هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

اخرین روز کاری

سلام دوستان خوبم ، امیدوارم که تعطیلات به همةتون خوش گذشته باشه و سال خوبی رو شروع کرده باشید . من امروزاخرین روز کاری  هست و از فردا میرم قاطی خانمهای خانه دار . پسر کوچکم خیلی خوشحال و بزرگه هم هیچی نمیگه . باید یک فکر ی برای خودم بکنم کلاس ورزش . دیدار با دوستان قدیمی و رسیدگی به امور خونه اول همه هم باید برم دنبال خونه برگردم دعا کنید یک خونه خوب ومناسب زودتر پیدا کنم . ممنون از تمام دوستان که برام دعا می کنن.

نظرات 7 + ارسال نظر
tarlan دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 10:45 http://tarlantab.blogfa.com/

بازنشستگیتون مبارک بانو امیدوارم تو سال جدید تمام کارهاتون بر وفق مرادتون باشه و همه درها به روی شما باز باشه

تشکر ترلان جان ،من خونه کامپیوتر ندارم رفتم یه لب تاپ خریدم ببینم میتونم راهش بندازم تا مطلب جدید بزارم

ن سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 12:20

همسرم بهش پیشنهاد کرده بودند که چون سال تحصیلی است می توانی تا پایان سال شاغل بمونی ولی از بس از محیط بی عدالتی مدرسه اش رنج کشیده بود تر جیح داد که همان وسط مهر بازنشسته شود حتی برای دریافت کادو اش که معلمین و مدیر مدرسه برایش خریده بودند نیز نرفت و پیام داد اون پتو ( کادو ) بخوره تو سرتون
البته حق داشت چون برای هر مراسم اون رو جلو می انداختند کلاس های اضافی مثل خوش نویسی و ریاضی و برای دانش آموران می گداشت بدون چشم داشت ولی چون پاچه خوار نبود یک گروه تشویقی را هم نتوانست بگیرد در حالیکه اگر کارمند خود من بود وجدانا حق دو گروه تشویقی را داشت
بهر حال بعد بازنشستگی با خقوق ماهی صد هزار تومان غیر انتفاعی درس می داد و من هم مانند راننده ی آژانس باید صبح او را سر کار می بردم و بر می گرداندم
و ساعت کارش از هشت صبح تا دو بعدازظهر بود تازه چون مدرسه ی غیر انتفاعی هم بود باید ناز و غمزه ی والدین را هم تحمل می کرد دست آخر بهش گفتم این صد هزار تومن که هزینه رفت و آمد شماس خوب همان مدرسه دولتی یک سال هم می موندی البته خوب قبول نمیکرد که راه را اشتباه رفته است

سلام اقای ن متاسفانه بی عدالتی در تمام سازمانهای دولتی وغیر دولتی هست ونمیشه کاری کرد .من هم با شما موافقم بعد بازنشستگی بهتر ادم به تفریح واستراحت وقت بگذرونه

آنا یکشنبه 23 فروردین 1394 ساعت 00:10 http://aamiin.blogfa.com

یعنی بازنشسته می شید؟

بله انا عزیز الان واقعا بازنشسته ام

گیتی سه‌شنبه 25 فروردین 1394 ساعت 21:19

سلام. من تازه وبلگ شمارو پیدا کردم. مطالب طنزی که گذاشته بودین رو خوندم و لذت بردم، دستتون درد نکنه. بازنشستگی چندان هم چیز بدی نیست. خاله من چند سال پیش بازنشسته شد، قبلش زانوی غم به بغل گرفته بود و فکر می کرد بازنشستگی خیلی چیز بد و کسالت باریه اما الان کلی خوشش اومده و آب و هواش کلی بهش ساخته. مبارک باشه به سلامتی انشالله

سلام تشکر راستی میگی فعلا داره بهم خوش میگذره

یک زن خانه دار معمولی چهارشنبه 26 فروردین 1394 ساعت 23:22 http://1zanekhanedar.persianblog.ir

سلام بانو.خانه داری تون مبارک.خانه داری هم عالمی دارد

سلام دوست عزیز، فکر میکردم خیلی بهم سخت بگذره ولی الان که خیلی خوبه واقعا خسته شده بو دم

توسن پنج‌شنبه 27 فروردین 1394 ساعت 05:21

سلام....
بعد از مدتهای تقریبا زیادی که اینجا نیامده بودم امیدوار به خواندن دو یا سه و یا مطالب بیشتر و البته جدید اتان بودم که متاسفانه دریافتم در تمام این مدت ، تنها نوشته اتان همین پست بوده است که از تاریخ ارسال آن نیز چیزی بیشتر از 12 یا 13 روز تا به امروز گذشته است.
اما به هر صورت نیافتن و نخواندن مطلب تازه ، دلیل آن نمی شود که شکر گزار برخی از نوشته هایی نباشم که قبلا و امشب نیز در آرشیو مطالب گذشته اتان به چشم می خورد و قبلا نیز گفته بودم که جنس برخی از آنها عجیب شبیه مرکب های خشک شده و از یاد رفته ی گوشه ی خاطرات ذهن من است و با آنها ، دهان لحظه های خواندنم آنچنان شیرین می شود که دلم می خواهد بمانم و تمام آرشیو اتان را بخوانم که البته و متاسفانه هرگز اینچنین نمی شود ....
از فحوای کلام اتان که در آخرین مطلب وبلاگتان منتشر کرده اید ، و از فراخوان دوستان برای دعا در خصوص یافتن خانه ای مناسب ، برایم دشوار بودن موضوع تقربا ملحوظ بود که البته صورتم پر از عرق شرم می شود وقتی که مشکل اتان را دانسته ام اما هیچ کاری برای رفع آن ، در حال کنونی نمی توانم انجام بدهم و به این شرم و خجالتی که دارم افزوده می شود وقتی با کفایت اندکی که دعاهایم برای استجابتشان دارند ، برای لحظه هایی ساکت و نا امید می مانم که دعاهایم نیز در این موضوع آنچنان کارساز نخواهند بود و آن وقت چشم امید به کفایت دستهای شما و دیگر عابران خانه اتان می دوزم که لیاقت استجابتشان بدون شک حلاّل همه ی مشکلاتی خواهند بود که فرا روی شما قرار گرفته اند.....با اینهمه ، اما من نیز از دعا کردن ناامید نخواهم بود و التماس اجابت تمام آرزوهایتان را به قنوت دستهایم خواهم سپرد که ابا آغاز امروز و در نمازهایم بسوی آسمان دراز می شوند و با تمام وجود ، از پروردگارشان آرزوهای شما را التماس می کنند....
با آنکه هنوز هم چند ساعت دیگر تا آغاز سپیده دم و شنیدن و اعلام شمسه ی شرعی روز پنجشنبه ، 27 فوردین 1394 باقی مانده است ، اما اجازه بدهید در لحظه های کوچک فعلی بایستم و همصدای همین لحظات زمزمه کنم: "بسم الله الرحمن الرحیم..."
حالا زمانی زیباست تا بیاد خود ، به یاد شما و همه ی آنانی بیاورم که در ذهن خداوند هیچ فرصت گم شده ای وجود ندارد و روبروی همه ی ما گام بر می دارد تا گامهایمان را با تاکیید گامهایش ، محکم تر و استوار تر برداریم و بسوی آینده پیش برویم....حالا زمانی زیباست که بیاد خودم و بیاد شما بیاورم که در ماسوا ی گنگ ِ هر آرزوی محال و هر مشکل بزرگی ، اعتقاد به بازتاب زلال آب...اعتقاد و اعتماد به باور بهار........اعتقاد به .یقین کاملی که بی هیچ تردیدی می شود قانع شد که به اندازه ی وسعت مهربانی هرکس آرزوهایش را محقق خواهد کرد ........باور باور به اینکه برای تمام دستهایی که به سوی آسمان و بسوی او دراز می شوند ، .به اندازه ی برکت دستهایش به او عطا می کند .باور به رحمت لایزالی در کمترین بخشش از نعمتهایش و به اندازه ای توان هر شخص برای در مشت فشردن آرزوهایش یاری می کند.......به اندازه ی لیاقتش سهم هر کسی را از آرزوهایش محقق می سازد تا اینبار نبز همه ی باورها را همسوی خود می کند داشتن های حدید را در در میان آرزوهای طویل و درازش را مقایسه می کند.....رویه ای منظمی که در کنار مومن شدن به برخی لحظه ها میسر می شود....دلحظه هایی که گاهی در زندگی امان پیش می آیند اما هرگز توان فهم اینها نیست....لحظه هایی که در بیشتر آنها باور کرده ایم و برای آینده نیز باید چیزی بنام امید را باور کنیم . .... باور کنیم وقتی که جهان تاریک می شود .....وقتی که از همه کس و همه چیز بریده می شویم و احساس می کنیم که تنها مانده ایم.....وقتی که خیال می کنیم که همه چیز رو به ادبار است....وقتی که همه جا تاریک است و هیچ بارقه ی روشنی را نمی یابیم ..تنها کافی خواهد بود که بازهم یادت بیاوری که محبوبی....که مهمی....که تنها نیستی....که لااقل یک نفر هست که ترا بخاطر انسان بودنت دوست دارد.....ترا همانگونه که هستی دوست دارد....
او خدای تو و خدای ماست که باور کردنش برای گشایش تمام روزهای زندگی کافی ست ....
طولانی شدن حرفهایم را ببخشید بانو...
سعی می کنم حرفهایم را کم کم به پایان ببرم در حالیکه آرزو می کنم رسیدن این مشکلات کوچک ، باعث تلخی عید خجسته برای شما نشده باشد . شایسته و بایسته است که در دهش و کشش جهان بزرگ ، رفتن تا فراسوی خویشتن را بیاموزیم و تبریک هرچند کوچک را ، وظیفه ای برای یاد آنانی بدانیم که زمانی کلمه ای را با نام دوست ، و غوغای کلمه ی دوست داشتن را با هم معنی می کردند... نیز باید گاهی روی زمین بایستیم تا در تمام ناشکیبایی ـ روزهایمان ، همچنان امیدوار به شکیبایی درونمان باشیم تا عاقبت نسیم تازه ای مگر وزیدن کند و در کنار وزش این نسیم روح انگیر ، کسی در گوشهایمان زمزمه کند که با تمام روزهای سخت گذشته ؛ یک روز باز هم ، همه چیز سامان می گیرد و و ما را به این باور بنشاند.... چرا که آنان برای ما حضور دارند و حضورشان موید حضور ملازم ازلی عشق است و با اعتقاد ، ایمان ، عرفان ، شیدایی و جنونی که عاطف و معطوف شده اند تا بتوانیم لحظه ی نا شکیب و بی تحمل را زیر ثقل بار صبر به فرموده ی حق نزدیک سازیم.که فرمود :" انه کان ظلوما جهولا ...."
حالا دیگر اینجا میهمان لحظه هایت را می توانی صدا بزنی تا خداوند ، مخاطب واژه هایت بنشید...آنگاه چشمهای تمنای را در مهربانی دستها و گرمی آغوش ایمان و توکل خداوند بدوزی تا براستی ببینی که در قنوت دستهایت پیدا میشود........پیدا میشود....
پیدا می شود....خلصه ی عشق پیدا می شود....
پیدا می شود....خلصه عشق پیدا می شود....خلصه عشق پیدا می شود....
آن وقت بغضهای کهنه ی گلویت باز می شود و کسی نیز همنوا ی لحظه های گذشته ی غمگنانه ات می شود و با تو می خواند:
یا اَنیسَ مَن لا انیسَ لَه....

سللم توسن عزیز متشکرم از اینکه وقت گذاشتید وبرام این پیام نوشتید .الان دسترسی به اینترنت وکامپیوتر ندارم این کامنت ها رو هم باگوشی تلفن جواب دادم در اولین فرصت میام مفصل درباره این فصل جدید زندگیم مینویسم بازم سپاس از حضور گرمتون

علی امین زاده دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 08:21 http://www.pocket-encyclopedia.com

هوم. باید بیشتر به اینجا سر بزنم. باید از تجربه های شما استفاده کرد. این بازنشستگی هم در آخر دامن همه ی ما رو خواهد گرفت!

لطف دارید.نمیدونم چند سال سابقه دارید. ولی من کارم دوست داشتم.الان هم از دوره بازنشستگی لذت میبرم چون دیگه انرژی نداشتم هم خونه هم اداره کار کنم .امیدوارم دوران کاری خوب وخوشی داشته باشید وبه دوره بازنشستگی برسید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد