سلام دوستان خوبم ، امیدوارم چند روز اول سال با خوبی و خوشی سپری کرده باشید . برای من و پسرهام هم این چند روز تقریبا خوب بود . دید و بازدید رفتیم . حالا دو روزه اومدم اداره .دلم نمیخواد این اخرین روزهای کاریم از دست بدم یک جور اضطراب دارم دلم نمیخواد تو خونه بمونم . تا قبل از تعطیلا ت هر کس ازم میپرسید چه احساسی دارم که بازنشسته میشم میگفتم هیچی و الان واقعا مضطربم . شیرین عسلم هم از شب اولین روز عید مریض شده و گلودرد و بدن درد شدید داره دکتر هم بردمش . با وجود اینکه دوتا پنیسیلن زده و داره انتی بی یوتیک میخورده هنوز خوب نشده دیروز چشمهاش هم قرمز شده بود دوستم میگه دو هفته طو ل درمان این سرماخوردگی طفلکی این چند روز هم که تعطیله باید بامریضی دست و پنجه نرم کنه . با کنج زندگی هم همچنان حرف نمیزنم . مثل اینکه زیادی لوسش کرده بودم . چون الان هرچی درست میکنم میخوره . وبموقع میره بیرون و برمیگرده . امیدوارم یک کم عاقل شده باشه( قراین که این نشون میده) . دیشب هم من که خوابیده بودم داشت با برادرش بگو بخند میگرد . چهار شنبه سوری رفتیم خونه خواهر بزرگم اولش نمیخواستم برم ولی خوب شد رفتم دختر دومش گفت خاله پیش خودم گفتم امسال تنها تنها شدیم خاله زری هم نیامد پیشمون . یک کم ترقه بازی کردیم اومدیم شام بخوریم یک دفعه دیدیم همسایه طبقه دوم با میهمان هاش ریختن تو حالت نمیدونم چی میزدن که صدای وحشتناکی داشت نمیدونم چرا رعایت همدیگه نمیکنم شاید کسی بیماری قلبی داشته باشه یا مریض باشه . روز اول عید هم رفتیم خونه خواهر البته من بعد از ظهر رفتم . ساعت هفت تقریبا همه رفتم ما هم میخواستیم بریم خونه مون که دختر خواهرم گفت خاله بمونید این خواستگار ی که قبل از عید برام اومده میخوان بیان عید دیدنی بمونید ببنیدشون. ما هم موندیم اومدن . ادمها خوبی به نظر میامدن . حالا ببینم خدا چی میخواد انشااله هر چی خیره . دختر خواهرم میگه خوش تیپ نیست البته دستورداده خواستگار بنده خدا کت و شلوار بپوشه بیاد. گفتم ظاهرش که معمولی اونطور که تو میگفتی هم نیست . مهم اخلاقش بیین تو این جلساتی که برای اشنایی داری می پسندی یانه چون قیافه بد از یک مدت عادی میشه . واقعا تصمیم برای ازدواج خیلی سخته خدا کمکش کنه.