هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

خرداد ماه فصل امتحانات

سلام دوستان خوبم .این روزها بچه ها مشغول امتحانات هستن. پسرهای من هم دارن امتحان میدن .4 تا امتحان پسر کوچکم سراسری یود و باید میرفتیم مدرسه عموییان توواکباتان صبح میبدم و منتظر میشدم امتحان تمام شه  بیارمش. دوستاش با ما نمی امدن .یکشون گواهینامه داشت ماشین میاورد . با اون میرفتن 7یا 8تایی سوار میشدن . بنظرم خیلی خطر ناکه خوشبختانه بخیر گذشت و امتحانها تمام شد بقیه امتحانات تو مدرسه خودشونه

بعد هم که باید کنکور بدن. خدا کمکشون کنه. پیر بزرگم هم داره درس میخوانه چند روز دیگه امتحان دانشگاه اونم شروع میشه .حسرتدچند روز مسافرت به دلم مونده .  دوهفته میشه که عصر ها میرم پارک و با وسایل ورزشی و کمی ورزش میکنم .یه شب که رفته بودم یه پسر بچه 8ساله بهم میگفت خاله  این وسیله منم بلدم استفاده کنم .اینقدر برم حرف زد و شیرین زبانی کرد که تنها یی یادم رفت کلی روحیه گرفتم موقع خداحافظی هم بهم میگفت خاله باز هم میای  گفتم بله .ولی دیگه ندیدمش. دوبار هم دختر خواهرم و پسر کوچکم و خواهر هام رفتم پارک. البته شب تمام برقهای پارک خاموشه فقط محوطه وسایل برقی  روشنه .نمیدونم همه پارکها این طور یا فقط پارک محل ما.پسر م مبگفت عمه اش عنکبوت  نیش زده و 14تا دکتر رفته تا خوب شده .تا حالا نه شنیده بودم عنکبوت کسی رو نیش بزنه.

گزارش مدت غیبتم

سلام دوستان خوبم،اول عذر خواهی میکنم برای غیبت طولانیم.نمیدونم از کجا شروع کنم. من وپسرهام  به لطف خدای مهربون خوبیم. البته اذیت وازار گاه و بی گاهشون هست .کار من هم شده رسیدگی به امور انها وخرده فرمایش هاشون.خدا حفظ شون کنه.

مهر ماه گذشته یه مهمانی دادم. دوستان اداری که اکثرا بازنشسته بودن دادم که پوستم کنده شد موندم اون موقعا که سر کار میرفتم.و قوم شوهر هر چندماه یکبار میومدن با دوتا بچه کوچک چطور اون همه کار میکردم.این یه واقعیت که ادم پا به سن میذاره توانش کم میشه. وکاری هم نمیشه کرد. ابان ماه هم رفتم چشم پزشک برای معاینه سالانه.البته دوسال بود نرفته بودم .دکتر گفت که باید اب مروارید چشمم عمل کنم .بزور خودم برای عمل راضی کرده بودم که مادرم بیمارستان بستری شد.و قلبش فنر زدن مدتی مشغول رسیدگی به مادر بودم.بعدش شنیدم که اب مروارید به مرور زمان تبدیل به اب سیاه میشه بعدش هم کوری. تردید کنار گذاشتم رفتم دوباره وقت عمل گرفتم و بهمن ماه عمل کردم.بعدش چون همه اطرافیانم گرفتار کارهای خوشون بودن.مجبوربودم غذا تا دوهفته از بیرون بگیرم .همه میگفتن پیاز داغ درست نکن سرت پایین ننداز .چند روز اول استراحت کردم بعد دیدم نمیشه.واقعا سلامت بالاترین نعمته.خواهر کوچکم هفته اول نیامد دیدنم بعد اس فرستاد فردا دخترم فرستادم مدرسه میام گفتم هر وقت توانستی بیا .نمیخواد خودت اذیت کنی . وقتی که عصر پنج شنبه میخواست بیاد من مجبور شدم خونهرو مرتب کنم .روز بعد هم مجبور شدم رانندگی کنم . عصر دیدم چشمم نصفه میبنه .البته این مشکل  از سوم دبیرستان چند سال یکبار وقتی دچار ضعف میشم. برام پیش میاد. شب استراحت کردم صبح خوب شده بودم.بیرون میرفتم هوای سرد بهمرمیخورد اذیت میشدم.منم که تمام کارهام باید خودم بکنم ناچار بودم چند روز یکبار برم بیرون البته کلاس بردن پسر کوچکم هم بود.خلاصه گذشت.

چند بار هم که با تاکسی دکتر یا جاهای دیگه میرفتم.  اقایون مسافر میدیم که بر خلاف سابق که معمولا رعایت نمیکردن خیلی رعایت میکردن .اینقدر جمع و جور می نشتن که ادم احساس امنیت و ارامش پیدا میکرد خدا خیرشون بده .جامعه مون یه مقدار متحول شده

الانم فصل امتحان نزدیکه واین پسر کوچکه منم پیش دانشگاهی از هفته دیگه امتحانش  شروع میشه عین خیالشم نیست خدا بخیر کنه.

بخدا میسپارمتون