هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

از دست این بچه ها2

سلام دوستان خوبم

اول عذر میخوام که مدتی غیبت داشتم.نوشتن با موبایل برام سخته یه لب تابم خریده بودم که پسربزرگم مصادره اش کرده. برای درسهاش حاضر هم نیست بره برای حودش  یه لب تاب مناسب بخره که سبک باشه و بتونه دانشگاه  هم ببره. بهر حال همانطور که خودم نگران دوستان وبلاگی وقتی غیبت دارن میشم. مختصری از اوضاع و احوال خودم  و بچه هام می نویسم.

هفته اخر سال گدشته یه روز رفتم اداره وقتی برگشتم خونه تقریبا ساعت 5بود زنگ نزدم کفتم شاید بچه ها خواب باشن. موبتیلم هم شارژش تمام شده بود . خبرق از بچه ها نداشتم .در اپارتمان که  باز کردم چشمتون روز بعد نبینه دیدم کف خونه روی سرامیک لکه های خون زیادی ریخته بعدش هم چشمم افتاد به پسر کوچکم که با قیافه داغوان دستش گرفته به دماغش که داشت خون میامد ودور خونه میگشت داشتم سکته میکردم گفتم چی شده.که پسر بزرگم از اتاقش اومد بیرون و صروع کرد به داد و بیداد که این بچه رو خوب تربیت نکردی .فقط بهش گفتم برو اتاقت تمیدونستم چکار کنم با هم  دعوا کرده بودن وهمدیگه  لت وپار کرده بودن . زنگ زدم به اژانس .بعدش هم به معلم خصوصی شیرین عسل که کلاس کنسل کنه.بهدخواهرم زنگ زدیم که نیاد چوپسرم دیده بود موبایل من جواب نمیدم زنگ زده بود اون بیاد ببره دکتر ونگفته بود که دعوا کردن. بردمش بیمارستان عکس گرفتن و دکتر کشیک و جراح عمومی دیدن و گفتن که نشکسته ولی صبح بیارید دکتر گوش وحلق بینی ببینه . فردا هم بردمش دکتر معاینه کرد و گفت مشکلی نیست فقط یه  مشکلرکوچکه که وقتی 18سالش شد بیارید عمل کنیم.البته بعد از تعطیلات عید پیش یه متخصص دیگه رفتم که نظرش این بود که باید  عملش کنیم.حالا هم که امتحانهاش نزدیکه.گذاشتم چند تا دکترردیگه مشورت کنم بعد تصمیم بگیرم برای عمل.حالا دعوا سر چی بوده . پسرربزرگم از کوچکه پرسیده مامان کجاست اینم تا چهار مدرسه بوده  خسته و بی حوصله بوده .گفتم نمیدونه با بد اخلاقی  و این باعث شردع دعوا شده.

شب پسر بزرگم اومد ازم عذر خواهی کرد وگفت قیافت طوری شده بود که دلم سوخت ترسیدم سوته کنیدمیکفت اینرجواب منو سر بالا میده مگه کیه.گفتم هر چی هم گفته بود نباید  اینطوری به هم می پریدید. دیکه هم باهم حرف نزدن باهم تا الان.واقعا بچه داری چقدر سخته .

عیدرهمدخوب بود شب عید رفته ودم با شیرین عسلم خرید برگشتنی  خواستم گل بخرم پرسیدم شاخه ایی چند یه دسته بزرگ گل شب بو گذاشت  گفت کافی گفتم من چند تا شاخه میخوامم گفت ببر پنج تومان من تعجب کردم جکث کردم گفت ببر چهار توملن گرفتم اوردم خونهدوتا گلدان بزرگ و یه گلدان کوچک پر شد و خونه مون خیای خوشگل شد.داییام و بچه هاش هم از شیراز اومده بودن تهران و من بعد از بیست سال دیدمشون .خیلی خوش گذشت.دو روز هم یا همکارام مینی بوس گرفتیم رفتیم ویلای یکی از همکارمون. شبرین عسل و دختر کوچکه خواهر بزرگم هم با من اومده بودن  وخیای سفر خوب وشادی بود.. هید هم تمام شدروز سیزده بدر هم رفتیم خونه مادرم غداهامون دور هم خوردیم گفتیم و خندیدیم.

شیرین عسل چند جلسه کلاس هم تعطیلات عید داشت و متاسفانه از دوم اردیبهسترفت سربازی باید دو ماه اموزشی بره بقیه اس پروژه انجام میده برای ارتش. بهروحال دست ما مونده تو پوست گردو مدرسه هم براسون تقویتی گداشته اونجادثبت نامش کردم امیداوارم بتونه  از پس امتحان ات نهایی بر بیاد..

کلا این پسر بزرگ من خیلی بهانه میگیره میگه چرا خونه دوستانت  میری  بعضی مواقع هم میاد هیدقربون صدقه م میره و میگه من که غیر از تو کسی رو ندارم موندم باهاش چکار کنم. میدونم باسد صبور باشم .وقتی میره سر کار کمتر بهانه میگیره خدا کنه همه بچه ها موفق باشن بچه های من هم بین اونها.