هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

ایام بازنشستگی 1

سلام دوستان خوبم، اول از غیبت این مدت از همه  دوستان عزیز که جویا احوالم بودن تشکرمیکنم.فکر مبکردم بازنشسته شم از بیکاری حوصله ام سر میره ولی الان اینقدر کار دارم که وقت نمیکنم برم به دوستانم او اداره سر بزنم .صبح که شیرین عسل راه میندازم میره مدرسه میخوابم تا 10 بعد هم صبحانه میخورم .اماده میشم میرم بیرون روزنامه میخرم . یا  میرم بنگاه دنبال خونه  تا الان که موفق نشدم جای مناسب پیدا کنم .چند بار هم خواهرم همردهی کردم تا رانندگی  کنه چون تازه شروع کرده ونیار داره تمرین کنه .به هر حال روزگار میگذره .اوضاع پسرهام خوبه شیرین عسل مدرسه وکلاس خصوصی وگاهی با دوستاش میره بیرون اواخر فروردین تولد شیرین عسل بود .براش خونه مادرم تولد گرفتم خیلی خوش گذشت . پدرش هم فقط یک پیام تبریک فرستاد برای عروسی  پسر خواهرش هم حتی زنگ نزد ببینه این بچه دلش میخواد بره بیاد براش لباسی بخره وببره عروسی  پسر بزرگم هم خودش با پسر عموش رفت کت و شلوار وکفش خرید رفت عروسی .  نمی دانم واقعا در برابر این بچه ها چرا اصلا احساس مسءولیت  نمیکنه.

نظرات 8 + ارسال نظر
محبوب چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394 ساعت 19:36

ما با وجودمان زاییده ایم وبا جنگ ودندان بزرگشان می کنیم

سلام،من که موندم چکار کنم .این بچه به هیچ صراطی مستقیم نیست

ن پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1394 ساعت 12:47

سلام
فعلا دوره ی استراحت و رسیدن به کارهای معوقه است
باجناقم که کارمند بانک بود یک مدتی تفریح و مسافرت پرداخت
بعدش هم رفت استخدام یکی از این بانک های خصوصی شد
قوامین یکی دو سالی کار کرد دید توانایی اش دیگه مثل سابق نیست دیگه ادامه نداد

سلام،واقعا سی سال کار کردن تمام نبروی ادم میگیره اگر عمری باقی باشه من هم میخوام استراحت و تفریح کنم .تا خدا برا یم چی رقم زده باشه به امید خودش ارامش دهنده همه قلبهاست

tarlan شنبه 12 اردیبهشت 1394 ساعت 23:19 http://tarlantab.blogfa.com/

سلام دوست عزیز
امیدوارم همیشه در آرامش باشی و از خونه موندنت حسابی استفاده کنی

تشکر ترلان جان،

توسن پنج‌شنبه 17 اردیبهشت 1394 ساعت 09:14

اول می نویسم سلام و در امتدادش می نویسم شما را همیشه شاد می خواهم بانو...شاداب و تندرست و به دور از مشکلاتی که در زندگی گاهی سخت و طاقت فرسا می شوند....در تمام مدتهایی که با شما و حرفهایتان آشنا شده ام ، شما را آنچنان موقر و مصمم یافته ام که اگرچه از گمان ـ هر قضاوت نادرستی منزه و مبری می بینم ، اما در کنار تمام اینها ، اجازه می خواهم خودم و شما را به مهربان دیدن و مهربان بودن بیشتری در زندگی ای دعوت کنم که با کسر کردن عشق و محبت آن ، تک تک افرادش حاکمانی بی رعیت را شباهت خواهند داشت !
اجازه می خواهم بیاد خودم و بیاد تمام پدرانی بیاورم تا یادمان نرود مادران سرزمینمان روزگاری الهه ی عوامل روشن و لطیف حیات بودند و زلال آب را با اعتماد و اعتقاد به پاکی و نجابت مادران سرزمینان ، آناهیتا ، همان ایزد بانوی آب و باران و باروی می نامیدند....اجازه می خواهم بیاد شما و بیاد دیگر مادران سرزمینمان بیاورم تا یادمان باشد که یادمان نرود پدرها یمان نیز آنروزها نامشان را بخاطر احساس مسئولیتشان بر دوش خود حمل می کردند که از جمله رب النوع آذر بمعنای حرارت و گرمی آفرین بود....اجازه می خواهم بیادتان بیاروم تا یادم باشد که یادمان نرود «اهورامزدا همواره در کنار هم آمده اند تا مردمان بدانند اگرچه لطافت و مهر مردها و پدرها ، هرگز مانند دشت مرزنگوشی نیست که از نفسهای مادران در خانواده دمیده می شود ، اما تاب کمر استقامتشان گاهی آنچنان زیر فشارها و ثغل رزوگار ، خم می شود که تا پای شکستن پیش می رود و خم می شود....خم می شود اما نمی شکند....خم می شود تا انعطاف مقاوم بال و پرهای زخمی اش در شباهت هیچ مرغی ، و یوغ کشی هایش در قل و زنجیرها شبیه هیچ اشتری نباشد که بعدها بفرمواشی اش سپرده ایم و معتقد گشته ایم به این ضرب المثل نادرستی که خودش را حکمیانه جا زده است !:
یا شتر باش ببر و مرغ باش و بپر..!آآآآ
اگر شترهای بارکش را پدرهای خود و مرغهای پرنده را مادرهامان می دانستیم ، مردان علیل و زنان نازیبا و نازا جایگایهشان کجا می بود؟
امروز خانواده هایی دیده می شوند که در حیطه ی مسئولیت پذیری پدر ، یکی از کمترین وظایفش دور کردن و بیرون انداختن پدربزرگ یا مادر بزرگ پیری است که مزاحم عیش و عشرت اعضای جوان خانواده ای می شود که غافلند از چند صباح دیگری خودشان جای پیران امروزی را خواهند گرفت....
امروز بیشتر در بیشتر مسئولیتها و مسئولیت پذیریها ، کی از وظایف اصلی بنظر می رسد جابجا کردن بهانه ها ، خوب ها و بدها ، زشت ها و زیبا ها ، جوانمردی و نارمردیها شده است که در مصداق هزاران مثال را شما و دیگر عابران این خانه و من می دانم....تنها یکی از نمونه های جابجایی گذشت و مردانگی را می توان در تمام شهرها و علی الخصوص پایتخت بی در و پیکری یافت که دیده یا شنیده ایم تنها دو سه سه دههی پیش ، مطالبه تاوان و دیه امری مزموم و نکوهیده بود که عموما مورد عفو و گذشت وافع می شد . اما بی حرمتی به حریم خانواده ها و دست درازی به ناموس و نجابت آدمها ، کمتر ین تاوانش از جا کندن فرد رور و بی عفت از محله و اجتماع ساکنان ان برزن بود . اما امروزه ، هیچ تاوان و دیه ای بخشیده نمی شود و بخشش آن بنوعی خریت محسوب می شود ! بیمه تنها بهانه ای شده است که قربانی کردن اعضای خانواده ها ، گاهی به شغلی پر درآمد تبدیل شود ، اما در ماجرای بی عفتی و بی ناموسی ، همگان ریش سفیدان محترمی می شوند که این ماجرا را سرپوش بگذارند تا اینکه کمکم دیگر نیازی به ریش سفیدان هم گویی احساس نمی شود و شوهران متمدن و با فرهنگ ، خودشان ننگ می دانند که بخاطر یک مسئله کوچک ، حتی یک اعترض و تذکری داشته باشند که مبادا ندید بدید بحساب گذاشته شوند!...غیرت و مردانگی تنها به منزله ارتجاع و خرافه پرستی کهنه ای است که گویا اصلی ترین عامل بدبختی جامعه هم از نگاه اکثریت جامعه همان بوده است....
تا وقتی پدر هست ، ادعای فرزندان محبتی ناشناخته و مبهم است که هرگز نهایت و مرزی برای آن وجود ندارد و آنچه از مادیات و آسایش زندگی فراهم می کند ، تنها وظیف ی اجباری قلمداد می شود که هیچ محسنه ای برای او نیست. اصلا دندش نرم چشمش کور !!!! پدر که هست ، شیوهای مهرورزی و عشق ورزیدنش را در اندازه ی تطابق و شباهتش به رفتار های سیاسی و اجتماعی پرهیاهویی می سنجیم که ما را به خواسته و هوسهای درست یا نادرستمان بی هیچ چون و چرایی نزدیک تر کند.... اما در مسئولیت پذیری پدر همین بس که وقتی نباشد ، باز هم تمام تقصیراتمان را بحساب بی پدری می گذاریم و آن وقت ادعایمان بلند بلند گوش عالم را کر می کند که من اگر پدر داشتم که وضعم این نبود!... گاهی حتی مسئولیت ما در زندگی آین است که مراقب باشیم مادر یا پدرهایمان مسئولیتشان طوری تنظیم شود که دقیقا در راستای هموار کردن راه های چموش و خاکستری دلخواه ما باشد تا احساس کنیم آنها مسئولیت پذیرند . اما اینجا هم فقط یک یا چند بار برای به اصلاح خر کردن آنها ابراز رضایت میکنیم اما در ته دل و پیش دیگران ادعا می کنیم که اگر عرضه و راهنمودهای ما نبود ف پدر یا مادرانمان ول معطل بودند !
در موارد حرف بسیار است بانو و خیال می کنم حرفهایم آنچنان گنگ و نامفهوم بنظر خواهند رسید که هر کسی ممنکن است در پاسخ حرفهایم بنویسد برو بابا ! تو اصلا از مرحله پرتی ! مسئولیت و مسئولیت پذیری چه ربطی به سیاست و این پریشان نویسی ها دارد/؟
شاید هم تمام حق با انها باشد . اما دوست دارم برایم لااقل پاسخ این سئوال را بنویسند که مگر تعریف مسئولیت چیست؟.............
چرا که در نظرم مسئولیت و مسئولیت پذیری هیچ معنای خاصی ندارد بجز همسو ، هم رای ، هم عقیده و هم رفتار شدن با دسته ای از افرادی که تعدادی قابل توجه و اکثریتی از افرادی دنیای پیرامون و اطراف ما را تشکیل داده اند.مثلا مسئولیت پذیری در قبال مصرف آب و برق ، ما را وا می دارد که بهای آن را طبق صورتحساب پرداخت کنیم در حالیکه عده ی دیگری هم قسم می شوند که مثلا در اعتراض به چیزی یا هر خواسته و هدف دیگری ، هیچ کدام از فیشهای دولتی را نپردازند و اینجا مسئولیت پذیری دقیقا بر عکس مورد نخست و در عدم پرداخت آنها نمود خواهد داشت.....
تمام یا لااقل تعداد زیادی از مسئولیتها و پذیرش مسئولیتها به همین صورت نسبی و غیر قابل تعریف است ... از نمونه های عمده ای که امروزه بعنوان مسئولیت یک پدر یاد می شود ، عبارتند از تامین نیازهای مادی و عاطفی فرزندان ، تامین امنیت اجتماعی و شغلی و شخصیتی فرزندان ، کمک به رشد تحصیلی انها و علی الخصوص اتخاذ تدابیری که بنوعی تضمینی برای دسترسی انها به منابع کار و سرمایه امروز یا اینده ی جامعه باشد.
اما در همین مثال ، اگر نگاهی به چند سال گذشته و امروز داشته باشیم ، پدران مسئولیت پذیر ـ چند سال قبل ، امروز از بی مسئولیت و بی فکرترین آنان قلمداد می شوند !!! هیچ کدام از ما فراموش نکرده ایم که در کمتر از یک دهه ی پیش ، هم رای و همگام شدن با شعار ظاهرا فرهنگی و با عنوان " فرزند کمتر زندگی بهتر " از مسئولیت های بزرگ و اصلی پدران و مادران جامعه ای بود که با اجرای این شعار ، مسئولیت تضمین آینده ی ترتبیتی ، اقتصادی ، عاطفی ، تامین غذایی ، شغلی و فرصت بالندگی فرزندان را با تمام توجیه و منطقهای علمی و هنجاری جامعه ، عهده دار می شدند. اما امروزه ، شاهد آن هستیم که با یک چرخش کوچک در بازی سیاست ، علوم نیز به غلط یا به درست مخالف امکان وجود صحت روانی و حتی جسمانی فرزندانی شده است که در خانوارهای با جمعیت کم رشد می کنند ! روانشانسی به کمک این بازی شتافته است تا اثبات کند عاطفه در زندگی خانواده ای سلامت می یابد که با فرزندان بیشتر ، دلبستگی های بیشتر ی را قوام بیاورند. اقتصاد نیز حتی وجود نیروی کار بیشتر را عامل تضمین و رشد امکانات رفاهی و اقتصادی قرزندان آینده جلوه می کند و موفقیت معادلات کینزی و پولگرایان را با روشی نرم ، جابجا کرده است. علوم انسانی ، اجتماعی و فقهی و شریعت نیز که مواضع امروزشان ناگفته پیدا و مشخص می باشد. بی مسئولیت بودن بانوانی که تا چند سال پیش ، با آوردن فرزند ، از کارشان محروم می شدند را ، هیچ نمی شود تصور کرد که تنها در عرض چند سال جای خود را به مسئولیت پذیرترین مادران امروز داده اند که با تولد فرزندان سوم و بیشترشان ، چیزی حدود دو سال را بی آنکه خدمتی انجام دهند ، حقوق می گیرند و این یعنی مسئولیت پذیری یک زن در قبال خانواده برای از خرس یک مو کندن !

بگذریم بانو...از این مسئولیت و مسئولیت پذیریهای موافق باد ، در جامعه آنقدر فراوان است که نیاز و حتی مجال و حوصله ی نوشتن اشان در چند کتاب ثطور نیز وجود ندارد . اما با یان مثال های ساده ای که نوشتم ، می خواستم بیاد تان بیاورم که یادم باشد یادمان نرود ، بنیان و بنیاد خانواده ها ،امروز آنچنان محکم و ناگسستنی نیستند که در کنار اینهمه تنشها ، خودمان نیز بخواهیم برخی از ناهنجارهای به ظاهر هنجار جامعه ی پیرامونمان را آنچنان درست و مقدس بدانیم که عدم همسویی و مطابقت با انها را همردیف یا مترادف با اتهام هایی نظیر بی کفایتی ، بی مسئولیتی ، بی عرضگی ، بی فرهنگی ، عقب ماندگی ، ارتجاعی و موارد مشابه به به طرف مقابلمان بزنیم.
گاهی ناخواسته با ایجاد یک کدورت هرچند در ظاهر نامحسوس ، اما لطمه ای محسوس در رفتارهای دلسوز اما واقعی پدرها و مادران خانواده هایی خواهیم زد که هرکدامشان بازماندگان مردمانی عاشق اند...زنان و مردان مان بازماندگان مردمانی هستند که مهر و عطوفت شان از 2500 سال پیش تاکنون ، کمترین نقص و گسیختگی را تا دهه های اخیر در میان تمام جهانیان داشته است.....باید یادمان باشد که یادمان نرود حتی در این مجاز نیز وقتی که از نیمه های خالی لیوانی می نویسیم که شاید درعلت خالی شدن ، خلی بودن و خالی ماندنش نیز سهیم بوده ایم ، ناخواسته در مسیر ترغیب و تشویق دوستان و عابرانی قرار می گیریم که معمولا حرفهایشان را مطابق میل ما و با تمام سعی اشان بنحوی می نویسند که رضایت کامل ما را جلب نمایند....باید بیاد داشته باشیم تا یادمان باشد که یادمان نرود وقتی از ناسازگاری ، نا متناسب بودن و یا رفتارهای ناهنجار همسری می نویسیم که امروز رفتارهایش را تنها بخاطر همسو نبودن با نظرات ورفتارهای خودمان نمی پسندیم ، ناخواسته اما بنده ی خودپسندی امان شده ایم...گاهی باید باید داشته باشیم که یادمان نرود تا یادمان باشد برخی از اختلافها حاصل ظرفیت اندک تحمل ماست و این یعنی تضمینی برای شکل گیری زندگی جدید دیگر هم از سوی ما وجود نخواهد داشت. گاهی رفتارهای متقابل انسانها آنچنان مورد بی مهری و ناسپاسی قرار می گیرند که یادمان می رود برای لحظه ای خودمان را بدست طبیعتی بسپاریم که هر آن ممکن است یکی از بزرگترین سرمایه و داشته ها و دلخوشی هایمان از ما بگیرد در حالیکه آن وقت دیگر نمی توانیم فریادهایمان بر سر هیچ کس دیگری بکشیم و تنها باید تحمل کردن را بیاموزیم....آصبوری را یاد بگیریم....ن وقت تازه می فهمیم که صبوری کردن در مقابل مشکلاتی تا آنهمه ریز و کوچک ، چقدر در زندگی کارشاز و حتی لارم بوده است که با داشته های دیگر زندگی امان دلخوش و امیدوار باشیم که نادانسته تمام فرصتها را از کف داده ایم.....

سلام دوست عزیز تشکر از اینکه وقت گرانبهای خود تون برای خوندان مطالب من میگذارید.وممنون از اینکه زحمت کشیدید واین من طولانی رو یرام نوشتید. این نشون میده که به این د وست مجازی اهمیت میدید ومیخواهید از زوایای مختلف به مشکلم نگاه کنم.نمیدونم فیلم اتش بس دو رو دیدید یا ته یک جمله اقای مشاور برام خیلی جالب بود .پدر نیگفت مندگفتم بچه نمیخوام .مشاور بهش گقت این دلیل نمیشه که درقبال بچهات احساس مسیولیت نکنی من نمیخوام پدر بچه ها رو محکوم کنم.چه بسا خیلی از مواقع به نوعی سعی میکنم.بهشون بگم که بعضی لز موقع ادمها ناخواسته دچار رفتارهای میشه که باعث ازار خودش واطرافیانش بشه .وعلتش هم اینه که نمیخواهم بچه ها از پدرشون متنفر بشن .حالا بگذریم که ابشون درست بر عکس عمل میکنه.دوست گرامی شما فکر میکنید بردن فرزند به گردش ومهیمانی یادخریدن کادو وبو کوچک برای فرزند از یک پدر توقع زیادی . چند وقت پیش برایپسر کوچکم یک ساعت جدید خرید م خیلی خوشش اومده میندازه دستش میره مدرسه دوستاش گفتن خیلی قشنگه چند خریدی ؟گفته نمیونم پدرم بدام کادو تولد خریده جگرم اتش گرفته..شما هرگز موقعیت من رو درک نمیکنید . ادمی که خیانت ویرانش کرده والان هم بایدارامش روانی هم خودش حفظ کنه و از دوتا نوجوان که در حالت عادی هم این روزها کار سختیه.چه برسه به دوتا نوجوان اسیب روانی دیده .خیلی از خانواده ها به خاطر هوس رانی پدر یا مادر از هم متلاشی شدن و بچه ها به اعتیاد ومشکلات دیگه افتادن..ازخدا میخوام همه خانواده ها رو ازشر خیانت حفظ کنه .وهیچ زنی وهیچ مردی این تجربه تلخ در زندگی کسب نکننه وبچه های من وهمه بچهها رو عاقبت بخیر کنه. باز هم ازتون تشکر میکنم.

بی کلک پنج‌شنبه 17 اردیبهشت 1394 ساعت 12:37 http://Fromzero.mihanblog.com

سلام
تولدت مبارک
برات بهترینها رو ارزومندم

تشکر دوست عزیز از محبت تون واز اینکه به یادم بودید .من هم براتون ارزوی خوشبختی وسعادت میکنم.

یه مامان مهربون شنبه 19 اردیبهشت 1394 ساعت 14:52

سلام زهرا جون خداروشکر که ایام بازنشستگی باعث کسالت روحت نشده البته من فکر میکنم خانومها بخاطر مشغله داخلی خونه هیچوقت بیکاری اذیتشون نکنه ، امیدوارم بتونی از لحظاتت لذت ببری و در کنار گل پسرات به آرامش برسی.

سلام دوست خوبم ،متشکرم

مینا سه‌شنبه 22 اردیبهشت 1394 ساعت 11:44

زهرا جان دوره جدیدت مبارک . من هیچوقت به بازنشستگی نرسیدم !!!! چون با کمال میل کارمو ول کردم و به بچه هام رسیدم . چون هیچکس رو نداشتم که وقتی سرکار بودم مواظب اونا باشه . الان حس می کنم تو چی میگی . یه مدتی بعد از اینکه خودمو بیکار !!!! کردم به نظافت و گردگیری (چیزی که همیشه دلم شورش رو میزد ) کنکاش توی کتابهای درسی بچه هاو مدرسه رفتن ها وووو گذشت .چون مدتها از این مسائل دوربودم .بعدکه به این کارها مسلط شدم رفتم دنبال کارهایی که همیشه دلم میخواست یاد بگیرم . ورزش و هنر و مطالعه ووو . اولین کارم این بودکه رفتم کتابخونه عضو شدم . خیلی بهم ارامش داد. بعد برای خودم برنامه پیاده روی و رژیم گذاشتم . بعدش هم رفتم صنایع دستی . اسمم رو تو کلاسهای مختلف نوشتم . اینها همه شش ماه پس از بیکاری خودخواسته ام بود. نذاشتم حس پشیمونی یا عذاب به سراغم بیاد . الان چندساله که توی رشته های مورد علاقه ام کار می کنم . برای خودم . حس اینکه هنوز خودم رو یه عنصر مفید می دونم که دارم برای رشد خودم کار می کنم - خیلی لذتبخشه . سرکار بودن خوبه چون نیاز مالی رو برطرف می کنه ولی بعد از سالها که میایی بیرون می بینی فقط اطلاعات کارمندی !!!!! داری . اونم که به درد خانواده نمیخوره . اینارو برات درددل کردم شاد به دردت بخوره عزیزم .

سلام مینا جونم ،نمیدونی وقتی پیامت دیدم چقدر خوشحال شدم .مدت طولانی ازت بی خبر بودم .حیلی وقتها بهت فکر میکردم میگفتم چی شده دیگه نظر نمیذاره.ممنون که اومدی هم خوشحالم کردی وهم از تجربیاتت سعی می کنم استفاده کنم.

توسن جمعه 25 اردیبهشت 1394 ساعت 01:30

سلام....
آنچه منظورم از نوشتن نظر قبلی بود ، باور کنید بانو اصلا بازگو کردن یک برداشت و یا یک قضاوت از حرفهایتان نبود و این از ناتوانی ـ لهجه ی قلم من است که بنظرتان اینچنین رسیده است من خواسته ام بنویسم به گردش و میهمانی بردن بچه ها توسط یک پدر و یا خریدن یک کادوی کوچک برای دلخوش کردن کودکان و فرزندان توقع زیادی است.....
نه بانو...چیزهایی که نوشتم تنها برای التماس شکیب بیشتر از شما بود و هیچ وقت از گفته هایم قصد حق دادن به دیگری و یا قضاوت نبود ...باور کنید بانو از قضاوتهای آنی و عجولانه در مورد درد دلهای دیگران آنچنان متنفرم که اگر هم بخوانم عابر دیگری در مورد نوشته های کسی برداشت و قضاوت شخصی خود را بر سر نویسنده آوار کرده است ، آنچنان ناراحت می شوم که ناخودآگاه به قضاوت نا آگاهانه و زودگذری که کرده است صدای اعتراضم بلند می شود...با این حال ، آنچه مسلم است لحن نوشته هایم به نظر شما از نوع همان قضاوتهای نا آگاهانه بوده است که اگرچه شما با تمام متانت و وقار همیشگی اتان برایم پاسخی با لطف و مهربان نوشته اید ، اما خودم با چنین مفهومی از حرفهای گذشته ام ، تمام حق را به شما و یا حتی هر رهگذر دیگری خواهم داد اگر حتی بخواهند با لحن تند و اعتراض آمیزی پاسخ حرفهایم را را بدهند..... در هر صورت بخاطر هر آنچه از نوشته هایم موجب آزردن اتان شده است پوزش می خواهم بانو....باور کنید وقتی آنچه را که نوشته بودم اکنون می خوانم ، خودم نیز قبول می کنم اگر تنها برای یک لحظه آنها را با تصور قضاوت و برداشت یک نفر در مقابل آنچه نوشته بودید بخوانم ، از آنهمه بی انصافی دلم خواهد گرفت و خواهم گفت که چقدر این حرفها ، بوی جانبداری می دهند.....اما لطفا این را نیز باور کنید تمام حرفهایم را با تکیه بر ظرفیت ـ پرشکیب و استقامت ـ بی مثال اتان نوشته بودم تا با آنها باز هم شما را به شکیب و صبر بخوانم....تمام آنهمه ریز و درشتهای نامفهوم و پر از غلط املایی را نوشته بودم تا بازهم عفو و گذشت و مهربانی اتان را برای تسکین لحظه هایتان التماس کنم....
اگرچه ی لهجه ی حرفهایم نتوانسته اند آنچه را مدنظرم بوده است را برایتان بازگو کنند ، اما برایتان زندگی را سرشار از لحظه هایی آرزو می کنم که تمامشان طعم شیرین امنیت را می دهند....امنیت خاطر....لحظه هایی درست به شکل همان آرزویی که خودتان نوشته اید.....یعنی لحظه هایی محفوظ از احساس و لمس شر خیانت....لحظه هایی که در پناه امنیت خاطر، برایتان روزهایی شادمانه می آیند و در زندگی اتان می مانند......لحظه هایی که سعادت و خوشبختی را با تمام وجود لمس می کنید در حالیکه با همیشه ی لبخند نیز ، رویش و بالندگی فرزندان اتان را نظاره می کنید ....لحظه هایی آنچنان مهربان ، که خاطرتان را از تمام گذشته هایی که شاید برخی از آنها نامهربان بوده اند پاک می سازند....
برایتان آرزو می کنم زندگی را آنگونه که دوست دارید....برایتان آن شور و شوقی را می خواهم که با آن برق چشمهایتان آنچنان می درخشد تا نه فقط لذت سرور و خوشبختی را با همهی وجود لمس کنید ، بلکه همیشه بتوانید خالق سرور و شادمانی برای دیگران باشید....
در کنار تمام این آرزو ها ، اما باز هم مهربان ماندن و مهربان دیدن اتان را التماس می کنم بانو..... با آنکه شما را تنها دو یا سه ماه پیش و آن هم تنها با خواندن آرشیو نوشته هایتان در این مجاز می شناسم ، اما باور کنید جنس حرفهایتان برای تصور کردن شخصیت عظیم و وقار احترام بر انگیزتان کافی بوده اند تا بتوانم با تکیه کردن به هر کدام از انها ، امیدوار به پذیرش تقاضایی باشم که به دفعات تکرار کرده ام....یعنی همان مهربان دیدن...مهربان ماندن....مهربان تحمل کردن...
با آنکه می دانم و می بینم که بازهم حرفهایم خیلی طولانی شده اند ، اما بنظرم می رسد باید یک چیز دیگر هم بنویسم تا توضیح مختصری داده باشم در مورد پنداشتی که از شما و شخصیت اتان در چند جمله ی کوتاه اشاره کردم...هنوز هم نمی دانم چگونه باید واژه هایم را کنار هم بچینم تا حرفهایی که می نویسم به شکل و شمایل تعارف و تمجید و یا حتی لطف نظر نیز پنداشته نشوند....نمی دانم شناخت واقعی و برخاسته از پندار درونی را چگونه با کلماتی ادا کنم که همواره گنگ و ناتوان از القای تمام چیزهای واقعی اند....بخصوص ناتوانی قلم در ادای صحیح واژه هایی که حالا با نوشته ی قبلی ام تهی بودنشان بیشتر آشکار شده است ، شهامتم را برای نوشتن تمام چیزهایی که در نظرم برای نوشتن می آیند را آنچنان می گیرند که جرات و اطمینان برای ضمانت کردن ادای درست و واقعی نوشته های اکنون را نیز در خود نمی یابم.... اما نداشتن شهامت و یا عدم اطمینان از ادای کلمات ، دلیل نمی شود که گاهی از شکوه و شخصیت کسی ننویسم که همواره تمام احترامم را بر می انگیزد....کسی که در نظرم دارای وسعتی بی نظیر است....بی نظیر در مهربانی ، وقار ، شهامت و .... با آنکه هر کدام و تنها هر یک از اینها نیز وسعت کم نظیری برای هر شخص می تواند بوده باشد ، اما هیچ یک از این خصلتهای بی نظیر نیز برایم موجب اطمینان آنچنان با ارزشی نمی شوند که بخواهم واژه ی " التماس " را به پای خواهش کردن از کسی بریزم . تاکنون نیز حتی با تمام باور خود و یقین دارم که لااقل در این مجاز آن را به پای خواهش کردن از هیچ کسی نریخته ام.... در کنار آنهمه وسعت کم نظیر ، وسعتی را می شناسم که گاهی حتی بی نظیر می شود و من آن وسعت بی نظیر را در وجود کسی یافته ام که حالا مخاطب حرفهایم نشسته است....وسعتی که با سراغ داشتن آن در وجود هر کسی، اعتقاد دارم می شود تمام ارزشها و لیاقتها را به پای لحظه هایی ریخت که کلماتت از مقابل چشمان او عبور می کنند و اگر کسی پس از خواندن این حرفها از کدامین بودن آن وسعت سئوال کند و یا بپرسد که مگر چه چیزی را در وجود آن شخص یافته ای؟ .... خواهم نوشت "انسان بودن " را ... !!!انسان بودن ، آنچنان با تمام معنای واقعی که بی هیچ واهمه ای ارزش و شهامت التماس را در گلوی واژه ها ریختم تا همچنان شاهد امتداد لحظه ها در مهربان بودن ، مهربان دیدن و مهربان ماندنش باشم....

سلام دوست عزیز،تشکر از اینکه اینقدر به این دوست مجازی اهمیت میدید.من این روزها کم طاقت شدم با اتفاقاتی که چند سال اخیر برای خودم وخانوادهام افتاده صبوریم کم شده.دیشب خونه خواهرم که همسرش رو سهریور خیلی ناگهانی دراثر سکته از دست داد رفته بودم .جالش خیلی بد بود میترسم افسرده گی اش شدید بشه .پسر بزرگم هم که واقعا مستاصلم کرده . ولی با همه اینها راست میگید با مهربان بودن . ادم چیزی از دست نمیده
ضمن اینکه من از شما نرنجیدم چون اینجا مینویسم که با نظرات مختلف اشنا بشم وازشون استفاره کنم.خیلی وقت پیش دوستی برام نوشته بود که پیش هرکسی ماجرا یم نگم. چون باعث میشه ارزشم کم شه.اون موقع برام خیلی قابل درک نبود ولی الان که به عفب برمیگردم .مبگم کاش خویشتن دار بودم وتعداد کمتری از دوستانم در جریان میگذاشتم. ولی اون رورها حالم بد بود ودست خودم نبود.برایتان سعادت ،سلامت وشادکامی ارزو میکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد