیعت اینها صحبت کنم .دختر خواهرم هم گفته بود مامانم خونه نیست ولی قدمتون روز چشم ولی اونها باید خودشون بخوان که ظاهر برادرشما هم کار خوبی نکرده علاون بر اون مسئله که خودتون میدوند الان نزدیک 3 سال که بچه ها انداخته سر خاله ام رفته حتی اقدامی هم برای بهبود شرایط نمیکنه ولی کلا من در حدی نیستم که بخواهم راجع این مشکل نظر بدم . هر وقت خواستید بیاید تشریف بیارید . یک روز هم زنگ زد به خودم که  چرا جواب نمیدی زنگ زدم خونه خواهرت . گفتم من که نمیدونم پشت خط کی هست اگر میخواستم جواب ندم الان هم جواب نمیدام این جه حرفیه . بعد هم همون حرف ها رو زد که من بهش   راجع کارهایی که برادرش دردورانی که باهم زندگی میکردیم  انجام داده بود گفتم  . گفت اگر اینطوره که من پیش خواهرت هم نمیرم من خبر از این کارهاش نداشتم ( مرور زندگیم  خرداد نود ویک میتوانید بخوانید)بعد هم راجع به یک مسئله که تو زندگی بوده و الان بعد از شاید نزدیک 60 سال جاریم  اشکارش کرده  وحتی باعث اختلاق اون با بچه هاش شده برام صحبت کرد و مشورت میخواست . بطور خلاصه بگم خواهر شوهرم وقتی 13 سالش بوده شوهر کرده و صاحب یک بچه شده حالابه چه دلیلی قبل از بدنیا اومدن بچه دچار مشکل شدن و کار به متارکه کشیده بعدش هم که بچه بدنیا اومده  بهش گفتن که بچه مرده و خیلی زود هم از اون شهر رفتن به یک شهر دیگه ( چون پدر شوهر نظامی بود و مرتب از این شهر به اون شهر منتقل میشده)و خواهر شوهرم که فکر میکرده بچه اش مرده اصلا به فکرش هم نمیرسیده که بره دنبالش حالا تقریبا 4 سال که جاریم که اهل همون شهر که این اتفاق توش افتاده گفته که اون پسر بچه که الان تقریبا باید نزدیک 60 سالش باشه زنده اس و از مادرش ارث میبره و همین مسئله ارث باعث مشکل خواهر شوهرم با بچه هاش شده .  همه  فامیل و اشنا خودشون  فامیل خواهر شوهرم و حتی فامیل شوهرش رو با خبر کردن و کلا اعصابش رو بهم ریختن اون هم از داماد برادرش که اون هم اهل همون شهر خواسته بره و پیگیر بشه و  اصل ماجرا رو بفهمه و با اقاهه صبحت کنه  البته مثل اینکه سال پیش برادر شوهر و برادر جاریم با هم رفتن سراغ اقای دکتر( پسرش دکتره) ولی ایشون گفتن که مادر من 20 سال فوت کرده . حالا شاید اصلا طرف خودش هم خبر نداره مادرش یک نفر دیگه اس . خواهر شوهرم میگفت نمیدونم چکار کنم کسی رو هم ندارم راهنمایی کنم بهش به شوخی گفتم یک پسر دکتر ارزو هر مادری اون بدون زحمت خود یک پسر دکتر بزرگ کردی میدونی چقدر سخته . از ش پرسیدم شناسنامه بچه رو به خودش گرفتن گفت نمیدونم چون گفتن مرده اصلا پیگیر نبودم و عقلم نمیرسید بعد هم پدرم شناسنامه ام عوض کرد الان هیچ اسمی غیر از بچه های فعلی ام توش نیست . گفتم الان که ازمایش ژنتیک  هست و همه چیز قابل اثباته  . راجع به ارثیه چون ارث پدری بچه های فعلی و پسرت هم مقداری برات ارز فرستاده بود فروختی و این خونه خریدی دونگی به اسمشون کن تا اونها هم ناراضی نباشن.فعلا دیگه خبری ازش ندارم( مثل فیلمها هندی شایدم کلمیبایی فارسی وان شده) این جاری من اگر بخواد کسی رو اذیت کنه اینطور که نوشتم عمل میکنه پدر جد طرف از تو قبر در میاره و علم میکنه .

در مورد پسر هام هم گنج زندگی  یک کم مهربون شده دیشب برام ساندویج  درست کرد نوشابه و لیوان هم اورد . (از عجایب روزگار) شیرین عسلم که امتحان داره ( مردیم از بس این بچه ها امتحان دارن  ماهانه ، میان ترم ، پایان تر م). امیداوارم همه بچه ها موفق باشن.

نظرات 4 + ارسال نظر

سعی کن ازاین به بعد اگراطرافیان دوستانت بیمار کثیفی خون (سرطان)گرفتیندبشون بگو با تغذیه طبیعی خوب میشن

سلام،فکر کنم باید از الان تغذیه درمانی شروع کنیم تا به امید خدا دچار این بیماری نشیم .

بنفشه شنبه 6 دی 1393 ساعت 21:51

سلام عزیزم خوشحالم که روزای خوبی داشتی خدا را شکر کن دستت تو جیب خودتت به تنها مقوله ای که فکر نکن گذشته س

سلام بنفشه جون تشکر از محبتی که به من داری سعی خودم میکنم چون فکر کردن به گذشته فایده نداره ولی بعضی مواقع پیش میاد برات بهترین ها رو ارزو میکنم

ن یکشنبه 7 دی 1393 ساعت 12:38

خدا را شکر ما دو تا گل پسر داری اگه هوس نکنن مهاجرت کنن تنها نخواهی موند بالاخره با نوه ها مشغول خواهی بود
از لحاظ مالی هم که به قول بنفشه دستت توی جیب خودت است
اون قصه ی ارث هم خوب باید حق به حقدار برسد ولی به نظر من
پسر ( دکتر ) باید طالب ارث باشد اونم پیچ و خم اداری را باید طی کند
امتحان زیاد هم بد نیست بچه ها را مشغول می کند دیگه دنبال سرگرمی های دیگری نیستند
خود من که خیلی خوشحال میشم همکارای قدیمی را که همه بازنشسته شده ایم را به مناسبتی ببینم و وقتی دور هم هستیم کلی خاطره یادمون میاد و می خندیم

سلام ، امیدم بخداست انشااله هر چی خیر پسر هاو خودم اتفاق بیافته همچینن برای همه دوستان بخصوص برای شما و خانواده محترمتون چون خداست که صلاح همه ما بهتر از خودمون میدونه . راجع اون پسر دکتر بایدبگم که خواهر شوهر من وقتی شوهرش زنده بود ارثش تقسیم کرده و خونه فعلی اش در واقع از ارثی که به دختر و پسرش رسید ه و همچینن ارث خودش ( که برای زنها مبلغی هم نیست) و مقداری هم پسرش که خارج از کشوره براش فرستاده این خونه خریده در واقع قسمت اصلی مال خود این بچه ها س و اعتراض شون هم بخاطر همین چون اگر ارث پدرشون بجای اینکه بدن مادرشون خونه بخره برای خودشون بر می داشتن چه بسا مادرشون الان اجاره نشین بود. من هم با همکارام بهم خیلی خوش میگذره از الان غصه ام گرفته بعد ازعید که بازنشسته شم باید دورشون چطور تحمل کنم

نازلی چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 15:52 http://www.1aseman-deltangi.blogsky.com

سلام
از وبلاگ مهربانو جان با شما اشنا شدم
تقریبا نیمی از وبلاگت خوندم خوشحال میشم در صورت تمایل بیشتر اشنا بشیم و تبادل لینک کنیم

سلام نازلی خانم لطف کردید وقت گذاشتید خوندید . حتما من هم خوسحال میشم با اجازه لینک تون کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد