سلام دوستان عزیز، از غیبتی که داشتم از همگی عذر میخوام . این روزها خیلی کار دارم هم اداره هم خونه . دیگه نمیدونم این دوهفته که همش درگیر ثبت نام کنکور گنج زندگی بودم . شیرین عسلم که کلاس تقویتی اش شروع شده فیزیک و شمیی را هم به ریاضی و عربی اضافه کردم . کارنامه ترم اولش نسبی بود . بهش میگم بیا تغییر رشته بده علوم تجربی بخوان میگه نه ریاضی وفیزیک میخوام ادامه بدم . همش هم قول میده بیشتر درس بخوانه ولی خبری نیست -تو این مدت یکبار هم سرمای سختی خورد که باعث شد بنیه اش هم ضعیف شه. شد قوز بالای قوز
گنج زندگی دیروز تو امتحان رانندگی قبول شد و خیالم راحت شد. چون اون پدر بی فکرش ماشین فولکس گلش داده بهش و این هم گاهی سوار میشه میره بیرون . این مرد غیر از دردسر مثل اینکه کار دیگه ای بلد نیست حالا بماند که با سرایدار صحبت کردم با صاحب یکی از واحدها که پارکینکش خالیه هماهنگ کرده ماهی مبلغی بهش بدیم تا ماشین بذاریم اونجا .
گنج زندگی میگه پدرم با چند نفر دیگه که اون خانم خوبه تلکه شون کرده هماهنگ شده رفتن شکایت کردن ازش و میگفته که رفتم تو تانگویه خانمه و یکنفر که برای اون خانم کامنت گذاشته بوده شبیه یک خواننده اون ور ابیه . پیغام دادم فکر کنم تو هم زنت رها کرده ، این خانم مبتونه تو رو هم تلکه کنه مثل من ، حالا اصل داستان چیه نمیدونم ( البته علاقه ایی هم ندارم گفتم شاید خوانندگان عزیز بخوان از احوال همسر قدیم بنده اگاه بشن نوشتم) . چند روز پیش هم گنج زندگی اومده میگه مامان این بابام عاقل بشو نیست .من ازش ناامید شدم گفتم مادر من همون سه سال پیش ازش ناامید شدم .حالا چی شده میگه پسر عموم میگه که تو شهرک غرب دیدتش رفته سلام وعلیک کنه دیده یک خانم عقب ماشینش نشسته . حالا به من میگه میرم دندونم درست میکنم بهش گفتم مادر جان اینکه خانمه عقب نشسته بوده . شاید بابات پول کم اورده رفته اژانس کار میکنه یا یک اشنای قدیمی بوده ( مثبت اندیشی من داشته باشید) .
تو این مدت عروسی نوه دایی ام بود رفتم با مادر وخواهرهام که خوش گذشت اولش میخواستم نرم ولی خوب شد رفتم. اقای داماد 23 سال پیش که متولد شده بود دیده بودم و الان برای خودش مردی شده بود قبلا ادم رشد بچه های فامیل میدید ولی الان دیگه اینطوری شده .
یک پنج شنبه هم تولد دنیا دختر خواهرم بود که رفتم حالا رفتن واومدنش هم کلی ماجرا داشتیم دوتا از دختر های خواهرم هم قرار بود با من بیان من و شیرین عسل ساعت 5 ونیم اومدیم پارکینک دیدیم ریموت پارکینک تو ماشین نیست فهمیدم دست گنچ زندگیه زنگ زدم معلوم شد تابیاد یک ربع طول میکشه این وسط هم دختر خواهرم میگفت یک اژانس بگیریم بریم خلاصه نیم ساعت شد پسرم نرسید . یک ماشین اومد داخل پارکینک و ما هم سوء استفاده کردیم اومدیم بیرو ن و زنگ زدم به پسرم که ریموت بذار رو جا کفشی و بره . تو تولد هم خوب بود خوش گذشت دیدن دختر کوچولو ها که همکلاسی دنیا بودن و رقصیدن و شادیشون احساس خوبی بهم داد فقط طفلکی شیرین عسل رفت تو اتاق تنهایی با موبایلش سرگرم شد اخر تولدم دختر خواهر حالش بد شد گویا از صبح داغ بوده بعد از رفتن همه دوستاش و اومدن باباش شروع کرد به گریه کردن باباش هم برداشت بردش دکتر و ما هم اومدیم خواهرم که مجرد ما اومد من مثلا اومدم بلد بازی در بیارم اوفتام تو کوچه پس کوچه خواهرم بهم گفت چه خوب اینجا ها رو بلدی گفتم صداش در نمیارم اتفاقا اصلا نمیدونم داریم کجا میرم نهایتا رسیدیم به یک جایی که زده بود همت پیچیدم دور برگردان چشمتون روز بعد نبینه افتادم تو تونل توحید دیدیم دارم بجای شمال ، جنوب میرم خوشبختانه زود یک دور برگردان بعد از تونل پیدا کردم و برگشتم رو بشما ل خوشبختانه دوران دبیرستان میرفتم مدرسه فاطیمه تو رودکی و اون منطقه رو بلد بودم و یادی از دوران دانش اموزی هم شد و بالاخره اومدیم یادگار امام و برگشتیم خونه . حالا اگر ستاخارن مستقیم هم میامدم پایین و از فلکه صادقیه میامدم مسلما خیلی زودتر میرسیدم . تصمیم گرفتم یک جی پی اس گویا برای ماشین بخرم . تا اگر میسر ی که بلد نیستم رفتم کمکم کنه .
دوستان خوبم من کارشناسی ارشد رشته مشاوره ثبت نام کردم هر چی دنبال منابع میکزدم کمتر از 500 هزار تومان نیست اگر در این مورد اطلاعاتی دارید لطفا کمکم کنید