چهارشنبه نوزده آبان ۱۴۰۰

جنگنجوی من دست از جنگیدن بردار دست از تحمل بردار

بسه مهربانی به شیاطین و نانجیبان

تاکی توی تله های شیاطین می افتی 

چند هزار بار دیگه مونده قلبتو بشکنن و روی پاره های قلبت با میخ زبان خاردارشان خط بکشن!

خسته نشدی؟

تا کی امیدواری این شیاطین از مهربانی تو خجالت بکشند و دست از خباثت بردارن؟

ندیدی شیطان قرنهاست از درگاه خدا رانده شده و هرگز دوباره بازنگشت و وارد بارگاه خدا نشد؟

چرا خودتو دلتو ذات مهربان و زیبای درونتو دوست نداری

چرا بجای اجازه شکستنت اجازه خورد کردن قلبت بفکر وجود و احساس خودت نیستی

اخه هر ماه دوبار مادرت بهت حمله کنه به خودت به بچه ات باز میری اشتی؟

هر ماه یکبار خواهرت جاریها مادر شوهر در هر برخورد؟

چرا ؟میدونی چون دیدن که تو لال هستی تو درمقابل تله ها و توطئه ها و دروغ هایشان باز میخندی بازغذاهای رنگارنگ باز مهربانیهات محبتهات لبخندهات هست پس تو بنظرشون احمق و ساده بنظر میای برای همین همیشه بهت میگن دل ساده ای داری غرض و کینه نداری!!!!!

دست بردار بفکر وجودت باش بسه فداکاری و محبت 

امروز ۱۸ ابانه ۱۳۹۸ سیزده روزه که عمل شدم

از روز سوم عمل خودم تنهایی راه رفتم ازروزچهارم سویلوبغل کردم دیروز که درحالت راه رفتن بغلش کرده بودم سویل ۲۱ ابان میشه دوماهه ولی هنوز شبها اذیت میکنه دیشب خیلی اذیتمون کرد تا ساعت ۱۲ و نیم نخوابید.عموحسین دیشب زنگ زد حالمو پرسید.نسیمم رفته پخش کرده من پشتم لیزر شده بخیه نخورده.کلا از وقتی سویل دنیا اومده روز خوش و سلامت نداشتم امیدوارم خدای متعال از این به بعد بهم سلامتی و شادی بده۰

دختر عزیزم سویل

پارسال اخر اذر دو سه روز از پریودیم گذشته بود رگ پشت گردنم بشدت گرفته بود و دنبال درمانش بودم که تو بیمارستان میاندواب ازمایش بارداری دادم صبح ساعت ۷ رضا رفت جوابو گرفت از خوشحالی چشماش برق میزد گفت حامله ای و منم با هر دودست کوبیدم تو سرم گفتم ای وای نه!!!

این شد اول حاملگی تا چهار ماه رگهای گردنم و پشتم میگرفت رضا باید هر شب کوپه میزد به پشتم با پیروکسی کام میمالید فیزیوتراپ تو مهاباد هم رفتم ولی اصلا خوب نمیشد.

خیلی دعا میکردم پسر بشه ویارم ترشی و شوری بود ولی اخرش معلوم شد خدا بهم دختر داده ازش سپاسگذارم 

سویل رو بخواست خودم تاریخ ۲۱ شهریور تو بیمارستان مهاباد سزارین شدم.روز اول اختر خانم پیشم بود ولی روز دوم تنها بودم و با اون وضعیت باید خودم کارای دخترمو میکردم😭

هنوز که نه روز از عملم گذشته بدنم خسته است درد دارم شکمم هنوز توش زخمه هنوز پاهام میلرزه هنوز ضعیفم.

همه عالمو بلاک کرده بودم گلاویژ سرزده اومد دروبراش باز کردم میگفت ترسیدم درو باز نکنی و راهم ندی گفتم نترس دل من خیلی پاکتر از شماهاست از ترس زبونتون بلاکتون کردم.

روز بعد اختر خانم اومد و ما رفتیم بیمارستان دنبال غربالگری گوش و گواهیه ولادتو این حرفا تا اومدیم همه جا رو مرتب کرده بود نهار خیلی خوشمزه ای هم درست کرد.

سویل زردی گرفته بود ۱۲ و نیم بود براش سه شب دستگاه اجاره کردیم فقط یک شب توش خوابید.ولی خدا روشکر زردیش اومد پایین الان ساعت ۵ و دوازده دقیقه صبحه تازه به سویل شیردادم خوابم میاد چقد خسته ام.

سفرايران گردي ما

يهويي رضا اومد خونه و گفت بايد بره شيراز روز جمعه ساعت دوازده ظهر كفتم پس برو خريداي خونه رو بكن و بعد برو رفت همه خريدا رو كرد و اومد خونه مشغول پاك كردن مرغ و سيزي شدم گفت با هم ميريم شمام بياين گفتم نه خودت برو گفت ديگه به صادقي گفتم خودم با خانوادم ميام و اونم خودش ميره خلاصه نهار خورديم و ساعت جهار و نيم حاضر شديم و راه افتاديم از بوكان و سقز گذشتيم كمربندي سنندج و رد كرديم همدان شب شد رسيديم شب تو يه شهر كوچيك بعدا اسمش و از رضا ميپرسم الان يادم نيست(شب تو مسافرخونه مونديم و صبح راه افتاديم البته صبحانه رو تو اراك خورديم و نهار رسيديم به استان فارس و توي شهر اباده يه نهار مدخرف خورديم كه خيلي هم گرون بهمون دادن و هفت عصر رسيديم به شيراز اقاي مرادي برامون سوييت حاضر كرده بوديم و منتظر ما بود رسيديم دوساعتي نشست و حرف زد و رفت و شام ما رو هم برامون سفارش داده بود و شام خورديم و خسته و بيحال خوابيديم صبحش رفتيم باغ ارم و كلي عكس گرفتيم طهر رسيديم به قلعه كريم خان كلي اونجام عكس گرفتيم نهار و تو سوييت خودم درست كردم از تو نت پيتزا١١٠ رو پيدا كردم بعنوان بهترين فست فود شيراز رفتيم گفتن تو ماه رمضون تعطيله و مجبورا پايين تر از اون يه پيتزا سفارش داديم تو عمرم پيتزا به اين بي كيفيتي و بي مزگي نديده بودم رز كه خيلي گشنه بود خورد و برگشتيم به سوييت و فرداش رضا رفت دنبال كاراش ظهر اومد نهارخورديم و راه افتاديم سمت تهران ساعت پنج صبح رسيديم هشتگرد خونه حيات اينا بيدار بودن بعد خوش و بش كردن  خوابيديم و صبح با كوبيدن در توسط سكينه بيدار شدم رفته بود سنگك خريده بود پاشديم خسته و بيحال صبحانه خورديم و رضا رفت تهران دنبال كاراش ماهم مونديم خونه واسه نهار برنج و قورمه سبزي خيلي بي نمك با سبزي و سالاد شيرازي درست كرد دختر عموم مرتب زنگ ميزد كه حتما شام مهمون اونا باشيم رضا ساعت چهار برگشت نهار خورد و يكم خوابيد بعدش ساعت شيش راه افتاديم سمت قلعه حسن خان خونه پدرشوهر دختر عموم رسيديم اصلا گرم و با محبت نبودن فقط دور و بر حيات بودن و فقط با حيات حرف ميزدن ولي دختر عموم فقط با من حوف ميزد واي كه چقدر خونواده شوهرش ادماس اشغالي بودن با همه بيسوادي و دهاتي بودنشون ما رو تحقير ميكردن و مسخزه ميكردن و تهران تهران ميكردن و متنفرم ازشون و تا اخر عمرم دلم نميخواد ديگه ببينمشون

بيچاره دختر عموم

خلاصه تو راه به حيات گفتم چون قوربون صدقه تو ميرن و تو هم ولايتي اونايي ما رو كشوتدي اونجا و گرنه اينا ادماي بي فرنگي ان كه اصلا احترام و ادب سرشون نميشد

ادامه نوشته

روزه ششم ماه رمضان سال ١٣٩٧

امروز خيلي بي انرژي بودم

كاراي خونه ام و نكردم اصلا انرژي نداشتم از جام پاشم

گشنه نبودم تا ساعت ٤بعدازظهر بعدشم تشنگي اومد سراغم

ساعت هفت و نيم عصر رز خانوم و بردم پارك معلم داخل بازار

هشت و نيمم بارضا سوار ماشين شديم و خريد كرديم نه و نيم رسيديم خونه و من افطار كردم و باز هم با وجود اينكه گشنه نبودم بيخودي غذا خوردم

بعدشم بفرماييد شام و بعدشم مراسم خوابوندن رز!!

سلام یار قدیمی

چقد دلم برای وبلاگم تنگ شده نه تلگرام نه اینستا هیچی جای وبلاگ و نمیگیره یاد اون موقع ها بخیر که وبلاگ نویسی عشق بود

چند سال از اخرین پستم گذشته دلم نوشتن میخواد تا حرفام و خاطره هام ابدی بشه بمونه 

سه ماهه پسرم و دوباره فرستادم پیش جهنم

مجبورم کرد شوهرم میگه فرهاد دیگه بزرگ شده و مرد شده و نمیتونم پیش خودم نگهش دارم هر راهی و امتحان کردم دعوا ، قهر، با محبت بهش گفتم، التماسش کردم حتی تهدیدش کردم به طلاق

فایده ای نداشت محبورم کرد پسرم و بفرستم دوباره پیش جهنم

ولی بهش امید دادم نمیذارم زیاد اونجا بمونه 

وزنم الان که روز پنجم ماه رمضانه سال ۱۳۹۷ هنوز ۸۸ / ۴۰۰ گرم هست و من دیگه مثل قبل اراده رژیم ندارم افسرده و غمگین و تنها تو میاندواب شهر بوی بد فاضلاب زندگی میکنم 

لیسانس حقوقم و گرفتم ارزوی چندین ساله ام

ازمون سردفتری شرکت میکنم ولی حوصله درس خوندن ندارم 

رابطه ام دو ساله با گلاویژ قطعه

با بقیه هم قطع کردم 

پدرو نامادریم پنج شنبه شام مهمونم بودن و فرداش زن عمو و بچه هاش

حوصله کسی رو ندارم

امروز مایسا رو دیدم خوشبحالش لاغر کرد و راحت شد

امروز روزه ام

ساعت سه نیمه شب بیدار شدم و الان که ساعت نزدیکه ۷ صبحه هنوز نخوابیدم شب و روز تو فکر لاغری ام 

توکل بخدا انشالله خدا کمکم میکنه

از دیروز بعد از ظهر رفتیم خونه مادرم و امروز نهار دایی و فرهادم اومدن قوبون پسرم برم ریشش و زده بود و موهاش و کوتاه کرده بود گفتم چشم بد دور دختر کش شدی عشقم

امروز امتحان زیست شناسی داره از خدا میخوام بهش کمک کنه و جواب همه سوالا رو درست بنویسه

بزرگترین مشکلم در حال حاضر لاغر شدنمه

غول شدم و بیشترین وزن ۱۲ سال اخیر و دارم و دوازده ساله انقد وزنم به این حد بالا نرفته بود

خدایا کاش منم یه دوست خوب داشتم

همسر عزیزم امروز رفت عراق

یکهفته پیشمون بود و بازم زود این یکهفته گذشت مثل برق و باد

خودشم خیلی دلش گرفته بود وقتی رفت چشای غمگینش دلمو آتیش زد ولی چاره ای نداریم داریم هر ماه دو میلیون خرج میکنیم البته اگه هیچی نخریم و مشکلی پیش نیاد!

یادم رفت واکسن یکسالگی رز جون و بزنم! آلزایمرم هر روز داره بدتر میشه!

یه خانومه دو هفته پیش باهاش حرف زدم قراره از هفته آینده بیاد و از رز مراقبت کنه اگه خدا این حرفمو به گناه غیبت  ننویسه راستش آدم درستی بنظر نمیرسه ولی خب هنوز زوده واسه قضاوت

بهرحال چاره ندارم مجبورم بهش اعتماد کنم دور و زمونه بدی شده سخته آدم صادق پیدا کرد ولی باز توکل به خدا

درسهام و اصلا نمیخونم کتابهاشم نخریدم موضوع تحقیقم حاضره ولی حس نوشتنش نیست!

شدم یه آدم شکم پرست که فقط استرسها و مشکلاتش و با خوردن فراموش میکنه

شب و روز در حال خوردنم

خواب شبها افتضاحه هر شب 12 میخوابم ولی 3 بیدار میشم و تا 6 بیدارم

مادر شوهرم کلی بهمون لطف کرد و حسود ها کلی حسودی کردن! که برام مهم نیست

دارم فقط تیتر وار مینویسم

پسرم اخلاقش بد شده ولی فکر کنم دلیلش اخلاق بد خودمه

خواهرش و دوست داره و میگه اگه بخاطر خواهرش نبود حتما از پیشم میرفت

کلا خودمم از خودم خوشم نمیاد بهش حق میدم!

دو تا از استادها مو ندیدم هنوز آخه یکیش ساعت 8 تا 9 واقعا نمیتونم برم  

روز عاشورا

سلام و عرض تسليت و التماس دعا.          

پريروز دختر خوشكلمو بردم عكاسي تا براي روز تولدش عكسش و حاضر كنم هنوز برنامه اي ندارم براي  روز تولد دختر عزيزتر از جونم  شايد تو همين مهاباد براي دخترم جشن تولد كوچيك سه نفري بگيريم و يه كيك كوچيك و چند تا عكس 

هدف فقط ثبت لحظاته هم براي ما هم براي گل رز خوشكلم 

خداوند يكسال است كه زيباترين گل رز دنيا رو بمن داد و من و عاشقش كرد و هميشه بابت همه نعمتهاش از خداوند بزرگ سپاسگذارم خدايا شكرت چشم حسود كور

ديروز براي نهار قرار بود از شهرستان همسايه مهمون بياد خونم ساعت ٨تا١١ صبح فقط خريد كردم مهمونام ساعت ١ظهر رسيدن و من كلم پلو و سوپ و خورشتم حاضر بود مهمونا دوتاشون شدن مسئول سالاد و يكيشونم برنج سفيد و دم كرد و سه تا خواهرام و شوهر يكيشونم بودن جمعا ١٦ نفر بوديم و خدا رو شكر با وجود اينكه خيلي عجله عجله درست كردم همه چيز عالي و خوشمزه شد و مهمونام كلي تعريف كردن  و امروز صبحم رفتن و من و دخمل و پسرم باز سه نفري شديم و خدا رو شكر ارامش برگشت!!!

منتظر شوهر جونم باباي رز برگرده و بياد من و رز حسابي دلمون براش تنگ شده رز هر روز و هر شب تو وايبر و اسكايب با باباش حرف ميزنه البته با زبون عجيب غريب خودش با دستش به جورابهاش اشاره ميكنه و ميگه پاپا با دستش به علامت بيا نشون ميده كلمه جيز و هم بااداي كلمه هم با انگشت اشاره بلده و خلاصه بازم از خداوند مهربونم سپاسگذارم كه كلي زندگيمو شيرين كرده

مادرم باز مثل هميشه بيوفا شد و موقعي كه لازمش داشتم دست تنهام گذاشت حتي با پيشنهاد ماهي ١٠٠هزار تومان براي هفته اي چند جلسه نگهداري از دخترم مخالفت كردو دعوامون شد و الان دختر همسايه بهش ماهي ٢٠٠هزار تومان ميدم كه روزي دو ساعت از دخترم مواظبت كنه تا من برم كلاس و بيام

دعوا

ديروز عصر با مادرم و دو تا بچه ام از بيرون اومديم طبقه دومي بازم ادا شروع كرده بود اينبار دستورش اين بود كلا نه پشت سرش نه جلوش نبايد ماشينمونو بذاريم شوهرم قبل رفتن خيلي محترمانه با شوهرش حرف زده بود قبول كرده بودن اما همينكه چشم شوهرمو دور ديد بازم فرمايشاتش شروع شد واسه يه پاركينگ هفت خان رستم و رد كرديم صد هزار تومان گذاشتيم رو اجاره خونه تا مالك راضي شد الانم خانم طبقه پايينيمون هر روز يه فرمايشي از خودش تراوش ميكنه زنگ ايفونشو زدم گفتم بذارم ماشينمو تو شروع كرد با جيغ و داد و كه فلانه بهمانه ديگه هر چي ادب و احترام و صبر و حوصله داشتم تموم شد رفتم دم در خونش تا درو باز كرد جيغ ميزد و فش ميداد رواني احمق منم كلي جوابشو دادم اومديم بالا ديدم طبقه اولي گفت ماشينتونو اونور جاي اون بذاريم واقعا از حسادت بعضي زنها ادم حيرت ميكنه اين زنه داشت از حسوديش ازارم ميداد به شوهرم گفتم دارم ٣٠٠هزار تومان بيشتر از اينا اجاره ميدم اما عذاب ميكشم ول كن اين خونه پخي رو برم دنبال خونه بگردم اولش كه ناراحت بودم گفت باشه امروز كه ديد ارومم ميگه عسل جان الان كه مشكل پاركينگ حل شده ول ن!!!!

پشیمونم

چقد پشیمونم از اومدن به ایران و زندگی کردن بین اقوام که الان حتی یکنفر شون نمونده و همه دشمن من شدن عسل! یادت بمونه و هرگز این گرگها رو فراموش نکن مخصوصا گرگ پیر رییس گرگها که خدا لعنتش کنه