هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

خواهر شوهر

سه شنبه هفته قبل صبح تلفنم تو اداره زنگ زد  معمولا اول صبح تلفن ندارم برداشتم خواهر شوهر برزگه بود مدت دو سه ماهی بود ازش بی خبر بود م شروع کرد به احوال  پرسی  چکار میکنی چرا مراسم نیامدی البته گفت که خودش هم نمیخواسته بره دخترش اجبار کرده و اون هم رفته راستش یک کم نگران شده بودم چون گنج زندگی که از خونه عموش روز قبل اومده بود گفت مامان عمو به من میگه که مادرت با عمه بزرگه هنوزهم حرف میزنه ( این حرف زدن من با این بند ه خدا شده برای اینها مسئله حال اینکه معمولا سالی دو سه بار بیشتر نیست )  به مادرت بگو به حرفهای اون گوش نده پسرم هم گفته بو د نمیدونم فکر کنم با هم دعوا کردن  حرف نمیزن بهش میگم مادر چرا این گفتی ما که دعوا نکردیم کلا من اهل دعوا نیستم میگه مامان چکار کنم باید یک چیزی میگفتم که دست از سرم بر می داشت از اوجاییکه تو این فامیل حرفها در کسری از ثانیه اطلاع رسانی میشه من فکر کردم این حرف به گوش خواهر شوهرم رسیده وزنگ زده گله کنه خلاصه دیدم نه چیزی نمیگه خودم بهش گفتم که برادرش به پسرم اینطوری گفته اونم  گفت بهتر اینها نه چشم دیدن من دارن نه تو گفت که سر مزار و شام هم به هیچکدام غیر از خواهر کوچکه و خانواده اش محل نذاشته شوهر من هم تو رستوان رفته پیشش و گفته دیگه من رو تحویل نمیگیری حالا وقتی باهم زندگی میکردیم هر موقع مثل عید یا موارد دیگه نیاز بود که بریم دیدن بزرگتر ها بهش میگفتم بریم خونه خواهرت میگفت من نمیام اصلا خواهر ندارم بعد از کلی حرفهای تکراری گفت شما طلاق گرفته اید گفتم نه ( حالا نمیدونم فقط برای اطلاع از این مسئله زنگ زده بود یانه) بعد گفت که خواهر کوچیکه دنبال کارهای انحصار وراثت  تا بتونن خونه رو بفروشن بعد هم خدا حافظی کرد وگفت میره ولایت وقتی برگشت دوباره بهم زنگ میزنه( من با این خواهر شوهرم قبل از ازدواج دوست بودم و در واقع اون واسطه ازدواج ما بود) حالا این شوهر خوش خیال من که فکر میکنه میتونه تا هر وقت دلش بخواهد تو اون خونه زندگی کنه از وفتی جواب اس ام اس هاش ندادم و پسرم هم دیگه تلفن ها ش رو جواب نمیده خوشبختانه خبری ازش نیست بگذریم که فهیمدم که پسرم چون همش از من پدرش بد گویی میکرده  و ازش خواسته بره اونجا با اون زندگی کنه جواب تلفن نمیده برای مشاوره هم حاضر نشد بیاد حالا باید یک وقت بگیرم خودم برم اوضاع برای مشاوربگم و کمک بگیرم دلم میخواهد چند روز برم مسافرت هنوز هم نتونستم یک تصمیم جدی بگیریم فعلا دنبال ثبت نام گنج زندگی تو یک مدرسه دیگه ام باید وقت وانرژی ام بزارم برای بچه ها دیروز هم گنج زندگی قرار بود با دوستاش بره چیتگر من هم بهش اجازه دادم ولی نرفت گفت خسته بودم هوا هم گرم خوشبختانه هردوشون شاد و خوشحال بنظر میرسن فقط نگران تمام شدن  تابستان وتعطیلات هستن البته گنج زندگی گاهی شروع میکنه به یاد اوری کارها ی پدرش و حرص میخوره دیروزبهش میگم مادر یاد خوبی هاش کن از عصبانیت کم شه میگه کدام خوبی چند حسن  پدرش کفتم میگه یعنی میخواستی این کارها رو هم برامون نکنه زیاد باهاش بحت نکردم امیدوارم بتوانه امسال با ارامش درسش دنبال کنه برامون دعا کنید 

سالگرد

سلام دوستان عزیز جمعه سالگرد نرفتم چون شوهرم که زنگ نزد و خواهرش هم همچنین من هم گرفتار مریضی مادرم و درست کردن نذری خواهرم بودم چون امسال نمیدونم چرا تقریبا دوستاش هم نتونسته بودن بیان میخواستم برم بهشت زهرا و از اونجا برگردم وشام نرم چون پارسال شوهرم موقع شام اصلا پیش من و بچه هام و خانواده ام نیومد بعد هم که بهش گفتم گفت خانواده ات سر مزار نیومدن پاشوشدن اومدن شام حالا اون بنده خدا ها رفته بودن ختم جای دیگه و به اصرار خواهر شوهرم من بهشون زنگ زدم که بیان شام بخاطر همین من هم شام نرفتم فکر میکنم نزدیک حقوقش بوده و روابط با اون خانم خوب بوده دیگه یاد ما نیفتاده برام مهم هم نیست که چی فکر میکنن این ۱۷ سال همش خواستم بهشون بر نخوره همش خودم اذیت کردم حالا که تقریبا همه چیز تمام شده دیگه دلیلی برای خودآزاری بخاطر اونها نمی بینم

سلام دوستای خوبم این هفته تو اداره سرمون خیلی شلوغه کار جدید برامون اوردن خدا بخیر کنه شیرین عسلم این روزها خیلی مهربون شده برام ظرف میشوره  افطار برام چایی دم میکنه کمک میکنه سفره رو بچینیم گنچ زندگی هم خوبه خوشبختانه کمتر برادرشو اذیت میکنه و گوش شیطان کر باهم میسازن من همیشه میترسیدم اگر شوهرم با ما زندگی نکنه نتونم از پس این دوتا بر بیام اولش هم خیلی سخت بود اما الان اوضاع بهتره و من زاضیم این اخر هفته سالگر د مادر شوهرمه نمیدونم برم یا نه اصلا حوصله ندارم برم ببینم دشمن شادشدم زندگی رو که ۱۶ سال براش گذشت کردم هر کاری که به عقل رسید کردم تا مثل دوتا انسان متمدن زندگی کنیم نشد اصلا دلم نمیخواست ومعتقد هم نیستم که مثل خیلی از زن وشوهر ها که فکر میکن باید افسار همدیگر بدست بگیرن و حالا هرکدام قدرت بیشتر داشت حاکم بشه  زندگی کنم حالا برم مراسم اون جاری بدجنس ام که کاری کرده که هم شوهرش و هم فامیل شوهر  ازش بشدت حساب میبرن ببنیم و بارها شنیده بودم که به شوهرم گفته بود که افسار زندگیت بگیر دستت نذار زنت برات تصیمیم بگیره البته من اونو مقصر نمیدونم چون اخلاقش اینطوری و لی شوهرم  چون ادم دهن بینی وقتی اونها پشت سرم بد گویی کردن نشست فکر کنه که من کجا بر علیه اون قدم برداشتم بهرحال زندگی مشترک ما نابود شده حتی اگر بنا بر مصالح اجتماعی هم ادامه بدیم دیگه اون صمیمیت و عشق و اعتماد بین ما بوجود نخواهد اومد تازه بهم اس ام اس داده که من دشمن تو نبودم اما تو با من دشمنی کردی و من و بچه ها رو ندیدی به دو زاز پولت مینازی بعد یک اس دیگه داده که تقدیر برای انسانهای عادیست و تغییر برای انسانها عالیست میخواستم براش بنویسم خوبه من دو زاز پول دارم و محتاج احدی نسیتم برو تغییر کن تا عالی بشی با این گندی که زدی خودت تقدیرت خراب کردی البته  حتما منظورش اینکه من تغییر کنم چون اون ادم خود شیفته که حتی حاضر نیست قدمی برای اصلاح اوضاع برداره نیاز به تغییر نداره۰ 

اوضاع احوال این روزها

سلام هفته پیش گنج زندگی چند روز نبود پنج شنبه که رفت ویلا ی عموش نیومد تا دوشنبه و من هم طبق معمول وقتی اون نیست حا ل و حوصله ندارم  چند بار زنگ زدم جواب نداد به پسر عموش زنگ زدم گفت با باباش رفته دوشنبه که اومد  گرسنه بود بهش غذا دادم خورد چیزی هم ازش نپرسیدم بعدا گفتم چرا جواب تلفن هام نمیدادی نگران شدم گفت نمیخوام پدرم بفهم نگرانم میشی بهش گفتم شما میگی برو پیش بابات زندگی کن میگم چرا اینطوری میکنی میگه نمیخوام از من و برادرم سوء استفاده کنه اون رفته خطا کرده ما باید زجر بکشیم پدرم میگفت مادرت اگر زن زندگی بود میومد همینجا زندگی میکر د من با این اقا که دعوا کردم از ش گذشتم و بخشیدمش اون من نمی بخشه ( با یک اقایی تو محلشون سر ماشینش دعواش شده و زد وخورد کردن ونهایتا هم صلح کردن) مگه خودش کجا بزرگ شده یکی نیست بگه اقای محترم اگر حرفی داری بیا به خودم بگو نه بچه مگر شما نبودی میگفتی به بچه چه ربطی داره دوما من اول زندگی حاضر نشدم بیام اونجا زندگی کنم حالا بعد از ۱۷ سال بیام اونجا تازه خبر نداره خواهر بررگش رفته شورای حل اختلاف تا  برای گرفتن سهم ارثش اقدام کنه و هر لحظه که بقیه سهم شون بخوان اقاباید اونجا رو خالی کنه حالا اگر از مسئله خیانت و اینکه ایا من اصلا میتونم با این مسئله کنا ربیام  و ببخشمش و باهاش رندگی کنمبگذریم ایشون حاضر نیست برخورد جدی با مستاجرش کنه که بلندشه و  ماشینش رو هم بفروشه تا حداقل یک جای زندگی تهیه کنه  تا حداقل خودش جا ومکان مناسب برای زندگی داشته باشه تا بچه ازش فراری نشه چون پسرم ازو قتی برگشته همش انتقاد میکنه ازش و میگه این چه وضعی درست کرده این چند روز اونجا بیچاره شدم  و این هفته هم ازخیر ویلا رفتن گذشت  جواب تلفن پدرش رو هنوز هم نمیده به پسر عموش هم گفت نمیام کار دارم دیشب بهش میگم مادر جواب تلفن پدرت بده با احترام بهش بگو اونجا به خاطر وضع نامناسبش نمیری ولی گوش نمیده من هم خیلی بهش فشار نیاوردم ضمنا به برادرش میگفته وقتی بهش زنگ میزنم میگم بیا بریم ختم یک شهردیگه با بچه ها تا با هم حرف بزنیم یعنی چی یعنی غلط کردم برادرش هم گفته بلا نسبت خوب من که نفهمیدم این یعنی چیی من بپاشم برم مراسم چهلم باجناق برادرش که از خانم برادرشم دلم خونه ( شاید تو یک پست راجع به زن برادرش و اتش هایی که میسوزنه بنوسم) بعد تو را ه توی ماشین جلوی بچه ها ما چه حرفی میتونیم بزنیم من که تو کارهای این مرد موندم و جالبه که از اون روز به بعد هم  زنگ نزده که بیاد راجع به مشکلمون حرف بزنیم  خلاصه این بو د اوضاع واحوال این روزهای ما

مشاور

 دیروز وقت مشاوره داشتم  رفتم پسر بزرگم برنگشته بود رفته بود طبق معمول ویلای عموش گفتم بهتره خودم اول با مشاور صحبت کنم و مشکلمون بگم بعدا پسر ها رو ببرم البته شیرین عسل هم همراهم اومدبرام جالب بود (این مشاور اقابود) بیشتر کارهایی که این مدت انجام دادم تایید کرد و گفت که حتی یک اس ام اس هم بهش ندم چون وقتی رفتیم شمال اقا زنگ زده بود ومیگفت با چی میرید چرا جواب تلفن های من نمیدید بیشتر منظورش گنج زندگی بود اونم گفته بود موبایلش خاموش میکنه و فقط تلفن خونه رو جواب میده که من باهاش ارتباط داشته باشم بخاطر همین وقتی رسیدیم شما بهش اس دادم که ما رسیدیم فقط همین البته اون زنگ زد وگفت که شیرین عسل رو هم بردی گفتم بله گفت پس من زیادی بودم و خدا حافظی کرد صبرنکرد بگم اخه  ادم حسابی خوب معلوم با این کارها زیادیی اینه دق برای خودم نمیخوام همراه داشته باشم خلاصه مشاور از اینکه از کی متوجه ماجرا شدم و تعحب از اینکه این ادم چطور متوجه نیست اون خانم کارش اینه و عشقی در کار نیست و توصیه اش به من این بود که کوتاه نیام حالا که برای اون خانم  از دیگران قرض کرده و حتی طلای من برداشته پس باید کاری بکنه که اعتماد من جلب بشه همون شرایطی که گذاشتم حداقل کاری که باید بکنه و در غیر این صورت حتی اگر طلاق هم نگرفتم جدا از اون زندگی کنم چون این مرد ارزش اینکه براش فداکاری کنم نداره بهش گفتم که پسر با ما به مسافرت نیومد گفت کار خوبی کردی که به اجبار نبردی چون توی این شرایط نباید از مادر هم زده بشه د رمورد بهبود روحیه بچه ها ازش پرسیدم که چکار کنم گفت که محکم باش و ارامش خودت بدست بیار وقتی بچه ها شما اینطور ببینن اونها هم ارام میشن قرار شد که پسر بزرگم یک جلسه برای مشاوره ببرم گفت با توجه به درگیری اش تو این مسئله و خوندن اون اس ام اس های مستجن حتما باید با یک مشاور صحبت کنه برای ۲۳ مرداد بهم وقت داد امیدوارم بتونم ببرمش خواهرم هم دختر ش برای مشاوره اورده بود باهم برگشتیم خونه افطار اونجا بودیم ساعت یازده که میخواسیتم بیایم خونه دختر خواهرم اومد دستاش انداخت دور گردنم و میگفت خاله نرو شب بمون اینجا شیرین عسل هم فکر کنم حسودی میکنه به این دخترک خلاصه بوسیدمش و از شیرین عسل هم خواهش کردم که ببوسه  وخداحافظی کردیم اومدیم و خیلی دلم پیشش مونده شیرین عسل میگه مامان این دختر خاله خیلی لوس شده تازه مادر بزرگ پدریشم که نزدیک اراک زندگی میکرده فکر کنم  رگ اراکیش گل کرده بود فیلم بازی میکرد برامون دیگه مطمئن شدم که اقا حسودی میکنه حسابی۰