هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

چه کار کنم

سلام دوستان عزیز دو تا پست نوشتم یکی دگمه انتشار یادم رفت بزنم پاک شد یکی دیگر خواستم اصلاح کنم پاک شد زیاد حوصله نوشتن ندارم از این بلا تکلیفی در عذابم بعضی موقع ها فکر میکنم اینها همش یک کابوس بوده از خواب بیدار میشم می بینم همه چیز سرجاش ولی میدونم این یک خیال خام بیش نیست هفته پیش جهارشنبه خواهر شوهرم زنگ زده بود که بیا باهم بنشیند حرف بزنید گفتم مگر اون دفعه که اومدم چه نتیجه ای گرفتم غیر از اینکه برادرت با وقاحت تمام برگشته بود سر خونه اولش بعدش هم این که میگید پشیمونه حرف شماست من که پشبمونی ندیدم غیر ازاینکه هنوز م از اون زنه دفاع میکنه گفت نه من وشوهرم خیلی باهاش حرف زدیم گفتم اگر حرفی داره خودش زنگ بزنه گفتم اون تمام زحمات من برای خودش بچه هاش و مادرش که هیچ وظیفه ای برای پرستازی ازش نداشتم اما بخاطر اون چه قبل از سکته و چه بعدش که رسیدگی بهش وقت بیشتری ازم میگرفت رو نادیده گرفت من شاید برای مادر خودم اینکارها نتونم بکنم چون توانش ندارم ولی برای مادر شما کردم که زندگیم حفظ کنم نتیجه چی شد اون موقع قربان و صدقه ام میرفت میگفت تو همه کس من هستی و لی تا خرش به اصطلاح از پل گذشت و زن برادرش بهش گفت که زنت بد و نمیزاره تو بیای پیش ما حال اینکه خودش هم میدونست که دروغی پیش نیست ( ماجرای این زن برادرش و دخالت هاش بعدا باید مفصل بنویسم) رفت با اولین زن سلیطه ای  که سر راهش قرار گرفت  بهم خیانت کرد البته من زن برادرش خیلی مقصر نمیدونم اون اخلاقش دخالت و گند زن به زندگی دیگرون ولی شوهرم هیچ وقت نمیتونم ببخشم میگه میخواهی چکار کنی زندگی ۱۷ ساله رو از هم بپاشیونی گفتم زندگی من خیلی وقته که ازهم پاشیده از همون موقع که برادرت با بی اخلاقی پای  این زن سلیطه رو  به زندگیمون باز گرد و الان هم که عملا مجبور شدیم جدا زندگی کنیم بگذریم که امار من به ان زنه میده که اگر میخواهی بدونی زنم کجاست (شماره تلفن خونه خواهرم داده) زنگ برن  به این شماره میگه بلاخره میخواهی چکار کنی گفتم من هیچ اعتمادی به برادرت ندارم میگه اعتماد ساز ی کنید میگم من که اعتماد از بین نبردم که بخواهم بسازم میگه خوب برادرم چکار کنه  گفتم اول بیاد تو منطقه ای که زندگی میکردم یک اپارتمان کرایه کنه تا من بتو نم بهش اعتماد کنم هنوز که تقریبا یک هفته میشه خبری نشده یک هفته است که دلم اشوبه دارم فکر میکنم اعتماد دوباره به این ادم حتی اگر شرایط من بپذیره درسته  یا باید کار یکسره کنم و خودم  از این سرد رگمی خلاص کنم برام دعا کنید

نظرات 21 + ارسال نظر
مهتاب سه‌شنبه 30 خرداد 1391 ساعت 17:29

چی بگم زهراجان؟ شرایط سختی داری...

سلام مهتاب جان از همدریت متشکرم

سارا سه‌شنبه 30 خرداد 1391 ساعت 20:36 http://mane54.blogfa.com

خدا کنه زودتر تکلیف زندگیت روشن بشه حداقل خودت با خودت کنار بیای . خوب می دونم که چه برزخیه

سلام سارای عزیز راست میگی برزخ بدی امیدوارم هیچکس تو برزخ زندگی نکنه

ساراازکرمانشاه چهارشنبه 31 خرداد 1391 ساعت 16:55 http://www.greenbiston.mihanblog.com

سلام عزیزم بجون تودعات کردم شاه عبدالعظیم مواظب خودت باش .آپم

سلام سارای عزیزم متشکرم از دعات و لطفت برات ارزوی خوشبختی و سعادت دارم الان میام وبلاگت منتظرم باش

رزا پنج‌شنبه 1 تیر 1391 ساعت 21:04

سلام عزیزم. درکت می کنم. زندگی من هم دچار اشکال شد البته با یه مقدار تخفیف. شوهر دهن بین من روزگار من و بچه ام رو سیاه کرد. خواستم طلاق بگیرم که اون طلاق نمی داد ولی اذیت می کرد و ابرو می برد. دوست داشتنش رو مثل خاله خرسه نشون می داد. می خواست همه جا به درد سر و مشکل بیافتم تا اون که خودش باعثش بود نقش ناجی رو بازی کنه. ابروم رو تو محل کار برد. روزگارم رو سیاه کرد. خودش دست به خود کشی زد و دیگه اوضاع خیلی بدتر شد و آبروی نداشته هم بیشتر رفت. حالا بیا در شهر کوچک نگاه بقیه رو تفسیر کن. روزگار بدی بود. با تردیدی که داشتم به اصرارمادرم طلاق نگرفتم ولی این زنگی رو عاریه می دونم که امروز فردا باید تموم شه. با اینکه دو سال گذشت نه جرات جدا شدن دارم و نه دلم به زندگی که شوهرم ادعا داره دوسم داره خوش است. تو تمام مسایل، مالی، مهمونی، تفریح، و حتی جنسی دچار مشکلم. به خودم می گم کاش اون موقع طلاق می گرفتم الان دیگه جونی برای تحمل سختی های دیگه رو ندارم.

سلام روزای عزیز راست میگی درست و بموقعه تصمیم گرفتن خیلی مهم امیدوارم خدا خودش کمک کنه و بهترین تصمیمم بگیریم برای زندگی شما هم خیلی متاثرشدم امان از ادم دهن بین و ادمهای دور بروشون که معمولا اهل دخالت و اذیت هستن

رزا پنج‌شنبه 1 تیر 1391 ساعت 21:09

ادامه قبل ....البته نمی خوام به شما بگم چه کار کنید بلکه می خوام بگه اگه فکر می کنین به فرض محال 1% هم دوباره دچار اختلاف بشید مثله من به دلمردگی ممکنه برسید. با قدرت تصمیم بگیرید. و تمام توان نه بلکه چندین برابر توان فعلی رو برای ادامه زنگی در هر صورت نیاز دارین. مواظب خودتون باشین. به خودتون انرژی مثبت بدین. از هر چی خوشتون میاد لذتش رو ببرین.

دقیقا من هم مشکلم همینه فکر میکنم ارزش زندگی که با تضمین گرفتن ادامه پیدا کنه چقدر مگر ادم چقدر عمر میکنه برام دعا کن شوهرمن هم دهن بین بود و شاید همین بود که زندگیمون به باد داد

واژه شنبه 3 تیر 1391 ساعت 08:50 http://lostwords.blogfa.com

دقیقن هزاران زن اینگونه وجود دارن جای بسی تاسف ه برای این فرهنگ !!!
با احساساتت تصمیم نگیر دوست عزیز و اینکه خودت رو کوچیک نکن ..

سلام واژه عزیز متاسفانه هزاران زن گرفتار وجود دارن بدون هیچ حمایتی درمورد احساساتی تصمیم نگرفتن با هات موافقم بخاطر همین صبر کردم ارام بشم بعد تصمیم نهایی ام بگیریم اگر ممکن راجغ به اینکه خودم کوچک نکنم بیشتر توضیح بده متوجه منظورت نشدم

سلام کبوترهای قلبم رابه سویت می پرانم که شایدازتوآموزندآیین رفاقت را.آپم

سلام چه شعر قشنگی میام سراغت دوست خوبم ولی لطفا شیشه رو امتحان نکن باور کن از دیروز نگرانتم

زن متاهل شنبه 3 تیر 1391 ساعت 22:35 http://charand2.blogfa.co

متاسفم برات. خیلی مشکله اینجوری تصمیم گرفتن. از خدا می خواهم برایت بسازد و خوب هم بسازد. تصمیم گیری درست و به موقع باعث میشه که بقیه عمر را با اعصابی آرام سپری کنی.

سلام ممنون از دعایی که برام کردی امیدوارم همین طور بشه و آرامش به زندگیم بر گرده عزیزم چرا وبلاگت باز نمیشه یک صفحه میاد که وبلاگ نیست۰

یه مامان مهربون یکشنبه 4 تیر 1391 ساعت 10:38 http://www.nikzad.niniweblog.com

سلام بخاطر شرایطتون واقعا متاسفم اسمی که برای وبتون گذاشتین و.اقعا با مسماستن و واقعیته و شاید اکثرا متاسفانه کم و بیش این سختیها رو تجربه کرده باشن درک میکنم وکه توی چه شرایطی هستین ولی هر تصمیمی بگیرین زند گی آینده تون براساس اون مشکل میگیره اگه بخاطر بچه هاتون برگردین هرچند دیگه بزرگ هستند و از آب و گل دراومدن خیلی سختیها رو مثل عدم اعتماد به طرف مقابل و سردی روابط و کاهش علایق رو تحمل کنید میترسم ادامه بدم خدای نکرده روی تصمیمتون اثر بذاره فقط اینو بهتون بگم خودتون رو ندیده نگیرید وگرنه خیلی زود پیر میشید مثل ....من.

سلام دوست عزیز متشکرم وقت گذاشتی وخوندی ونظر گذاشتی کاش نظر ت کامل مینوشتی مطمئن باش تصمیمی که با توجه به نظرات مختلف و باتوجه به دیدگاههای مختلف گرفته شه نصمیم درستی هرچند که هر تصمیمی که بگیریم عواقب خودش داره

رویا.ت یکشنبه 4 تیر 1391 ساعت 12:03 http://royatadbir.blogfa.com/

سلام زهرای عزیزم. نمی دونم چی بگم واقعا اعتماد سازی سخته .از خدا می خوام چیزی که خیره برات پیش بیاره عزیزم چون خوب درکت می کنم.کاش با یه نفر برای برداشتن قدمهای به این مهمی مشاوه کنی تا زبونم لال دوباره ضربه نخوری .
دوستت دارم . مواظب خودت باش.

سلام رویا جان همین کار میکنم با چند مشاور حقوقی و خانوادگی مشورت میکنم بعد تصمیم میکیرم من هم دوست دارم و دلم میخواهد روزی بببنمت ار طرف من شیرین جان ببوس به خدا میسپارمت

شیوا یکشنبه 4 تیر 1391 ساعت 12:22

همسرم همیشه به من می گه تو فیمینیستی و زنهای جامعه ما مشکلی ندارند ، یه روز می خوام بگم بیاد خیلی از وبلاگهای خانمها و دردهاشونو بخونه اون وقت قضاوت کنه .... نمی دونم دعای خوبیه یا نه ... اما اگه شوهرتون قابل هدایته هدایتش کنه و گرنه یه جوری شرشو از زندگیتون کم کنه ... طلاق اسم بدی داره تو کشور ما ... امیدوارم زندگیتون نجات پیدا کنه

سلام امیدوارم شما مشکل جدی تو زندگی نداشته باشی و خوش بینی همسرت هم به همین دلیل باشه از دعات هم متشکرم من هم یک سال که از خدا همین میخوام از همدریت متشکرم شیوا جان

لیلین یکشنبه 4 تیر 1391 ساعت 13:37 http://lilien.blogsky.com

زهرا جان به نظر من اگر قرار شد که برگرده و دوباره از نو شروع کنید با مشاور صحبت کنید و با هم قرارهایی رو بزارید و بهش بگی که اگه دوباره تکرار بشه میری و بر نمیگردی. یه مقدار هم زمان بده بگذار اگر هم قراره خونه بگیره و برین با هم بمونید یواش یواش این اتفاق بیافته.
میتونید برای شروع یه مسافرت با هم برید. البته اینها همه زمانی هست که خودت و دلت بخواد که اون برگرده . به بچه ها فکر نکن فقط به خودت فکر کن.ببین میتونی دوباره با این مرد بمونی زندگی کنی بخوابی در حالیکه بخشیدیش و دیگه حرف از گذشته نزنین.

سلام لیلین جان پیش مشاور حتما باید برم کم کم دارم به این نتیجه میرسم که شرط گذاشتن هم فایده ای نداره ادمی که اینقدر بی مسئولیت به چیزی نمیتونه پای بند باشه درصورتی که قرار شد این زندگی ادامه پیدا کنه حتما از راهکاهات استفاده میکنم به خدا میسپارمت

واژه یکشنبه 4 تیر 1391 ساعت 13:54 http://lostwords.blogfa.com

سلام عزیزم
منظورم از اینکه خودت رو کوچیک نکن این بود که زیاد با این و اون حرف نزن (منظورم فامیل ه) با شوهرت هم قاطع باش ..
صبور باش ... به نظرم همسرت الان روش به روت باز شده و مطمئنا اگه در اینده با هم زندگی کنید پنهان نمی کنه و دوست داره رابطه ش علنی باشه .. البته اینا نظر منه که ممکنه صحیح نباشه .. کلن با صبر و درایت سعی کن مشکلت رو حل کنی .. اروم باش و حرفای بیهوده بهش نزن که حرفای بیهوده بشنوی ..
به قول معروف کم گوی و گزیده گوی
من ۵ سالی میشه که طلاق گرفتم یه مشکلی شبیه شما داشتم ... خدا رو شکر بعدش درس خوندم و امیدوارم که کارشناسی ارشد امسال قبول بشم ... میخوام بگم که اخر دنیا اینجا نیست .. همه چی بالاخره تموم میشه .. عوض میشه .. بهتر میشه .. صبر کن دوست عزیز

واژه عزیز متشکرم که وقت میگذری ومیخونی با فامیل شوهرم مجبور شدم حرف بزنم و دیگه نمیرم خونش برای حرف زدن چون بی فایده اس اتقافا از وقتی جلوش وایستادم رابطه ش رو پهنانی کرده بدلایلی من اوایل که ماجرا رو فهمیدم واکنش تندی نشون ندادم مدارا کردم بلکه خودش پی به رفتار زشتش ببره این مدت هم سعی کردم با احترام با هاش رفتار کنم ولی اون شب دیگه واقعا عصبانی شدم حق با توست حرق بیهوده فایده ای نداره برای تو هم که بعد از طلاق تونستی زندگی خوبی داشته باشی ودرس هم بخونی خوشحالم امیدوارم کارشناسی ارشد هم قبول شی و پله های ترقی رو طی کنی یکی از دوستهام پارسال همین بهم گفت که دنیا به اخر نرسیده برام دعا کن که این مدت سپری شه برات ارزوی سعادت وخوشبختی میکنم

سلام میشه پروانه بود وروی هرگلی نشست ولی بهتره مهربون بودوتوی هردلی نشست [قلب][گل]آپم .ممنونم ازمهربونیت اطاعت امر

سلام سارا جان ممنون از این نوشته های زیبا که برام مینوسی زود میام ویلاگت می خونم خواهش میکنم امیدوارم توتمام مراحل زندگیت موقق باشی

یه مامان مهربون دوشنبه 5 تیر 1391 ساعت 07:26 http://www.nikzad.niniweblog.com

عزیزم سلام ممنون که بهمون سر زدین دختر من داره بیست ماهه میشه خیلی حساس و مهربونه.
چرا برای وبتون نمیشه نظر خصوصی گذاشت؟

سلام عزیزم خواهش میکنم الان دخترت خوردنی شده این سن بامزه ترین و قشنگترین سن بچه هاست تازه راه افتادن و حرف میزن از طرف من یک بوس کنده بکن همین جاهم میتونی نظر خصوصی بذاری بنویس خصوصی بعد ازخوندن من پاکش میکنم فکر کنم تو صندوق پستی هم بتونی نظر خصوصی بذاری

بارونی سه‌شنبه 6 تیر 1391 ساعت 16:52 http://zendegiyeman12.blogfa.com/

سلام خانمی. من امروز تازه با وبت اشنا شدم. دوست دارم از این به بعد بخونمت. اگر د وست داشتی به منم سر بزن عزیزم.

سلام عزیزم خوشحال میشم که وبم بخونی نظر یادت نره اومدم وبلاگت چند تا از مطلبش خوندم انشااله سر فرصت میام همه رو میخونم عزیزم زیاد سخت نگیر زندگی بالا و پایین زیاد داره

ساراازکرمانشاه سه‌شنبه 6 تیر 1391 ساعت 19:39 http://www.greenbiston.mihanblog.com

سلام اپم ومنتظرحضورت

سلام گلم دارم میام دیدنت

بارونی چهارشنبه 7 تیر 1391 ساعت 13:19 http://zendegiyeman12.blogfa.com/

ممنون که بهم سر زدی عزیزم

سلام خواهش میکنم عزیزم امیدوارم روحیه ات بهتر شده باشه خیلی سخت نگیر از دوران تجردت لدت ببر چون اگر حتی شانس بیاریی و شوهر خوبی هم گیرت بیاد باز این ازادی رو که الان داری دیگه نداری

سلام /یادمان باشد دراملای زندگی همیشه برای محبت تشدیدبگذاریم تاازدوستی مان حتی نیم نمره هم کم نشود-به روزهستم ومنتظرحضورت [گل]..

سلام چه شعر قشنگی کاش قدر مجبتهایی که بهمون میشد میفهمیدیم چون ممکن دیگه تکرار نشه میام دیدنت

بارونی یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 11:54 http://zendegiyeman12.blogfa.com/

مرسی عزیزم. شکر خدا بهترم.
شما چرا چیزی نمینویسی. هر روز بهت سرمیزنم ولی میبینم که هنوز پست جدید نذاشتی

سلام خدا شکر که بهتری راستش دستم نمیره چیزی بنویسم دلم هم شکسته هم این روزها خیلی گرفته چشم سعی میکنم بنویسم

اعظم پنج‌شنبه 15 تیر 1391 ساعت 21:05


هرکسی فقط خودش میتونه برای خودش تصمیم بگیره

فقط میتونم بگم از آینده نترس

سلام اعظم جان حق با شماست فقط خودم باید تصمیم بگیریم ولی نمیخوام بعدا جایی برای پشیمونی برام بمونه سعی میکنم از اینده هم نترسم بلکه بسازمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد