هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

این مدت که نبودم

سلام دوستان خوبم عید همتون مبارک ان شاءاله سال 98 سال خوبی برای همه باشه .و مشکلات کمتر بشه و وضع معشیت مردم بهتر شه.     

این مدت که ننوشتم خیلی درگیر مشکلات پسرها بودم هر کدام از این بچه های من دانشگاه رفتن انتخاب رشته شون گذشتن از هفت خوانه پسر بز رگم که قبلا نوشتم چقدر اذیتم کرد یک سال نرفت سال بعد هم بخاطر سربازی بلاخره بدون کنکور دانشگاه ازادتو محل خودمون رشته کامپیوتر که دوست داشت ثبت نامش. کردیم .اوایل درس هم درست نمیخواند بعدا علاقمند شدامیدوارشدم که بتوانه درسش تمام کنه . پسر دومم که میگفت نمی دونم چه رشته ایی بخونم بارفتن پیش مشاورنهایتا رفت رشته مکانیک البته از ترم دوم .من کا رم پارسال سر وکله زدن با هاش بود.  الانم باید ببرم دانشگاه و برم بیارم .چون ب د مسیره . یکشنبه هفته گذشته ازمون رانندگی قبول شد گواهینامه اش بیاد شاید دیگه خودش بره حداقل از مسئولت من کم شه . چون کمرش درد میکنه باید یه ماشین اتومات بگیرم با این قیمتها هم نمیدونم چکار کنم .که بچه داری از سخت ترین کارهای دنیاست هر کاری هم بکنی اخرش خودت فکر میکنی کم گذاشتی بچه های این زمانه هم که پر توقع واقعا تو این زمانه مادر وپدرها خیلی تحت فشار هستن خدا کمکمون کنه بخصوص کسانی که تنها هستن .

نظرات 2 + ارسال نظر
مهربانو چهارشنبه 7 فروردین 1398 ساعت 11:34 http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام زهرا جان . سال نوی تو و پسرها هم مبارک باشه .
درمورد دانشجو شدن بچه ها باید اول تبریک بگم. بسلامتی باشه ولی توصیه میکنم خودت رو خیلی اذیت نکنی و اصلا هم فکر نکن کم گذاشتی چون ما هم توانی داریم و انسانیم .. درواقع هرکاری از دستمون بربیاد برای بچه ها کوتاهی نمیکنیم ولی قرار هم نیست خودمون رو به فنا بدیم . والا من دیگه برای خودمم نمیتونم به عوض کردن ماشینم فکر کنم چه برسه که بخوام برای مهردخت ماشین تهیه کنم اونم اوتومات .
میدونم کمرش درد میکنه و سخته ولی ماشین داشتن هم مشکلات خاص خودشو داره درصورت امکان بهتره از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنه .
امیدوارم تن درست و سعادتمند باشید

ممنون مهر بانو عزیزم حرفات کاملا درسته ولی مادر بودن خیلی سخته

غریبه جمعه 14 تیر 1398 ساعت 09:39

سلام
خب تازه اول راهی
پسرم قصد ازدواج داشت خانه را برایش گرو گذاشتیم صد میلیون بهش دادیم صد میلیون هم من کمکش کردم بساط ازدواجش را نزدیک پنجاه تومن را فراهم کردم ماشینش را هم فروخت به لطف خدا سه دانگ آپارتمان به اسمش شد و سه دانگ بقیه هم پدر همسرش تقبل کرد البته توی این گرانی باز فکر کنم هفتاد هشتاد هم جهیزیه خرید قسط خانه ی گروهی سه میلیون ششصد تومن است که یک میلیونش را همسرم تقبل کرد و بقیه اش هم پسر که سه ذر میان میدهد و آن هم به گردن می انداخت البته ناراضی نیستم همین که ماهی یک بار سری بما می زند و اس ام اسی می فرستد شادیم
الان هشت ماهه سر خونه اش رفته فقط یک بار خونه اش رفته ایم و تا حالا دستپخت عروس را نچشیده ایم
پسر همین است آخرش مال ما نیست

خوشبخت بشه واقعا اوضاع سختی شده خدا خودش به جوانها کمک کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد