هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

حقوق شهروندی

 سلام دوستان خوبم ، د یشب ساعت هفت که داشتم میرفت دنبال شیرین عسل از کلاس تقویتی عربی بیارم اتفاقی افتاد که نمیدونم اسمش چی بگذرم . چقدر ادمها  خود خواه شدن . چرا لحظه ایی خودمون جا دیگران نمیگذاریم . شرح واقعه به اینصورت بودکه ساعت هفت اومدم پارگینک ماشین روشن کردم وقتی در پارگینک زدم که برم بیرون دیدم یک پژوه سفید رنگ درست جلو در پارگینک پارک کرده ( چون خیابان اصلی قرارداریم بعضی مواقع این مشکل پیش میاد) خواستم پیاده شم برم بینم تو  سوپر یا چلو کبابی روبرو صاحب ماشین هست یا نه که اقایی تقریبا 27تا 30 ساله اومد با یک نایلون دستش و تکشون داد سوار شد فکر کردم الان راه میفته نمیدونم چرا طولش داد یک بوق زدم نگاه کرد و طلبکارنه بازم ایستاد من هم دستم گذاشتم روی بوق دیگه لج کرد و دستش گذاشت روی دستش یعنی که نمیرم میخوای چکار کنی .پیاده شد م گفتم اقا میخوام برم دنبال بچه ام این چه کاری  ماشین هم موند لای در نمیدونستم چکار کنم بهش گفتم لعنت بر خودت ، پدرت، مادرت و هفت جدت که تو ادم بی مسئولیت  انداختن به جون مردم . عین خیالش نبود اومدم ریموت بردارم در باز کنم در همین حین بد وبیراه بهش گفتم . وقتی  سرم بردم تو ماشین نمیدونم ترسید که قفل فرمونی چیزی بردارم رفت . فکر کردم اگر کنترم از دست میدادم و با قفل فرمون یا با سوئیچ می افتادم به جون ماشینش چکار میخواست بکنه و کار به کجا میکشید نهایتا سوار شدم رفتم دنبال بچه جلوتر یک ماشین تقریبا همون شکلی با راننده نشسته بود ولی خیلی بهش توجه نکردم اخرش هم به این نتیجه رسید م  باید تو  پارکینک موندم تا بره . تصیمیم گرفتم اگر دفعه دیگه  ماشینی جلو در پارکینک دیدم سریع زنگ بزنم 110 و شماره پلاکش بهشون بدم . قبلا " یکبار این اتفاق افتاد بود البته اون روی پل پارک کرد بود اومدن بردنش پارکینک . جمعه هم ما رفتیم با خواهرم و بچه هاش رستوران ناهار  وقتی برگشتیم خونه رفتیم پارکینک پارک کردیم یک 206 اومد روی پل فکر کردم میخواد بیاد تو ولی بعدا که برگشتم چیزی از ماشین بردارم دیدم  همچنان روی پل ولی کاری نکردم الان دیگه همچین مواردی حتما به 110 خیر میدم  . بی اعتنایی مابه این موارد این ادمها رو پر رو میکنه . من خودم اگر شده چند دور دور بزنم مکانی خیلی دورتر پاک میکنم تا مزاحم مردم نشم .خلاصه دیشب رفتم شیرین عسل از کلاس برداشتم از معلم که یک خانم خیلی خوب ومهربونی عذرخواهی کردم و مثل همیشه تا در خونه اش رسوندم بعدش هم با شیرین عسلم رفتیم خرید اون فیلم خرید من هم یک پالتوی خوشگل ابی نفتی از شهروند کلی خرید کردیم و برگشتیم خونه خودم مشغول کار کردم که به این ماجرا فکر نکنم سالاد ماکارونی اولویه درست کردم  کرفس های که خریده بودم پاک کردم شستم خورد کردم بعدش هم سرخ کردم کاهو ها شستم ساعت 12 هم برق رفت یک لامپ ازاینها که 4 تا باطری قلمی میخوره از خیابان ملت خریده بودم اوردم روشن کردم خیلی خوب بود  با نور اون همه غذاها و کرفس وکاهو ها بسته بندی و جابجا کردم . یک دیازپام خوردم خوابیدم.  صبح که بیدار شدم احساس کردم که خواب همراه با ارامشی داشتم و لی ساعت 9 تو اداره  یک دردی تو ناحیه سمت چپ قفسه سینه ام احساس کردم هر وقت تحت فشار عصبی قرار میگیرم اینطور میشم دکتر قلب هم رفتم قبلا نوار قلب و اکو انجام داد و گفت که قلبم  سالمه ولی مثل اینکه ضمیر ناخوادگاه اثر خودش گذاشته . درسی که از این حادثه گرفتم اینکه چقدر رفتار ما روی هم اثر میزاره پس بهتر تا اونجا که میتونم بهم مهربانی کنیم و بهم لبخند هدیه کنیم.

 پی نوشت : الان یادم افتاد که شاید درد قلبم همش هم از این حادثه نباشه یکی از همکارام   چهارشنبه تو وایبره برامون پیام گذاشته بود که دختر خواهر شوهرش که 13 سالش بودشنبه گذشته 29 اذر از پشت بام افتاده و فوت شده  همون روز بهش زنگ زدم ببینم چرا اینطور شده چون خیلی هم بچه نبوده گفت خیلی شیطون بوده دیروز هم که همکارام اومد اداره ازش پرسیدم این اتفاق وحشتناک چطوری اتفاق افتاده گفت که مادر میگه رفته بودم بیرون یادداشت گذاشته بودم که از مدرسه اومد بره لباس ها رو از روی بند برداره . البته دخترم هیچ وقت به حرفم گوش نمیداد البته گویا اصلا بچه سراغ لباسها هم نرقته چون روی بند مونده بودن کسانی که تو شرکتی که روبروی خونه شونه  گفتن اومده بود ه از حصار اویزن شده بوده که افتاده پایین گویا دنبال مورچه و عنکبوت و اینطور چیزها همیشه راه میافتاده بهرحال افتاده پایین از پنج طبقه و خورده به شیشه طبقه واحد اول همسایه هاجمع شدن مادرش هم که نبوده اورژانس خبر کردن بردن بیمارستا ن چند ساعت هم زنده بوده بعد فوت شده من مادرش دیده بودم خونه دوستم، واقعا براش دعا میکنم خدا صبر بده خیلی سخته از اون روز  همش به فکر این حادثه تلخم

نظرات 7 + ارسال نظر
ن دوشنبه 8 دی 1393 ساعت 10:11

در این طور مواقع سعی کن آروم و خونسرد باشی
بعضی وقتا همین برخورد های کوچک عواقب بدی دارد
مثلا سر همین مسئله من شاهد در گیری دو گروه شدم شاید دو سه میلیون به ماشین های همدیگر خسارت زدند یعنی چوب کشیدند و ماشین ها را داغون کردند

سلام واقعا همین طوره یکی از همکارا تعریف میکرد که فامیلشون تو خیابان با یک خانم تصادف میکنه وبا هم بحثشون میشه و پسر خانمه وکلی که به ماشین هم صدمه میزن یک میله هم میخوره به کمر این اقای و بنده خدا سلامتی اش از دست داده و تو راه رفتن دچار مشکل میشه . من شانس اوردم پسرا هیچکدام همراهم نبودن

tarlan دوشنبه 8 دی 1393 ساعت 14:35

سلام
نمیدونم چرا تعدادی به حق خودشون قانع نیستن و مزاحمت ایجاد میکنن و حتمن باید زور بالای سرشون باشه و متاسفانه تعدادشون کم هم نیست.
از بابت دختر نوجوون ناراحت شدم اونم عمرش همون قدر بوده خدا به بازماندگانش صبر بده که برای اونا سخته
ریشه همه دردها اعصاب کتاب شفای زندگی رو بخونین عالیه میفهمین ریشه دردتونن چیه

سلام ترلان جان متشکرم از حضورت و معرفی کتاب حتما تهیه میکنم و میخونم

بنفشه دوشنبه 8 دی 1393 ساعت 23:50

سلام عزیزم میون این همه مسئولیت که داری بیشتر به سلامتیت فکر کن باید باشی سالم و قوی تا بچه ها بزرگ بشن منم چند وقتی سینه چپم در داره از اکو بگیر تا ماموگرافی رفتم فقط میگن از اعصاب هسن

سلام بنفشه عزیز، ریشه همه بیماریها اعصابه من بعداز مرگ شوهر خواهرم هم خودم هم پسر کوچکم درد شدید تو قفسه سینه داشتیم و زیر کتف چپمون هم درد داشت هر دومون رفتیم دکتر نوار و اکو کرد خوشبختانه هردو مشکلی نداشتیم .از لطفت ممنون شما هم مواظب خودتون باشید.

زرین سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 01:07

از این جور ادما بحذر باش دنبال شر میگردن
ناراحت شدم برای اون دختر نوجوون خدا به باز مانده هاش صبرده مخصوصا مادرش بیچاره حالا غمخودش بس نیست ممکنه یه عده ادم بیکار بیان بگن چرا به بچه سفارش کردی رختا رو جمع کنه..

سلام زرین جان، واقعا خدا خودش ادم از شر این ادمها حفظ کنه . دوستم میگفت مادر میگفته کاش پام میشکست و بیرون نمی رفتم تازخه 5 ماه هم بوده که خودش بازنشسته کرده بود ه که به دخترش برسه خدا کمکش کنه چون پسرش هم دانشجو واین خانم تو خونه تنها میمونه.

ن یکشنبه 14 دی 1393 ساعت 11:29

دی ماه به بعد کم کم بازار های کیف زنی و ماشین دزدی و زور گیری داغ داغ می شود مخصوصا استان البرز و حومه
امروز با یکی اش برخورد داشتم یارو وسط اتوبان ایستاده منم که با سرعت هفتاد بیشتر نمی روم با دست محکم به آینه زد و آینه سمت راست به داخل جمع شد
ایستادم دستش را گرفته آی دستم شکست
گفتم من که بهت نزدم اگه زده بودم با سپر می زدم و پرتت می کردم تو به آینه خورده ای
اگه دستت شکسته من بیمه ام بیمه هم برای اینطور موقع ها است
دوستش که کنارش بود گفت کارگر است بدبخت است پول درمانش را بده
شصتم خبر دار شد مسئله احتمالا زور گیری است گفتم پول ندارم بیا بریم بیمارستان اونجا برای درمان کارت می کشم
کمی غرغر کرد و سوار ماشینشون شدند و رفتند

سلام، متاسفانه از مدل زور گیری هم الان زیاد شده وضع افتصادی جامع هم که روز بروز بدتر میشه . البته عزت نفس هم خیلی مهمه خیلی ها رو می بینم که با وضعیت بد اقتصادی که دارن تن به کارها ی خیلی سخت میدن ولی نون حرام نمی خورن ( قبول دارم که از همه نمیشه توقع ریاضت کشیدن داشت) . تشکر از تذکر بموقع تون باید کیفم خالی کنم و جز لوازم ضروری چیزی توش ذارم

عسل نصیری یکشنبه 14 دی 1393 ساعت 12:07

سلام عزیز دلم منم خیلی از این مسائل و هزار برابر بدتر سرم اومده خودتو ناراحت نکن هیچ چیزی مهمتر از سلامتی خودت نیست خدا سایه اتو بالا سر پسرات حفظ کنه اتفاق دوم هم وحشتناکه خدا به مادر و پدرش صبر بده

سلام عسل جان، یادم که چقدر سختی کشیدی سر پس گرفتن پسر گلت هر وقت یادت میافتم خدا شکر میکنم که اوضاعت خوب شد از طرف من گل رز و پسر گلت ببوسمن هم توکلم بخداست دعا میکنم خدا خودش کمک کنه این پسر ها عاقبت بخیر شن برات بهترین ها رو ارزو میکنم

علی امین زاده دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 09:16 http://www.pocket-encyclopedia.com

متاسفانه از این رفتارها در شهرهای بزرگ (کلانشهرها) زیاد است. یاد یک جمله ی طنز افتادم:
وقتی بچه بودم فکر می کردم آدم بزرگها عاقل و با عرضه هستند!

دنیای بچگی واقعا عالمی داره ادم اینقدر باورهای قشنگ داره که وفنی بزرگ میشه دلش میخواد دنیا واقعی هم همانطور باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد