هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

این چند روز

سلام  دوستان ایام عزاداری امام حسین (َع) رو به عزادارن حسینی تسلیت میگم خیلی دلم میخواهد تو مراسم عزاداری شرکت کنم ولی مشغله زیاد مانع شده تا حالا این چند روز تعطیلی فرصت خوبی امیدوارم بتونم خوب استفاده کنم یک مطلب مفصل نوشتم امروز بعداز مدتها نمیدونم چرا دگمه انتشار که زدم پیغام داد که فرصت استفاده تمام شده و دوباره باید وارد شم و نوشته هام همه دود شد و رفت هوا حالا خلاصه اش می نویسم پسر بزرگم این روزها عقاید جالبی پیدا کرده راجع به مشکلات فکر میکنه اگر کسی نون . اب و جای خواب داشته باشه دیگه مشکلی نداره و نباید ناراحت شه شاید راست میگه هر چند خودش هفته ایی چند بار برام میره منبر که چرا پدرم این کارها کرده چرا پولهاش همه رو داده به این واون هر چی هم میگم مادر شکر خدا ما که وضع مالی مون بد نیست خودم تا جایی که بتونم حمایتت میکنم کاری از دستمون درمورد پدرت بر نمیاد باید خودش سرش به سنگ بخوره بعد از چند روز دوباره این چرخه تکرار میشه ۰ عقیده بعدیش راجع ارتبا ط دختر عمو و پسر عمه اش که میکه این پسره عقلش ازدست داده این دختره نه قیافه داره نه اخلاق (  دختره چاقه و اهل دخالت تو کار دیگران)نمیدونم ارز چی اون خوشش اومده عاشقش شده حالا تا زه دختره رفته با یکی دیگه دوست شده اقا ناراحته همش با خودش دعوا داره من که از اول بهش گفتم بدرت نمیخوره بعد میگه مامان ممکن من هم اینقدر احمق شم و یک روز عاشق یک همچین دختری بشم گفتم نمیدونم عوامل مختلفی این مسئله دخالت داره یک از اونها هورمون های ادم که بعد از بلوغ تو خونش ترشح میشه و باعث علاقه مند شدن به جنس مخالف میشه   بعدیش هم حرفها قشنگ و جذابی که دختر و پسر ها به هم میگن و این بیشتر از ظاهر طرف مقابل رو ادم اثر میذاره تو هم باید  سعی کنی با هر کسی باب دوستی رو باز نکنی با تو جه به دین و عرف ما باید سعی کنی به یکسری مسائل مقید باشی و بهر حال ممکن این مسئله برای هر جوانی پیش بیاید۰                                        پی نوشت این هفته یک روز با سرویس اداره اومدم چون پسرم مدرسه نمیرفت دوستم که  از زندگیم خبر داره بهم میگه از شوهرت چه خبر بهش گفتم دوماهه ازش خبری ندارم باهاش حرف نزدم جواب اس ام اس هاش رو هم نمیدم میگه بیچاره تنها و بیکار ( بازنشسته ) چکار میکنه میگم الان من باید علاوه برخودم و بچه ها وم سئولیتشون که تماما افتاده کردن من و هزینه زندگی با این تورم  غصه اونم بخورم میگه نه ولی اگر بره معتاد بشه چی میگم واله نمیدونم حتما من مقصرم میگه نه دوتا تون( به شوخی ) میگم اون یگی مقصر کیه میگه اون زنه که باهاش دوسته راستی ارتباط دارن میگم نمیدونم ولی مسلما فقط من مقصرم چون شوهرم به خوبی و پاکی اون خانم ایمان داره و این من هستم که باعث مشکلات اون شدم حالا من باید چکار کنم؟

نظرات 13 + ارسال نظر
ن چهارشنبه 1 آذر 1391 ساعت 12:16

من هم شهادت امام حسین و یارانش را تسلیت می گویم فرصت خوبی است که آدما توی مجالس شرکت کنند
من زیاد اهل مداحی گوش کردن نیستم بیشتر طرفدار سخن رانی و در انتها یک روضه ی مختصر هستم به نظر من مداح ها فقط عربده می کشند
پسر شما در مرحله بلوغ است و چه خوب است رابطه شما دو تا که حرفاشو میاد بشما میگه مواظب باشید که همین رابطه بر قرار بماند
راجع به همسر احتمال اینکه معتاد شوند ضعیف است ولی احتمال افسردگی را دارند اگر با اون خانم ارتباط نداشته باشند ولی با توجه نوشته هایتون اون هم به نظر من ضعیف است چون ایشان ظاهرا آدم خوش گذرانی هستند

سلام ممنون از نظرتون فکر نمیکم افسرده هم بشه اون سریع خودش با شرایط وفق میده کاش راضی میشد توافقی از هم جدا شیم تا حریم ها بیشتر از این شکسته نشه

یه مامان مهربون پنج‌شنبه 2 آذر 1391 ساعت 10:23

خوبه که گنج زندگی باشما راجع به این مسائل حرف میزنه شاید هم موردی سرراهش قرار گرفته باشه و بخواد محک بزنه ببینه میتونه با شما در میون بذاره یانه و شما هم خوب راهنمایی کردی هواشو داشته باش ، عزیزم پس نمیدونی اون آدم بده قصه همون زن اولی که همه عمر و جوونیش رو پای زندگیش گذاشته نجیب و وفادار بوده و خوب قصه ما هم اون خانوم محترمیه که وارد زندگی یه نفر دیگه شده و زندگیش رو از هم پاشونده !!!!!!!!!!! والا به قرعان!!!!

سلام دوست خوبم چی بگم دیر یا زود بچه ها با این موضوع روبرو میشن البته فکر نمی کنم در حال حاضر پسرم مورد ی روبرو باشه در مورد خانمها ی محترم هم حق باشماست ما زن اولی ها واقعا مظلوم واقع شدیم

مینا پنج‌شنبه 2 آذر 1391 ساعت 22:34

زهرا جان -چند روز بهت سر نزدم - امروز که اومدم یه ارامشی تو نوشته ات بود - خوشحالم - اما برو تو وبلاگ ( خود کرده را تدبیر نیست ) بخون - ارومتر هم میشی - ببین این زنهای بدبخت با چه جونور هایی زندگی می کنند

سلام مینا جان خودم هم احساس میکنم که ارامتر شدم توکل بخدا رفتم وبلاگ رویا عزیز خوندم خیلی متاسف شدم خدا بهش صبر بده تا بتونه باین فاجعه تو زندگیش کنار بیاد

السلام علیک یا أباعبدالله
وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا
سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار
ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم
السلام علی الحسین
وعلى علی بن الحسین
وعلى أولاد الحسین
وعلى أصحاب الحسین

سلام سارا جون ممنون که بهم سر میزنی

قلی دوشنبه 6 آذر 1391 ساعت 08:55 http://blogeh.mihanblog.com/

سلام،
ای روزگار میگذری...
خیلی عبارت اینکه سرش به سنگ بخوره برگرده رو توی نوشتهاتون دیدم. امیدوارم سرش به سنگ بخوره ولی یه پیشنهاد سعی کنید تا وقتی سرش به سنگ میخوره شما آسیبی نبینید. که بعدها افسوس روزگار رو بخورید.
چون بعد از پشیمونی همسرتون اگر اعدامش هم بکنند و به بدترین نحو ممکن شکنجش کنند باز روزهای رفته برای شم بر نمیگرده پس زندگی درست خودتون رو ادامه بدین.

سلام اقای قلی نظرت کاملا درسته اون هرچقدر هم پشیمون بشه دیگه زندگی ما هیچ وقت مثل سابق نمیشه من هم نیاز به زمان دارم تا به میسر طبیعی زندگیم برگردم برای ارام کردن پسرم که بشدت این موضوع صدمه دیده این موضوع سرش به سنگ بخوره رو میگم چون نمیدونم چطوری ارامش کنم تا اینقدر به این موضوع فکر نکنه اگر راهی بنظرتون میرسه لطفا برام بنویسید

میترا دوشنبه 6 آذر 1391 ساعت 12:38 http://roozmarregi464.persianblog.ir

هیچی عزیزم زندگی تو بکن حرف مردمو ولش کن .... گرچه من خودمم یه وقتهایی درگیر حرف مردم میشم

سلام میترا جان چشم هرچند من زیادم هم به حرف مردم اهمیت نمیدم با اجازه ات لینکت میکنم تا دیگه گمت نکنم چند وقت بود دنبالت میکشتم تو وبلاگها پیدا نمیکردم چه کار خوبی کردی بهم سر زدی

بهار (لحظه های زندگی من) دوشنبه 6 آذر 1391 ساعت 19:20

دوستت عجب حرفی زده.
زهرا شوهر تو هم بالای 50 سال یاد عشق و عاشق افتاد؟

سلام بهار جان شوهر من بقول خودش از ۱۲ سالگی عاشق پیشه بوده حالا همیشه هم میگفت که هر چیزی سنی داره ولی متاسفانه گوبا برای اون عاشقی سنی نداشت تازه وقتی من فهیمدم طلبکار هم شده بود که اگر ادم نیاز نداشته باشه دنبال چیزی نمیره و یا میگفت همینه که هست من بعلت وضعیت خاصی داشتم مشکل خواهرم و اقدام برای ساخت خونه و موقع امتحان بودن بچه هابرخورد شدید نمیکردم و اون روز بروز وقیح تر میشد ولی حالا که جدا زندگی میکنیم تازه فهیمده چه غلطی کرده و چه چیزهایی رو از دست داده

مهتاب2 سه‌شنبه 7 آذر 1391 ساعت 18:17

زهراجان واقعا کاش حدااقل بچه ها کمتر اذیت میکردن... بخدا زن بودن تو ایران یعنی همش دردسر، یعنی خودت و باید فراموش کنی..

سلام مهتاب عزیز بچه ها که اقتضاء سنشون هست ولی من و شما که تنها باید با مشکلات کنار بیایم بدون کمک و همفکری همسر برامون خیلی مسئولیت سنگینی شده خدا خودش به همه مون کمک کنه تا به نحوء احسن بتونم به بچه هامون برسیم

یه مامان مهربون چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت 08:04

سلام عزیزم اومدم ازتون خبری بگیرم امیدوارم شاد و خوشحال باشید و آرام.

سلام مامان مهربان خیلی یادت بودم ولی خیلی گرفتاری داشتم نتونستم بهت سر بزنم

یک زن چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت 13:03

سلام زهرا جان. عزیزم اول اینو بگم که مقصر اصلی تویی. عزیزم برو در خونه شوهر طلب بخشش و مغفرت کن بگو شرمنده من تو رفتی با دیگری. شرمنده من که پای تو در لجن هوس لغزید. شرمنده من که اموالت را به باد دادی.
فکر کنم روش خوبیه نه؟
====================
از صحبت های پسر عزیزت معلومه اهل فکر کردنه. کاش بهش گفته بودی همین که رفتار اونو زیر سوال میبری احتمال به خطا رفتنت کمه اگر حرفات از سر تعقل باشه.
من ارزو میکنم پسرات قدر زحمتهایی رو که براشون میکشی و بدونن. کم ندیدم مادرهایی رو که تا شرایط بحرانی میشه از بچه ها میگذرند.
بهترین ها رو برای تو بانوی محترم و قابل احترام از خدا خواستارم.

سلام دوست عزیزم واقعا باید از خدا بخواهم من ببخشش بخاطر این ظلمی که به شوهرکردم البته اگر خود شوهرم لطف کنه و من رو ببخشه شاید خدا هم ببخشدم برام دعا کنید -در مورد پسرا خیلی نگرانم خدا خودش کمک کنه تا بتوانن از این بحران به سلامت بیرون بیان خیلی سخته تو این سن و این ضربه بچه های من عاشق پدرشون بودن خیلی هم بهشون توجه نمیکرد ولی اینها تا صدای ماشینش می اومد می دویدن و میرفتن پارکینک و میاوردنش بالا حالا این اخری ها که اقا میخواست به لاس زدنش با زنک ادامه بده با هاشون دعوا میکر دبیرید بالا من خودم میام خدا خودش به همه مون کمک کنه

ساراازکرمانشاه پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 16:17 http://www.greenbistoon.mihanblog.com

سلام
باآنکه زماهیچ زمان یادنکردی/ای آنکه نرفتی دمی ازیادکجایی ...؟

سلام سارای عزیزم همیشه بیاد هستم وبت اینقدر پر بار که اگر چند روز نتونم بیام میدونم که مطالب جالبی رو از دست میدم در اولین فرصت میام سراغت

قلی شنبه 11 آذر 1391 ساعت 08:24 http://blogeh.mihanblog.com/

در مورد پسرتون واقعیت رو منصفانه بگید. میدونم شما فر میکنید منصف هستیدو حق به جانب ولی به نظر من هیچوقت نمیشه یه طرفه به قاضی رفت. به پسرتون سعی کنید با زبانی که تلخی این واقعیت زیاد خودتون رو اذیت نکنه بهش بگید. من درست نمیدونم شما چه جور شخصیتی دارید و در چه حد راحت هستید و بچه هاتون در چه حد با این مسائل آشنا هستند؟ ولی بسته به این حدود واقعیات رو منصفانه بیان کنیدو بدون تلخی بگید پدرش زندگی مشترک چهار نفری رو ظاهرا در کنار بودن با یه خانم دیگه دوست داشته یا شایدم اصلا زندگی خانوادگی چهار نفره رو دوست نداشته. بگید این یکی از اتفاقات دوست نداشتنی که بین آدمها اتفاق میافته و اون باید به فکر زندگی خودش باشه و آینده مناسب برای انسان شدن خودش.

سلام ممنون سعی میکنم ار نظرتون استفاده کنم بخصوص برای پسر کوچکم

یه مامان مهربون شنبه 11 آذر 1391 ساعت 09:47

سلام عزریزم از احوالاتتون خبرم کن.

سلام ممنون چشم در اولین فرصت میام پشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد