هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

سلام دوستای خوبم این هفته تو اداره سرمون خیلی شلوغه کار جدید برامون اوردن خدا بخیر کنه شیرین عسلم این روزها خیلی مهربون شده برام ظرف میشوره  افطار برام چایی دم میکنه کمک میکنه سفره رو بچینیم گنچ زندگی هم خوبه خوشبختانه کمتر برادرشو اذیت میکنه و گوش شیطان کر باهم میسازن من همیشه میترسیدم اگر شوهرم با ما زندگی نکنه نتونم از پس این دوتا بر بیام اولش هم خیلی سخت بود اما الان اوضاع بهتره و من زاضیم این اخر هفته سالگر د مادر شوهرمه نمیدونم برم یا نه اصلا حوصله ندارم برم ببینم دشمن شادشدم زندگی رو که ۱۶ سال براش گذشت کردم هر کاری که به عقل رسید کردم تا مثل دوتا انسان متمدن زندگی کنیم نشد اصلا دلم نمیخواست ومعتقد هم نیستم که مثل خیلی از زن وشوهر ها که فکر میکن باید افسار همدیگر بدست بگیرن و حالا هرکدام قدرت بیشتر داشت حاکم بشه  زندگی کنم حالا برم مراسم اون جاری بدجنس ام که کاری کرده که هم شوهرش و هم فامیل شوهر  ازش بشدت حساب میبرن ببنیم و بارها شنیده بودم که به شوهرم گفته بود که افسار زندگیت بگیر دستت نذار زنت برات تصیمیم بگیره البته من اونو مقصر نمیدونم چون اخلاقش اینطوری و لی شوهرم  چون ادم دهن بینی وقتی اونها پشت سرم بد گویی کردن نشست فکر کنه که من کجا بر علیه اون قدم برداشتم بهرحال زندگی مشترک ما نابود شده حتی اگر بنا بر مصالح اجتماعی هم ادامه بدیم دیگه اون صمیمیت و عشق و اعتماد بین ما بوجود نخواهد اومد تازه بهم اس ام اس داده که من دشمن تو نبودم اما تو با من دشمنی کردی و من و بچه ها رو ندیدی به دو زاز پولت مینازی بعد یک اس دیگه داده که تقدیر برای انسانهای عادیست و تغییر برای انسانها عالیست میخواستم براش بنویسم خوبه من دو زاز پول دارم و محتاج احدی نسیتم برو تغییر کن تا عالی بشی با این گندی که زدی خودت تقدیرت خراب کردی البته  حتما منظورش اینکه من تغییر کنم چون اون ادم خود شیفته که حتی حاضر نیست قدمی برای اصلاح اوضاع برداره نیاز به تغییر نداره۰ 

نظرات 7 + ارسال نظر
بهار(بوسه ی تقدیر) دوشنبه 16 مرداد 1391 ساعت 15:45 http://gozashtehagozashte.blogfa.com/


یعنی خدا ازش می گذره

سلام مطمئنم که خدا ازش نمیگذره بهار جان ولی متاسفم که زندگی نسبتا خوبی که داشتیم از هم پاشید اونم بخاطر هیچی شاید اگر حتی اون زن دوستش داشت باز یک چیزی ولی اون خیلی با وقاحت به خواهر شوهرم گفته که من برادرت نمیخوام اونجای پدرم حالا نمیدونم کدام پسر تو ۱۲ سالگی پدر میشه که شوهر م جای پدر اون باشه بهرحال خود کرده را تدبیر نیست

شهلا دوشنبه 16 مرداد 1391 ساعت 16:57 http://arezobardel89.blogfa.com

سلام عزیزم از وبلاگتون فهمیدم که از همسرتون جا شدین از وبلاگ زندگی من وبلاگتون رو پیدا کردم
خوشحال می شم دوستای خوبی باشیم البته اگه وقت دارین و می تونین سر بزنین

سلام شهلا جان من هنوز جدا نشدم ولی جدا از هم زندگی میکنیم حتما میام وب تو میخونم امروز خیلی کاردارم انشااله بعدا سر فرصت خوشحال میشم با هم دوست بشیم

ساراازکرمانشاه دوشنبه 16 مرداد 1391 ساعت 18:29 http://www.greenbiston.mihanblog.com

سلام -شماخانم شایسته وبرازنده یی هستی که بایاری خدا ودعاخیر دوستدارانتون مطمئنا"ازپس مشکلات برخواهیداومد .خوشحالم ازاینکه حس میکنم اوضاع بروفق مراده یه جورایی .خوشحالم .ایام به کام والتماس دعا آپم

سلام سارا جان ممنون از لطفت محتاجیم به دعا

بارونی چهارشنبه 18 مرداد 1391 ساعت 13:57 http://zendegiyeman12.blogfa.com/

واقعا که خیلی خیلی خودشیفته تشریف داره
به نظرم سالگرد هم نری بهتره

سلام بارونی عزیز درست تشخیص دادی شوهرم دچار بیماری خود شیفتگی وهمین هم کار دستش داده سالگرد هم نرفتم بجاش رفتم کمک خواهرم نذری اش رو درست کنه

ساراازکرمانشاه جمعه 20 مرداد 1391 ساعت 13:42 http://www.greenbiston.mihanblog.com

به فرق نازنینش کی اثر می کرد شمشیر

یقینا ابن ملجم وقت ضربت یا علی گفت . . .آپم

سلام سارا جان خدا ابن مجلم تا دنیا دنیا ست لعنت کنه که اسطوره جوانمردی کشت چشم میام سراغت

قلی شنبه 21 مرداد 1391 ساعت 11:24 http://blogeh.mihanblog.com/

شما زندگیت درست میشه، آهسته و با آرامش حرکت کن!

سلام آقای قلی از لطف شما متشکرم من که دیگه امیدی ندارم حتی برای سالگرد مادرش زنگ نزد بیاد دنبالمون من هم نرفتم البته امکانش هم نداشتم باید به خواهرم کمک میکردم نذری درست کنه و مادرم هم مریض بود باید به اونم میرسیدم

قلی یکشنبه 22 مرداد 1391 ساعت 16:15 http://blogeh.mihanblog.com/

روابط رو همین زنگ نزد، نگفت، نیومد، سرسنگین بود و.... ها از بین میبرند و روابط با زنگ زدم، حرکت کردم، یازنگ زد ، حرکت کردم درست میشه. شما توقع داشتی اون که حدس میزنه از دستش ناراحت هستی خودش بیاد و برای ختم مادر خودش( نه ختم حیانان اقوام شما هم) بیاد دنبالتون؟ مثلا شما برای ختم یکی از عزیزانت بری دنبال مهمان ها به زور بکشیشون بیان ختم؟ میشه؟ یه جوری شما باید یه چراغی آلارمی چیزی میزدی که اقوامش بیان بگن بهش .. نمیگم خودت هم سرخود چادر سر میکردی میرفتی (هر چند این کارم میکردی اسمون به زمین نمیرسید و کار درستی هم کرده وبدی ) ولی بهتر بود با هر ترفندی شما و اون سر ختم مادرش با هم رودرو میشدید.

سلام اقای قلی ممنون از نظر تون ببیند من هنوزم فکر میکنم رابطه شوهرم با اون خانم ادامه داره نه رابطه فیزیکی بلکه چون این ایام مقارن با گرفتن حقوقش و معمولا اون خانم این چند روز باهاش در تماسه اصلا ما یادش رفتیم در ضمن من برای مراسم پدرشوهر خواهرش که تو خونه بود رفتم همراه پسر کوچکم و خواهرم و اون از اتاق بیرون نیومد و در واقع به نوعی بهم بی احترامی شد پسرمون هم خیلی ناراحت شد و دیگه حاضر نیست پدرش ببینه من در اوج اختلاف با اون پارسال در تمام مراسم مادرش شرکت کردم وقتی اون حاضر نیست برای زندگیش قدمی برادر من چکار میتونم بکنم همین الان هم از من طلبکار چه برسه به اینکه من چراغ بدم انوم براش بد نشده با چند تا از دوستاش رفته مراسم و ممکن بود با توجه به مطالب بالا اونجا با بی توجهی یا بی احترامی میکرد اوضاع بدتر میشد بذار یک مدت به حال خودش باشه ببینم چی میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد