هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

اوضاع احوال این روزها

سلام هفته پیش گنج زندگی چند روز نبود پنج شنبه که رفت ویلا ی عموش نیومد تا دوشنبه و من هم طبق معمول وقتی اون نیست حا ل و حوصله ندارم  چند بار زنگ زدم جواب نداد به پسر عموش زنگ زدم گفت با باباش رفته دوشنبه که اومد  گرسنه بود بهش غذا دادم خورد چیزی هم ازش نپرسیدم بعدا گفتم چرا جواب تلفن هام نمیدادی نگران شدم گفت نمیخوام پدرم بفهم نگرانم میشی بهش گفتم شما میگی برو پیش بابات زندگی کن میگم چرا اینطوری میکنی میگه نمیخوام از من و برادرم سوء استفاده کنه اون رفته خطا کرده ما باید زجر بکشیم پدرم میگفت مادرت اگر زن زندگی بود میومد همینجا زندگی میکر د من با این اقا که دعوا کردم از ش گذشتم و بخشیدمش اون من نمی بخشه ( با یک اقایی تو محلشون سر ماشینش دعواش شده و زد وخورد کردن ونهایتا هم صلح کردن) مگه خودش کجا بزرگ شده یکی نیست بگه اقای محترم اگر حرفی داری بیا به خودم بگو نه بچه مگر شما نبودی میگفتی به بچه چه ربطی داره دوما من اول زندگی حاضر نشدم بیام اونجا زندگی کنم حالا بعد از ۱۷ سال بیام اونجا تازه خبر نداره خواهر بررگش رفته شورای حل اختلاف تا  برای گرفتن سهم ارثش اقدام کنه و هر لحظه که بقیه سهم شون بخوان اقاباید اونجا رو خالی کنه حالا اگر از مسئله خیانت و اینکه ایا من اصلا میتونم با این مسئله کنا ربیام  و ببخشمش و باهاش رندگی کنمبگذریم ایشون حاضر نیست برخورد جدی با مستاجرش کنه که بلندشه و  ماشینش رو هم بفروشه تا حداقل یک جای زندگی تهیه کنه  تا حداقل خودش جا ومکان مناسب برای زندگی داشته باشه تا بچه ازش فراری نشه چون پسرم ازو قتی برگشته همش انتقاد میکنه ازش و میگه این چه وضعی درست کرده این چند روز اونجا بیچاره شدم  و این هفته هم ازخیر ویلا رفتن گذشت  جواب تلفن پدرش رو هنوز هم نمیده به پسر عموش هم گفت نمیام کار دارم دیشب بهش میگم مادر جواب تلفن پدرت بده با احترام بهش بگو اونجا به خاطر وضع نامناسبش نمیری ولی گوش نمیده من هم خیلی بهش فشار نیاوردم ضمنا به برادرش میگفته وقتی بهش زنگ میزنم میگم بیا بریم ختم یک شهردیگه با بچه ها تا با هم حرف بزنیم یعنی چی یعنی غلط کردم برادرش هم گفته بلا نسبت خوب من که نفهمیدم این یعنی چیی من بپاشم برم مراسم چهلم باجناق برادرش که از خانم برادرشم دلم خونه ( شاید تو یک پست راجع به زن برادرش و اتش هایی که میسوزنه بنوسم) بعد تو را ه توی ماشین جلوی بچه ها ما چه حرفی میتونیم بزنیم من که تو کارهای این مرد موندم و جالبه که از اون روز به بعد هم  زنگ نزده که بیاد راجع به مشکلمون حرف بزنیم  خلاصه این بو د اوضاع واحوال این روزهای ما

نظرات 17 + ارسال نظر
ساراازکرمانشاه یکشنبه 8 مرداد 1391 ساعت 19:47 http://www.greenbiston.mihanblog.com

آن خداوندی که دنیا آفرید / تا ابد همراه و پشتیبان تو .آپم ومنتظردیدن نظرتم

سلام ساراجان ممنونم اومدم سراغت

یه مامان مهربون دوشنبه 9 مرداد 1391 ساعت 10:15 http://www.nikzad.niniweblog.com

امیدوارم این وضعیت هرچه زودتر تمام بشه و به یه ثباتی برسی میدونم تو چه وضعیتی هستی و کاملاً درکت میکن و از اینکه کاری از دستم بر نمیاد تا برات انجام بدم ناراحتم فقط برات دعا میکنم و آرزو میکنم خدا بهترینها رو براتون بخواد، شوهرت سرعقل بیاد، عاقبت به خیر بشید و هرچی به صلاحتون باشه براتون پیش بیاد.

سلام مامان مهربون ممنون عزیزم همینکه بهم سر میزنی و برام دعا میکنی بهترین کارهاست ممنون از دعای خیرت من هم برای تو خانوادت بهترین هازو ارزو میکنم و بخدا می سپارمت

ساراازکرمانشاه دوشنبه 9 مرداد 1391 ساعت 17:29 http://www.greenbiston.mihanblog.com

سلام طاعات قبول ممنون ازحضورت آپم

سلام سارا جان خوبی اومدم مطلبت خوندم و هم کامنت خصوصی و عادی برات گذاشتم موفق باشی

ساراازکرمانشاه دوشنبه 9 مرداد 1391 ساعت 19:07 http://www.greenbiston.mihanblog.com

باسپاس ازحضورت پاسختون رودادم

سلام عزیزم اونا نظر های من نبود برات نوشتم

ساراازکرمانشاه دوشنبه 9 مرداد 1391 ساعت 20:39 http://www.greenbiston.mihanblog.com

باز سلام عزیزم من اون شماره مشاوری که به دوستم دادم شمار ه یکی ازدوستانمه که مطب نداره ودرحال حاضردانشجوست وحال روی رفاقت من سفارش دوستموکردم وگرنه ایشان اهل مشاوره دادن به کسی نیستند شما بایدبه 118تماس بگیر ی وشماره کلینیک که مختص مشاوره ست روبگیری .ودیگر اینکه بحث های این چنینی ربطی به تاهل وتجردنداره فراگیره .

سلام سارای عزیزم وقتی این کامنت دیدم سر در نیاوردم اومدم وبلاگت اخرین مطلبت حس رضایت خوندم و نظراتشو دیدیم دوتا نظر با اسم من و وب من هست که هیچکدام من ننوشتم سارای عزیزم شوهر من اصلا نمیدونه که من وبلاگ دارم که بخوام اون نخونه الان چند ماهه ما جدا از هم زندگی میکنم ضمنا من ادم فضولی نیستم که بخوام تو روابط کسی کنجکاوی کنم این یک مسئله شخصی و به کسی ربطی نداره نمیدونم اون ادم اگر شهامت نداره با اسم وادرس خودش نظر بذاره چرا اصلا نظر میدازه من خودم میرمپیش یک مشاور میام وبت خضوصی نظر میذارم

آراس سه‌شنبه 10 مرداد 1391 ساعت 10:18 http://kakaras.blogfa.com/

سلام من از همین حوالی رد میشدم ادب اجازه نداد که بدون سلام وعلیک از اینجا رد شدم .
امیدوارم مشکلتون حل شه و آرامش به زندگیتون برگرده تقریبا 7 یل 8 پست را خوندم متاسف شدم واقعا بعضی از پدرها ومادرها با آینده بچه هاشون چکار می کنند

سلام خوش امدیدممنون ا ز اینکه وقت گذاشتید و مطالبم خوندید ا ونظر گذاشتیدمن هم برای بچه هام که مجبورن این روزهای سخت بگذرون متاسفم

پریچهر سه‌شنبه 10 مرداد 1391 ساعت 13:22 http://www.pari0080.mihanblog.com/

سلام طاعات عبادات قبول
خیلی اتفاقی به وبلاگتون برخوردم یه کم خوندمش خیلی ناراحت شدم انشالله هر چه زودتر این وضعیت تموم زندگیتون به آرامش برسه

سلام پریچهر عزیز خوش امدید ممنون از دعاتون انشااله مستجاب شه و من و بچه ها و حتی شوهر خیانت کارم به ارامش برسیم

رویا.ت سه‌شنبه 10 مرداد 1391 ساعت 17:12

سلام عزیزم. اومدم و خوندمت . راستش چیز خاصی برای گفتن ندارم! واقعا خیلی بده از یه بچه حالا هر چه قدر هم بزرگ شده باشه برای رسوندن حرفاش استفاده میکنه!
دو تا آدم بزرگ نمیتونن حرف بزنن این خیلی بده یعنی افتضاح!!
فکر کن من و فرهاد هم گاهی پر از حرفیم ولی بلد نیستیم با هم حرف بزنیم! هنوز شروع نکرده می ریم به بیراهه و حرفای اصلی تلمبار میشن رو باقی حرفها! حاصلش یه دل پر کینه هست که دردش مزمن شده!

سلام رویا جان متاسفانه شوهر من همیشه همینطوزی بوده اگر من ازش میخواستم خواسته هاش بگه میگفت هر طور خودت راحتی حتی چیزهای کوچک مثل نوع غذا الان هم که از این بچه سوء استفاده میکنه نتیجه اش هم این شده که پسرم از روزی که اومده دیگه تلفن هاشو جواب نمیده هر چی میگم پدرته جواب بده میگه نمیخوام حوصله اش ندارم میخواهد من بکشونه اونجا که شرایط زندگی که نداره و یکسری حرفهای بی ربط بزنه منتظرم ماه رمضان تمام شه وکیل بگیرم که باهاش حرف بزنم و اگر شد توافقی جدا شم چون بقول شما اگر بخواهیم باهم حرف بزنیم اخرش به ناکجا اباد میرسیم

[ بدون نام ] چهارشنبه 11 مرداد 1391 ساعت 18:23 http://asalnasiri.blogfa.com

سلام زهرا خانوم مرد بد جهنم این دنیاست واسه زن من 10سال باجهنم زیر یه سقف بودم خدا بزرگه

سلام عسل جان درکت میکنم این دوسال مثل ده سال برام گذشته نه اینکه قبلش زندگی خیلی خوبی داشتم و لی بهرحال تحمل میکردم خدا مشکل همه مون حل کنه توهم انشااله زودتر به پسر گلت برسی

ساراازکرمانشاه پنج‌شنبه 12 مرداد 1391 ساعت 17:54 http://www.greenbiston.mihanblog.com

سلام حالت چطوره ؟طاعات قبول .بااین گرمای هواوروزه داری چطوری ؟من که اشکم دراومده .آپم

سلام ساراجان خوبم میگذره میام میخونمت

شقایق یکشنبه 15 مرداد 1391 ساعت 10:21 http://alonelyanemone.blogfa.com

غصه نخور درست میشه

ساام شقایق جان سعی میکنم غصه نخورم و محیط شادی رو برای بچه ها درست کنم چقدر اسمت قشنگه ناخوداگاه بهم انزژی مثبت دار

سارا یکشنبه 15 مرداد 1391 ساعت 11:20

خیلی خوب با بچه ها برخورد می کنید و توجه دارید.انشاءالله هر چی خیره براتون پیش بیاد

سلام سارا جان ممنون از لطفت

یانا یکشنبه 15 مرداد 1391 ساعت 11:55 http://halnevesht.blogfa.com

ان شالله که به زود یهمه چی درست بشه.

ممنون بانا عزیز انشااله تو این ماه مبارک همه مشکلا تشون حل شه مال من هم مثل بقیه

بارونی دوشنبه 16 مرداد 1391 ساعت 08:49 http://zendegiyeman12.blogfa.com/

سلام خانمی خیلی وقته که خبری ازت نیست نمیخای بیای

سلام چشم الان میام خدمتتون

بارونی دوشنبه 16 مرداد 1391 ساعت 13:33 http://zendegiyeman12.blogfa.com/

سلام عزیزم مرسی از نظر قشنگت. درسته باید این کارارو بکنم ولی خب ...

سلام شک نکن باور کن ارزشش ندارن اینقدر خودمون براشون اذیت کنیم

[ بدون نام ] دوشنبه 16 مرداد 1391 ساعت 14:19

اینقدر از مردها بد نگید
زن بد و بد اخلاق هم کم نیس یکیش همین همسر من
بازنشسته که شدم گفت من حوصله اینو ندارم که مرد تو خونه بنشینه یا مری سر کار یا باید از هم جدا بشیم خلاصه کار به دادگاه کشید همه بهمون می خندیدند که پس از سی و چند سال زندگی حالا اومدید جدا بشید همسر می گفت آقا این تنبل است حاضر نیست بره کار کنه رئیس دادگاه گفت چکاره ای گفتم دو سه روزه بازنشست شده ام این خانم اجازه نمیده لااقل یک ماه بگذره ما رو کشانده به دادگاه خلاصه جنگ و دعا ادامه پیدا کرد تا کاری تو یک بنگاه معاملات پیدا شد منی که دبدبه تو اداره داشتیم و کلی کارمند زیر دستمون بود رفتیم تو بنگاه اونم با اون جوی بنگاهی که اصلا با گروه خونی ما سازگار نبود یک سالی بودیم دیدیم اصلن فابل تحمل نیست همه ش دروغ و کلاه بازی در اومدیم یک الونک کوچکی داشتیم و فروختیم و با اون پاداشت آخر خدمت یک مقازه جمع جور کردیم مشغول کاسبی صبح می ریم و شب دیر وقت بر می گردیم حالا مدتی بهانه کرده خسته شدم از تنهایی خلاصه حالا که می خواهیم مغازه را بفروشیم می بینیم قیمت خونه سه برابر شده ولی مغازه حتی یک خریدار نداره بهش می گم این لج بازی تو هم بمن هم به خودت هم به بچه ها ضرر زد ولی کو گوش شنوا
بعضی وقت ها می گم کاشک به همون طلاق راضی می شدم

سلام اقای محترم من براتون متاسفم مرد بد و زن بد مثل خوره است که تو زندگی زناشویی انسان رواز پا در میاره بعضی مواقع واقعا طلاق بهترین زاه ولی تو این جامعه انکار کسی که طلاق میکیره جنایت کرده من شوهرم موقعی که خودش تابستان گذشته باز نشست کرد با توجه که موقعییتی که توش بودم خیانت حضرت اقا دادن تمام پایان بازنشتگی اش به اون خانم نمیدونم بلاخره خونه رهن کرده بود یا خریده بود ۸ ماه تو خونه جا انداخته بود و خوابیده بود و علاوه بر اداره باید تمام خرید خونه وکار خونه رو هم انجام میدادم حرفی هم نمیزدم چون بچه ها اذیت میشدن وقتی هم قرارشد خونه رو خالی کنیم و ایشون از یکسال پیش در جریان بود حاضر نشد ریالی برای رهن خونه بده حال اینکه دو تا ماشین داشت من هم دیدم مدارا بیشتر از این یعنی خریت و وسایل گذاشتیم خونه پدرش و من رفتم خونه خواهرم با بچه ها بعد هم جایی رو رهن کردم اصلا هم اعتقاد ندارم همه مردها بدن و زن ها خوب ادم باید شانس بیاره ادم درست و مناسبی رو انتخاب کنه تا به سرنوشت شماو من دچار نشه براتون ارزوی موفقیت و سعادت میکنم

issa یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 16:31 http://kamyaranian.blogfa.com

روان و جالب بود
همه قصه هایت
زندگی
نمیدانم چی بگم
من خودم هم توش موندم
حالا بیام و شما را ..
موفق باشی بانو

سلام ممنون لطف کردید خوندید کاش نظر میدادید ادم برای مشکل دیگران میتونه نظر بده و ممکن به درد طرف بخوره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد