هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

انصاف

سلام حالم بهتر شده یک مقدار کارهای عقب افتاده بانکی داشتم این چند روزه انجام دادم پسر ها هم میرن مدرسه میان همچنان خودم مجبورم گنج زندگی برسونم مدرسه چون سرویسش درست نداشت فکر میکنم بعلت دوری خونه ما از مدرسه شاگرد  نتونستن  هماهنگ کنن فکر میکردم چرا من باید اجازه بدم اینها اینطور به هم بریزنم بعد دیدم من همه جور گذشت تو این زندگی کردم تا زندگی ارامی با تمام مشکلاتی که داشتم بدغذایی( شوهرم شاید باورتون نشه ما تقریبا تو این سه ماه برنامه غذایمون عوض شده و بیشتر غذاهایی که بخاطر ذاقه خاص شوهرم می پختم دیگه از برنامه غذایمون حذف شده شوهر من  مرغ ماهی گوشت خورشت  لوبیا پلو  کرفس و خیلی از غذاها رو که همه میخورن نمیخوره این اخرهایی همون دو سه جور غذایی رو هم که میخورد بهانه میگرفت که نمیتونم بخورم حالا جالب که بعداز رو شدن خیانتش من دیگه علاوه غذاهای خاص اون غذاهای دیگه هم درست میکردم مثل کرفس که لب نمیزد می شت میخورد صداش هم در نمیومد تازه فهمیدم من چقدر ساده بودم که این همه سال خودم به خاطر حضرت اقا اذیت میکردم) مادرش با وجود اینکه کارمند بودم نگه میداشتم حتی در شرایطی که احتیاج به کارهای خاص( غذای جدا- تمیز کردن چون کنترلش ازدست داده بود و۰۰۰) از نظر های دیگه  هم تا اونجا که به عقلم میرسید بهش میرسیدم حالا خودش که دست مزدم با خیانت داد خواهرش هم فقط برادرش می بینه  که هیچ دارن میکن شما ۱۷ سال از ما دوری کردید ( در واقع شاید میخوان بگن علت کارهای برادرشون دوری از اونها بوده)حال اینکه تمام رفت وامد های ما با فامیل شوهرم بوده عید گاهی مسافرت حتی برخلاف اینکه  این خانم من پا گشانکرد من برای دخترش پاگشایی کرفتم که تا مدتها شوهرش میگفت شما عین خواهر من هستید دست تون درد نکنه مارو پیش خانواده دامامون سرفراز کردید حالا زن و شوهر اینطوری میگن خلاصه که از قدیم بی خود نگفتن هر کی که افتاد هر کسی که میرسه یک لگد بهش میزنه اینها اصلا لطمه ایی که کار برادرشون به من و بچه ها زده رو  نبینن توقع دارن ما با توجه به بی خیال برادرشون نسبت به زندگی ما  رفتار ما با اون مثل سابق باشه من اصلا دلم نمیخواد تجربه من برای اونها تکرار شه تا وضعیت من و بچه هام درک کنن ولی انصاف هم خوب چیزی راستی چرا ما ادمها همه مسائل به نفع خودم می بینیم و تفسیر میکنم؟

نظرات 10 + ارسال نظر
ن یکشنبه 7 آبان 1391 ساعت 12:27

یک روز شخصی در بیابان تشنه و سرگردان رسید به کلبه ای که زن زیبایی در انجا بود از او یک لیوان آب خواست و زن برایش یک لیوان شربت آورد لحظه ای بعد شوهر زن با اسب وارد شد مرد بد قیافه و تند خو با فحاشی به زن گفت بیا کفش هایم را از پایم در بیار زن سریع این کار را کرد و تشت آب آورد و پای شوهر را شکست و مرد هم مرتبا به او توهین می کرد بعد از صرف نهار مرد میهمان آماده خداحافظی شد موفع خدا حافظی رو به زن کرد و گفت حیف نیست که تو زن این مرد خبیث هستی
زن برگشت و گفت خدا ترا لعنت کند من از تو پذیرایی کردم و تو می خواهی بین من و شوهر جدایی بیاندازی
این قصه را گفتم که فکر نکنید من هم این قصد را دارم
اما واقعا وقتی شما را با همسر خودم و روابط او با خانواده ام مقایسه می کنم می بینم شما وافعا به سر شوهرتون خیلی منت دارید حیف که قدر شما را ندانسته است

سلام اقای ن ممنون که میخوانید و نظر میدید واقعا هر کس سر نوشتی و قسمتی داره

مهتاب2 یکشنبه 7 آبان 1391 ساعت 20:01

هزیزم هر کاری برا ی مادر شوهرت کردی ، در واقع به خودت خوبی کردی. میدونم ادم دلش میگیره از روزگار که این زندگی رو به ما داد ولی چه میشه کرد؟ امیدوارم بچه هات قدر تو رو داشته باشن وزندگیت روی شادی وخوشی ببینه..

سلام مهتاب جان حرف هات درسته من مادر شوهرم واقعا دوست داشتم ولی از پرویی این دخترش در عجب موندم خیلی چیزهای دیگه بهم گفت که ننوشتم ممنون که به هم امید روزهای خوش میدی من هم برات بهترین هارو ارزو میکنم

مینا یکشنبه 7 آبان 1391 ساعت 20:01

همین خوبی ها رو کردی که حالا دلشون (تو بجای دل !!! هر کلمه ای میتونی بذاری ) سوخته !!! وگرنه اگه تو بد بودی و هر زنی که باهاش رابطه داشت خوب !!پس چرا نرفت از اون زنای خوب بگیره - تو مطابق فهم و شعور وتربیت خودت با خانواده شوهرت رفتار کردی - حالا اون لیاقتش همینه که دنبال هر بی سروبی پایی بیفته - نه بهش رو بده و نه امید اینکه ممکنه یه روز برگرده به این هتل پنج ستاره - که بشینه و دستور غذاهای مختلف بده - حالا که داری به ارامش میرسی همینطور ادامه بده - سخته ولی بهتر ازاینه که یه مرد خائن رو تحمل کنی - من دوستی داشتم که می گفت حاضرم شوهرم معتاد !!!بشه ولی خیانت نکنه - اعتیاد رو میشه ترک داد ولی مرد هیز و هوسران رو نمیشه - حالا می فهمم چی می گفت - سرتو با کلاس های متفرقه بچه ها گرم کن - به درس هاشون برس - برای خودت وقت بذار - برو خیاطی و ارایشگری یاد بگیر- در حدی که سرت گرم بشه و نیاز خودتو برطرف کنی - فکر اینم باش که این بچه ها بزرگ میشن و ایشالا میرن دنبال زندگی خودشون - تو هم باید زندگی خودتو هم داشته باشی

سلام مینا جان قربون دهنت حرف دل من زدی مینا عزیز من به اندازه کافی سرگرم هستم چون از ۷ صبح که پسرم میبرم مدرسه وبعدش هم اداره ام تا ۵ بعد از ظهر بعد هم کارهای خونه رسیدگی به بچه ها دیگه وقتی برام نمی مونه باید سعی کنم بچه ها و خودم به نوعی خوشحال و شاد کنم بخصوص پسر بزرگم که خیلی به این مسئله فکر میکنه و مرتب راجع به اون حرف میزنه ممنون از اینکه بهم سر میزنی و نظر میدی

بهار (لحظه های زندگی من) دوشنبه 8 آبان 1391 ساعت 12:12

آدم ها وقتی دیدشون محدود میشه و فقط از پنجره بسته ذهن خودشون به مسائل نگاه می کنن، نمی تونن درست قضاوت کنن و همه چیز رو به نفع خودشون تفسیر می کنن.

سلام بهارعزیز متاسفانه همینطوره به من میگه میزدی تو دهن بچه که نرفته پایین پدر شو ببین پسر کوچکم از ترس اینکه پدرش ببره و نتونه برگرده پیش من افتاده بود روی مبل با سر درد شدید به من هم چیزی نگفت وگرنه خودم میبردمش پایین تا مطمئن شه بزور پدرش نمیخواهد با خودش ببره بهرحال فعلا گرفتاریم برام دعا کن

یه مامان مهربون چهارشنبه 10 آبان 1391 ساعت 08:16

دلم بخاطر قلب پاکت سوخت و بخاطر اینهمه خوبی که جوابش خیانت بود وقتی وب شما و بقیه همدردهای خودمون رو می خونم به فکر فرو میرم که چرا سرنوشت باید این باشه پراز غم ، شکست ، بی اعتمادی و تجربه یک حس تلخ ، عزیزم برات سلامتی و شادی آرزو میکنم و امیدوارم پسرهای گلت قدرشناس تو باشند.

سلام عزیزم ممنون از همدردیت متاسفانه همیشه زندگی پر از غم و شادی و شکست و پیروزی من ارزو میکنم هیچ زن و هیچ مردی تجربه خیانت همسرشون ندا شته باشن خیلی وحشتناکه ادم داغون میکنه من هم برای شما و دختر گلتون بهترین ها رو ارزو میکنم

یک زن چهارشنبه 10 آبان 1391 ساعت 19:10

زهرای عزیز چقدر این حست را درک میکنم. چقدر حس زیبای است. رهایی.
از غذا گفتی. شاید همسرت بد غذا بود ولی عتیقه اعتماد به نفس مرا در پخت غذا کشته بود. چون اشپز فقط و قط مادرش بود ولا غیر. دوسالی هست با اعتماد به نفس اشپزی میکنم. برای خودمو پسری. دیگر منتظر نیستم ناراحت شود . دیگر برایم مهم نیست خودمو و پسرم ا فقط میبینم.
خیانت درست که بد است. ویرانگر است ولی اگر قوی باشیم اعتمادمان را بر میگرداند و برای خودمان زندگی میکنیم. همانور که شما زندگی مستقل را شروع کردید. دیگر مهر طلاق معنای خاصی ندارد. درود به شما بانو.

سلام دوست عزیز شوهر م وخانواده اش هم از اشپزی مادرشون خیلی تعریف میکردن البته من که چیزی ندیدم البته خیلی پیر بود من که عروسشون شدم ۷۶ سالش بود با شما موافق هستم باید قوی بود و زندگی خودمون و بچه هامون بسازیم ۰

سلام .
عشق یعنی آبرو یعنی شرف
تاابدتسلیم سلطان نجف
عشق یعنی چشم وابروی علی
سرنهادن روی زانوی علی
عیدغدیرمبارک [گل]...

سلام سارای عزیزم عید تو هم مبارک

معین یکشنبه 14 آبان 1391 ساعت 09:09 http://modjtanha.blogsky.com

به سلام بر برu.
خوبی؟زندگانی بر وفق مراد میگذره؟
ممنون که بهم سرمیزنی نظر لطفته ممنون.من نه کامنهای بقیه رو تایید میکنم نه هم دوست دارم کامنت هام عمومی بشه

سلام ممنون خوبم و با پسر هام روزگار میگذرونیم در مورد کامنت ها خوب نظر شخصی شماست و محترم امیدوارم همیشه موفق باشی

یه مامان مهربون یکشنبه 14 آبان 1391 ساعت 11:12

گلم بخاطر اینهه مهربونیت ازت سپاسگذارم .

سلام عزیزم خواهش میکنم امیدوارم با دختر گلت روزگار خوشی رو داشته باشی

مامان کوروش ( زهره ) پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 09:40 http://manmamanetam.niniweblog.com/

واقعا چرا بعضی از مردا اینجورین؟ ببین مردا بدون استثنا از زنهای خیلی از خود گذشته سو استفاده میکنن! شما منُ یاد اوشین میندازی عزیزم. شما بیش از حد خوب بودی و هستی عزیزم. کاش به اندازه ظرفیت این خانواده خوب بودی کتش دنیا جای بهتری بود.

سلام متشکرم از لطف شما این که نوشتید زنهای از خود گذشته سوء استفاده میشه کاملا درسته نمونه ها زیادی رو دیدم من الان پی بردم که تو زندگیم اشتباه کردم همانطور که تو مدیریت باید با توجه به سطوح مختلف ادمها باهاشون رفتارکرد تو زندگی هم همینطور من فکر میکنم که اعتماد بیش از اندازه من و مثبت اندیشی ( که میتونه خیلی از وقتها خوب باشه) باعث این گرفتاری شد نمیدونم شاید هم بقول پسرم که دیروز میگفت مامان چرا جامعه ما اینطوری مردها چشمشون دنبال همه زنها هست پسرم 17 سالش تازه با دنیای مردونه اشنا میشه خوب الان فکر میکنم تو این جامعه این همه اعتماد من به شوهرم درست نبوده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد