چهارشنبه نوزده آبان ۱۴۰۰
جنگنجوی من دست از جنگیدن بردار دست از تحمل بردار
بسه مهربانی به شیاطین و نانجیبان
تاکی توی تله های شیاطین می افتی
چند هزار بار دیگه مونده قلبتو بشکنن و روی پاره های قلبت با میخ زبان خاردارشان خط بکشن!
خسته نشدی؟
تا کی امیدواری این شیاطین از مهربانی تو خجالت بکشند و دست از خباثت بردارن؟
ندیدی شیطان قرنهاست از درگاه خدا رانده شده و هرگز دوباره بازنگشت و وارد بارگاه خدا نشد؟
چرا خودتو دلتو ذات مهربان و زیبای درونتو دوست نداری
چرا بجای اجازه شکستنت اجازه خورد کردن قلبت بفکر وجود و احساس خودت نیستی
اخه هر ماه دوبار مادرت بهت حمله کنه به خودت به بچه ات باز میری اشتی؟
هر ماه یکبار خواهرت جاریها مادر شوهر در هر برخورد؟
چرا ؟میدونی چون دیدن که تو لال هستی تو درمقابل تله ها و توطئه ها و دروغ هایشان باز میخندی بازغذاهای رنگارنگ باز مهربانیهات محبتهات لبخندهات هست پس تو بنظرشون احمق و ساده بنظر میای برای همین همیشه بهت میگن دل ساده ای داری غرض و کینه نداری!!!!!
دست بردار بفکر وجودت باش بسه فداکاری و محبت