هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

امتحان نهایی

سلام به دوستان خوبم .الان که این مطلب می نویسم .تو پارکی تو دهکده المیپک نشستم منتظرم شیرین عسلم اولین امتحان نهایی اش بده بعدش با هم بریم خونه . بچه ها چقدر زود بزرگ میشن. و جقدر ادم حسرت میخوره برای کارهایی که میتونست براشون تو بچگی انجام بده و نکرده.

هفته پیش جمعه 17اردیبهشت تولدم بود .یه کیک کوچک خریدم وبا بچه هام جشن گرفتیم.19 هم خونه یکی از دوستام دعوت بودم ناهار .البته با 20تااز همکارای دیگه .اونجا هم برام یه تولد حسابی گرفتن.اتفاق خاص دیگه ایی  هم نیافتاده. پسر بزرگم خیلی این روزها بهم ابراز علاقه میکنه تا از خونه میرم بیرون زنگ میزنه مامان دلم تنگ شده زود بیا خونه. ماشینم برد صافکاری 1میلیون و هفتصد گذاشت رو دستم .کلا ماشین نو شد. خدا کنه همه بچه ها تو امتحاناتشون موفق شن .پسرک من هم تو اونها.امین.

عید مبعث مبارک

سلام دوستان

 گوئی که زصخره هاصدامی آید.

گلبانگ خدا،خدامی آید.

ای خسته دلان منتظربرخیزید.

آوای محمد(ص)ازحرامی آید.

عیدسعیدمبعث برعاشقان رسول الله مبارک .

روز کارگر و معلم مبارک

سلام روز گارکر یا تاخیر بر همه کارگران کشورمون مبارک باشه .ارزو میکنم هر چه زودتر از نظر مادی ومعنوی  وضعشون خوب شه .وقتی می خوانم .تعدادی از این عزیزان چندماه حقوق نگرفتن .همش فکرمیکنم بنده حدا ها چطور اموراتشون  میگذرونن.


روز معلم مبارک باد.

سلام تصیمم گرفتم خلاصه ایی از دوران مدرسه و معلم های عزیزم بنویسم.


امروز بیاد معلم های که در دوران تحصیل داشتم .کلاس اول ابتدایی یه خانم معلم زیبا با موهای بلند طلایی داشتم. فامیلش هم طلایی بود .دوم حانم راغب  زن میان سالی بود و وقتی میرفت خونه چادر سرش میکرد منم بیشتر سال مریض بودم دمل وحشتناکی زده بودم ونمیتوانستم بشینم و مجبور بودم خونه بمونم.و مراتب روغن سیاه عمه ام برام میمالید یاانواع داروهای و درمانهای سنتی تا درمان شدم. بعد چشم درد گرفتم نمیدونم این دوتا همزمان بود یانه. یه مدت هم سیل اومد و باز من و خواهرم مدرسه نمی رفتیم. کلاس سوم یه مدت خانم کوثری بود که اونم جوان بود با موهای سیاه  و موقع رفت واند چادر مشکی سر میکرد.وسط سال بخاطر شغل همسرش که ارتشی بود. رفت شهرستان و بجاش خانم میر عمادی اومد که انم سبزه با موهای مجعد بود.سال چهارم هم خانم ولد خانی بود که زنی لاغر بود.ولی معلم خوبی بود ویه همکلاسی داشتم فامیلش جعفری بود . شاگرد زرنگی بود .من تا اون سال حتی ثلث اول شاگرد متوسط بودم. ولی از ثلث دوم اکثر نمراتم شد بیست و ریاضی از همه بچه های مدرسه نمره بالاتری گرفتم.معلم وهمه بچه ها بخصوص بچه زرنگها شوکه شده بودن .ولی خودم یادم نمیادچه احساسی داشتم خوب حتما خوشحال بودم معلمون میگفت این تحول در اثر همنشینی با خانم جعفری بوده.سال پنجمبازم خانم میر عمادی معلم کلاس سوم معلمون شده بود. ومن بخاطر اینکه ریاضی ام خوب بود .نور چشمی معلم شده بودم .نمیدونم چه جشنی قرار بود در مدرسه برگزاربشه که معلم ما وچند تادیگر از معلم  ها برای  هماهنگی وکتهای جشن مرتب باهم جلسه میذاشتن و همیشه حل تمرین های ریاضی سر کلاس برای بچه ها رو میداد به  من و میرفت.بعدش رفتم راهنمایی اولین دبیر مرد کلاس اول راهنمایی اقای کزمیی بود ولی اوایل سال رفت .خانم عباسی معلم ریاضی بود و خشن بود.خواهر بزرگم هم همون مدرسه بود.زیاد اهل درس نبود و همیشه خانم عباسی از من میخواست بهدمامانم بگم که اون تمرین هاش رو حل نمکنه ولی فایده ای  نداشت خواهرم کار خودش میکرد روزی که فرداش امتحان داشت نیرفت به دختر دایی ام شیرینی پنجره ایی یاد بده.کلاس سوم راهنمایی یه معلم نابینا داشتم اقای محمودی که ادبیات درس میداد .خانم میلانی معلم انگلیسی هر سه سال راهنماییمون بود.سال سوم راهنمایی ریاضی مون خیلی سنگین بود حتی یادم معلم بعضی مواقع غلط حل میکرد و یکی از بچه ها پدرش دبیر ریاضی بود.برای همکلاسیمون حل کرده بودیه بار به معلم گقت که حلش درست نیست واز اون به بعدواگر معلم شک داشت با حل سوداگری همکلاسمون چک میکرد.البته خانم فر نوش فر انسان وارسته ایی بود چون اکثر ما ادمها برای حفظ غرورمون حاضر به قبول اینکه اشتباه کردیم نیستیم.خانم محرابی هم خان درشت اندام و مهربون شمالی که مسن هم بود از معلم های دوران راهنمایی بود.

بعد  دبیرستان شروع شد وراه مدرسه مون رور شد مدرسه ایی که من می رفتم ملی بود هزار تومان شهریه اش بود البته من و دختر دایم و خیلی از بچه ها تعهد خدمت برای بعد دیپلم دتده یودیم و مجانی ثبت نام شدیم . البته کلاس هامون خیلی شلوغ بود.ودرسهامثل جبر و ریاضیات جدید و... برامون تازگی داشت.وچون از کلاس تقویتی هم خانواده هامون اطلاع چندانی نداشتن  .من برای اولین بار فیزیک وجبر تجدید شدم.البته هندسه بیست گرفتم غیر از خانم جواهری که معلم انگلیسی ومحجبه بود اسم هیچکدام از معلم ها یادم نمیاد شاید اقای گودرزی که سالهای بعد هم معلم شیمی مون بود .سال اول هم بهمون شیمی درس داد.همون سال ما برق کشیدم و یخچال و تلویزیون خریدیم .البته مادر عزیزم  هم همون سال حصبه گرفت و تا دم مرگ رفت و از اونجا که خداوند به ما 6تا بچه رحم کرد مادرم خوب شد. تابستون من خودم نشستم از روی کتاب جبر و فیزیک خوندم و جالبه که شهریور 17 و16گرفتم و فهمیدم که قصور از خودم بود. سال دوم معلم زیست شناسی برادر اقای گودرزی معلم شیمی بود ولی اصلا مثل اون وظیفه شناس ووقت شناس نبود .وهمبشه چون ما ساعت اول کلاس داشتیم دیر میاومد نمیدانم الکی بود یا مشکل دیگه داشت از همسرش هم جدا شده بود.سال سوم یه معلم هندسه داشتم اقای هادیان یه چشمش سبز بود یه چشمش ابی وسط سال هم پاش شکست ونامزدش با ماشین  میاوردش مدرسه .همیشه ما دختر ها نصحیت میکرد که مراقب  معاشرت هامون باشیم.و از دوست شدن با پسرها پرهیز کنیم اون سالها اکثر معلم ها  تجربیاتشون بما میگفتن الان که فکر میکنم  خیلی با ارزش بودن.خانم دفتری معلم ادبیات که فکر کنم سالهای اخر معلمی اش بود و اقای باقری دبیر فیزیک که خیلیرهم سخت گیر بود. یه تعدادی از بچه ها روچون ته کلاس رادیو گوش میدادن از کلاس بیرون کرد و جنجالی شد. البته سر کلاس بقیه دبیر ها هم گوش میکردن یا ساعت شون که نور منعکس میکردمثل اینه .،نورش جاهای مختلف کلاس می انداختن و باعث ازار و اذیت معلم و سایر بچه ها میشدن .البته سال 57بود و ما از اوایل اذر دیگه مدرسه نرفتم و بعد  ت از پیروزی انقلاب دوباره مدارس شروع شدن.عبد هم چند روز بیشتر تعطیل نبودیم.چون درسهامون عقب بود. خانم جواهری مدیر مدرسه شد . ومدیر قبلی که اسمش یادم نیست بخاطر اعتراض یه عده از بچه ها رفت یه معلممون که هم محلی بود اقای سجادی شهید شده بود د بجاش برادرش که خیلی هم شبیه خودش بودبرای فیزیک اومد.روحش شاد.سال چهارم تعدادی از بچه ها با روسری میامدن مدرسه . معلمرزیست شناسیمون اقای یوسفی معلم خیلی مهربون و باسودای بود و پدر یکی از همکلاسها مون اقای روحی معلم شیمی بود . شخصیت جالبی با وجود اینکه خودش لیسانس گرفته بود .همسرش بی سواد بود ! همیشه هم با بچه هاش مشکل داشت دخترش هم از اون خر خون ها بود مثلا میگفت من زیست  دور خوندم حال اینک اکثر بچه ها اگر همت میکردن یه دور فوقش دو بار می خواندن. یه معلم دینی هم داشتم سال سوم و چهارم خانم حبیبی که خیلی مومن بود مانتو وشلوارو روسری می پوشید و چادر مشکی هم از روش سر میکرد.بعدش هم خانم از حوزه علمیه برامون فرستادن که خیلی دختر کم سن و شیرینی بود. .حتی مسجد محل ما هم اومدسخنرانی کرد . .که اون موقع ها یه اتفاق تازه بود. دبیرادبیات  سال اخرمون خانم جالبی بود خانم حسینی شماره تلفن خونش به همهمون داد و گفت عروسیمون دعوتش کنیم.خیلی از هم مدرسه ایی هامون همون سال ازداوج  یا نامزد کردن.الان فقط دختر دابی ام برام از اون سالها مونده که اونم خیلی کم تو مهمانی ها می بینم .زمان چقدر زود میگذره انکار همین دیروز بود.یاد و خاطر همه معلم های عزیز بخیر اگر زنده هستن براشون ارزو سلامت ،سعادت ،شادی و عاقبت بخیری میکنم. وا گر دیگه  بین ما نیستن روحشون قرین رحمت الهی بشه.

از دست این بچه ها2

سلام دوستان خوبم

اول عذر میخوام که مدتی غیبت داشتم.نوشتن با موبایل برام سخته یه لب تابم خریده بودم که پسربزرگم مصادره اش کرده. برای درسهاش حاضر هم نیست بره برای حودش  یه لب تاب مناسب بخره که سبک باشه و بتونه دانشگاه  هم ببره. بهر حال همانطور که خودم نگران دوستان وبلاگی وقتی غیبت دارن میشم. مختصری از اوضاع و احوال خودم  و بچه هام می نویسم.

هفته اخر سال گدشته یه روز رفتم اداره وقتی برگشتم خونه تقریبا ساعت 5بود زنگ نزدم کفتم شاید بچه ها خواب باشن. موبتیلم هم شارژش تمام شده بود . خبرق از بچه ها نداشتم .در اپارتمان که  باز کردم چشمتون روز بعد نبینه دیدم کف خونه روی سرامیک لکه های خون زیادی ریخته بعدش هم چشمم افتاد به پسر کوچکم که با قیافه داغوان دستش گرفته به دماغش که داشت خون میامد ودور خونه میگشت داشتم سکته میکردم گفتم چی شده.که پسر بزرگم از اتاقش اومد بیرون و صروع کرد به داد و بیداد که این بچه رو خوب تربیت نکردی .فقط بهش گفتم برو اتاقت تمیدونستم چکار کنم با هم  دعوا کرده بودن وهمدیگه  لت وپار کرده بودن . زنگ زدم به اژانس .بعدش هم به معلم خصوصی شیرین عسل که کلاس کنسل کنه.بهدخواهرم زنگ زدیم که نیاد چوپسرم دیده بود موبایل من جواب نمیدم زنگ زده بود اون بیاد ببره دکتر ونگفته بود که دعوا کردن. بردمش بیمارستان عکس گرفتن و دکتر کشیک و جراح عمومی دیدن و گفتن که نشکسته ولی صبح بیارید دکتر گوش وحلق بینی ببینه . فردا هم بردمش دکتر معاینه کرد و گفت مشکلی نیست فقط یه  مشکلرکوچکه که وقتی 18سالش شد بیارید عمل کنیم.البته بعد از تعطیلات عید پیش یه متخصص دیگه رفتم که نظرش این بود که باید  عملش کنیم.حالا هم که امتحانهاش نزدیکه.گذاشتم چند تا دکترردیگه مشورت کنم بعد تصمیم بگیرم برای عمل.حالا دعوا سر چی بوده . پسرربزرگم از کوچکه پرسیده مامان کجاست اینم تا چهار مدرسه بوده  خسته و بی حوصله بوده .گفتم نمیدونه با بد اخلاقی  و این باعث شردع دعوا شده.

شب پسر بزرگم اومد ازم عذر خواهی کرد وگفت قیافت طوری شده بود که دلم سوخت ترسیدم سوته کنیدمیکفت اینرجواب منو سر بالا میده مگه کیه.گفتم هر چی هم گفته بود نباید  اینطوری به هم می پریدید. دیکه هم باهم حرف نزدن باهم تا الان.واقعا بچه داری چقدر سخته .

عیدرهمدخوب بود شب عید رفته ودم با شیرین عسلم خرید برگشتنی  خواستم گل بخرم پرسیدم شاخه ایی چند یه دسته بزرگ گل شب بو گذاشت  گفت کافی گفتم من چند تا شاخه میخوامم گفت ببر پنج تومان من تعجب کردم جکث کردم گفت ببر چهار توملن گرفتم اوردم خونهدوتا گلدان بزرگ و یه گلدان کوچک پر شد و خونه مون خیای خوشگل شد.داییام و بچه هاش هم از شیراز اومده بودن تهران و من بعد از بیست سال دیدمشون .خیلی خوش گذشت.دو روز هم یا همکارام مینی بوس گرفتیم رفتیم ویلای یکی از همکارمون. شبرین عسل و دختر کوچکه خواهر بزرگم هم با من اومده بودن  وخیای سفر خوب وشادی بود.. هید هم تمام شدروز سیزده بدر هم رفتیم خونه مادرم غداهامون دور هم خوردیم گفتیم و خندیدیم.

شیرین عسل چند جلسه کلاس هم تعطیلات عید داشت و متاسفانه از دوم اردیبهسترفت سربازی باید دو ماه اموزشی بره بقیه اس پروژه انجام میده برای ارتش. بهروحال دست ما مونده تو پوست گردو مدرسه هم براسون تقویتی گداشته اونجادثبت نامش کردم امیداوارم بتونه  از پس امتحان ات نهایی بر بیاد..

کلا این پسر بزرگ من خیلی بهانه میگیره میگه چرا خونه دوستانت  میری  بعضی مواقع هم میاد هیدقربون صدقه م میره و میگه من که غیر از تو کسی رو ندارم موندم باهاش چکار کنم. میدونم باسد صبور باشم .وقتی میره سر کار کمتر بهانه میگیره خدا کنه همه بچه ها موفق باشن بچه های من هم بین اونها.


روز پدر مبارک

سلام به دوستان خوبم ،تولد حضرت علی(ع) به همه دوستان مبارک باشه.. روز پدر بر همه مردان سرزمینم  مبارک . نوشته زیر تقدیم به تمام پدران زحمت کش و مهربان

نام زیـبـای پــدر

با سیم و زر 

باید نوشت.



خوب و عـالی 

با عـیاری معتبر باید نوشت.


برکت نــان و نمک از همـت

والای اوست.

این چنین گویم

که نامش تاج سر باید نوشت.



 روز پدر مبارک