هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

درگیرهای مادرانه ۲

سلام دوستای خوبم از وقتی کارنامه میان ترم این پسر ها رو گرفتم رفتم تو فکر که چکار کنم چون هر دوشون تو درس عربی و ریاضی مشکل دارن نهایتا هم تصمیم گرفتم بفرستمشون کلاس خصوصی هر چند هزینه اش برام سنگین میشه ولی چارهای ندارم دوشنبه اولین روز کلا پسر کوچکم شیرین عسل بود با هم رفتیم میگفت من که اصلا عربی نمی فهم چه فایده ای داره گفتم حالا برو شاید فایده داشت چون کلاس نزدیک خونه اس قرار شد خودش برگرده چون خیلی خسته شده بودم صبح مجبور شدم مرخصی ساعتی بگیرم برم مدرسه پسر بزرگم با معلم عربی صحبت کنم که ایشون گفتن که نمرات پسرتون جالب نیست و من میترسم شرمنده تون بشم گفتم چکار کنم بچه های من علاقه به این  درس ندارن برای برادر کوچکش کلاس خصوصی گرفتم بنظر شما  اگر لازمه برای این پسرم هم چون پایه اش هم ضعیف  کلاس خصوصی بگیرم گفت بی تاثیر نیست گفتم اگر شما قبول زحمت کنید و تو مدرسه خصوصی کار کنید چون فاصله خونه ما تا اینجا زیاده ممنون میشم گفت با اقای مدیر صحبت کنید رفتم پیش اقای مدیر و کلا راجع درسش حرف زدم نهایتا برای کلاریاضی قرار شد  تقویتی بزان چون اکثر کلای مشکل داشتن و عربی اگر غیر از پسر من کس دیگری نبود براش با معلم  عربی خصوصی  بذارن  برگشتم اداره خسته و هلاک ساعت چهار هم که تعطیل شدم دیدم خیابان حقانی بسته شده مثلا اومدم راه بهتری پیدا کنم رفتم شریعتی از اونجا وارد همت شدم نزدیک  یکساعت و ۱۵ دقیقه طول کشید رسیدم وسط های راه چراغ بنزین هم روشن شد نزدیک خونه رفتم پمپ بنزین به  اقا مسئول گفتم فقط بنزین بزن چون قبلا یک بار بدون اینکه از من بپرسه مکمل ریخته بود گفت نه خانم مکمل نیاز داره ما باز تازه خالی کردم من هم گفتم فقط ۳۰ لیتر بنزین بزن  خلاصه رفت بنزین زد وقتی سویچ کارت بهم میداد بازم گفت ولی خانم مکمل لازم داشت ماشین روشن کردم راه افتادم گیج بنزین تا نصف هم کمتر نشون میداد شک کردم که واقعا ۳۰ لیتر زده یا نه گناهش نمی شورم ولی چرا اینها یک خانم می بینن میخوان سواستفاده کنن رفتم خونه شیرین عسل بردم کلاس بعد از اینکه از کلاس اومد خیلی خوشحال بود میگفت مامان این درسها چقدر راحت بوده این خانم که توضیح داد  همه رو یاد گرفتم  گفتم مامان جان هر کس با روشی درس میده امیدوارم تا اخر همینطور پیش بری و نمره خوبی تو امتحان اخر ترم بگیری دیروز هم رفت کلاس ریاضی یک کم تو درس زبان کمکش کردم خسته شده بود ولی بهش گفتم چاره نیست باید این دوهفته مونده به امتحان ها ترم زحتم بکشی تا جبران کم کاری بشه و نتیجه بگیری این پسر من عاشق فیلم اگر بگم بیشتر از  هزار تا فیلم داره شاید باورتون نشه هر هفته میریم اخرین فیلم ها که ا وردن میخره تابستون هم که کلی فیلم سفارش میداد مثلا کل فیلم های جکی جان - مستر بین و۰۰۰۰ سفارش داد براش اوردن   حالا بازیها  مختلف کامپیوتری هم بمونه با شرایط خاصی که داریم میخوام سرش گرم بشه و زیاد به مشکلات فکر نکنه ولی گویا باید یکم محدودش کنم چون خودش نمی تونه تعادل بین درس خوندن و فیلم دیدن برقرار کنه  ۰ پسر بزرگم هم چند روز پیش میگفت مامان من فکر میکردم اگر  این زنه که با بابام دوسته اگر من معتادکنه باید چکار کنم ترک کنم به این نتیجه رسیدم که باید خودم به تخت ببندم و تحمل کنم البته ریشه این فکر در اینکه که پارسال پسرم یک روز مریض بود و خونه مونده بود و پدرش هم که بازنشسته شده بود خونه بود گویا  داشته تلفنی حرف میزده و تلفن گذاشته بود روی بلندگو که بتونه چایش رو هم بخوره و پسرمون هم تو اتاق خوابیده بوده و پدر بی خبر بوده پسرم شنیده بود که اون زن به پدرش میگفته حتی اگر شده زنت  بچه هارو معتاد میکنه که بندازه گردن تون ( جل ال خالق اخه کدوم مادر یک همچین کاری میتونه بکنه که چه نتیچه ایی بگیره ببیند این زن چقدر شوهر من بی عقل گیر اورده بوده که بخودش اجازه میداده یک همچین حرفی بزنه)حالا حرفهای دیگه هم ردو بدل شده بود که مثلا من خیلی شانس اوردم شوهری به اون گیرم اومده(نمیدونم چرا شانس دودستی تقدیمش کردم یک شب هم راهش نداد خونه ای که حتی  شوهرم خودش براش اجاره کرده بود) حالا اینها قابل گفتن بودکه پسرم به من گفت نمیدونم طفلکی چه چیزهای دیگه ای شنیده بود که روش نمیشد بهم بگه  ازش پرسیدم الان هم از این فکر ها میکنی گفت نه مامان البته امروز تو مدرسه باز هم فکر خیال زده بود به سرم ولی معلمون راجع به خانواده صحبت میکرد که  مدتهاست رنگ گوشت رو ندیدن و سالهاست دل وجگر نخوردن دیدم من نسبت به اونها مشکلی ندارم حتی الان هروقت میگم برام دل و جگر بخر  میخری ( ببین بچه ها تو دنیای خودشون چه ملاک های دارن) برای اون خانواده و خانواده هایی که وضعیت اقتصادیی ضعیف دارن متاسف شدم ولی از اینکه پسرم کمتر فکر وخیال میکنه و مشکلات دیگران رو هم می بینه خوشحال شدم ۰از اقای شوهر هم خوشبختانه خبری نیست چون گویا خیال نداره کار اساسی بکنه پس همان بهتر که حداقل مزاحم ما نشه چند روز پیش که خواهر شوهر بزرگم که با هم دوست بودیم قبل از ازدواج زنگ زده بود حال بچه هارو پرسید و گفت پیش تو هستن گفتم بله چطور مگه گفت فکر کردم پدرشون اومده برده  گفتم فعلا که اینجا هستن خبری  هم از برادرت ندارم  اون هم با برادر و زن برادر و خواهر دومی و شوهرش  و شوهر من قهره فقط با  خواهر کوچیکه ارتباط داره میگفت دختر خواهرش زنگ زده گفته بیا مشکلت رو با پدر ومادرم حل کن این حرفها که میگی حرف اینها نیست  دایی وزن دایی گفتن یعنی برادر شوهرم وخانمش که خانمش خودش اعجوبه ایی که دوست نشنود کافر نبیند من از اول سعی کردم خودم کنار بکشم وارد دعوا های خانوداگی اینها نشم هرچند که این جاری همشیه زیر اب من پیش شوهرم میزد و این مشکل که برامون پیش اومد بی ارتباط با دخالت های این خانم هم شاید نباشه بهر حال ازش خدا حافظی کردم و در مقابل گلایه اش که چرا به من زنگ نمیزنی گفتم حوصله ندارم و نمیخوام پای شما رو هم بکشن به ماجرا و مشکل ما و دوباره اذیتت کنن چشم اگر فرصت و حوصله بود حتما تلفن میکنم وجویا احوالت میشم و اون هم چون میخواست بره پیش دختر خواهرش از من خداحافظی کرد بازم توکل میکنم بخدا که گشاینده همه گره هاست  ۰ 

نظرات 7 + ارسال نظر
سارا چهارشنبه 22 آذر 1391 ساعت 14:10 http://hametalasham.blogfa.com/

سلام سلام
چه خبرا ؟
خ.بی عزیز دلم؟
آفرین به این همه تلاش خدا قوتت بده زهرا جونم
از این حرف ها من هم زیاد شنیدم منظورم حرف های زنه هست با شوهرت این ذات پر از حسادت خیلی از ما خانوم هاست حیف همه قدرت و احساسمون که خرج ضربه زدن به هم میشه
یه ترس دارم که بعد از هفت سالگی پسرم شاید بیفته زیر دست این زنه شوهرم هم که نیست اگه معتادش کنه چه کنم !!!! ازش بر میاد آخه ...
برای یارانه من شکایت نفقه کردم و به قاضی درخواست معرفی به فرمانداری دادم اونام یه سری مدارک و استشهاد خواستن که خدا رو شکر دیگه به نتیجه رسیدم و دو ماهه دارم یارانه رو می گیرم
فقط هم نفقه نیست اگه اعتیادش ثابت شده باشه هم می تونی یارانه رو جدا کنی
امیدوارم موفق باشی خانوم گل

سلام سارا جون ممنون لطف کردی برای جدا کردن یارانه راهنمایی کردی در مورد پسرت از الان درفکر باش پرسو جو کن تا بتونی حضانتش رو بعد از هفت سال هم بتونی بگیری تا بچه اذیت نشه من یک موقع ها فکر میکنم پدرشون اگر شایستگی داشت و می تونست بچها رو نگه داره با توجه به اینکه پسرن بهتر بود پیش اون باشن ولی متاسفانه اون نه شایستگی داره نه توان بچه ها هم اصلا رغبت نشون نمیدن برن پیشش کلا کار سختی از خدا میخوام کمکم کنه همینطور که این مدت کمکم کرده برام دعا کنید انشااله خدا خودش کمکت میکنه و برای خودت و پسرت مشکلی پیش نمیاد بخدامی سپارمت۰

مهتاب2 چهارشنبه 22 آذر 1391 ساعت 16:28

زهراجان چقدر مسئولیت روی دوشته.. امیدوارم یه روزی نتیجه ی انهمه فداکاری رو ببینی..
پسر منم تو درس ضعیفه، یعنی هرچی دخترم خوب بود این یک منو میکشه برای درس خوندن. اونقدر هم سر به هواست که خدا میدونه..پسر من عاشق کشتی کجه وهر شب ما برنامه داریم این مسابقات رو ببینه..
در مورد شوهرت هم ادم میمونه چی بگه؟

سلام مهتاب جان اره عزیزم خیلی تحت فشارم تازه به همه اینها الخون والخون بودن اضافه کن که باید دو ماه دیگه جا بجا شم و مشکلات ساخت خونه ولی بهر حال چاره ایی نیست باید یک جوری از پس همه اینها بر بیام در مورد پسر ت کاملادرکت میکنم درمورد شوهر خودم و تو باید بگم برخلاف اینکه میگن شوهر سایه سر یاور و باعث ارامش زنشه باعث سلب ارامش و اسایش ما شدن

مینا چهارشنبه 22 آذر 1391 ساعت 16:59

منم اون موقع ها که سر کار بودم عین تو همیشه وقت کم می اوردم - مجبور بودم از خوابم بزنم - گردش وتفریح که اصلا نداشتم - چون روزهای تعطیل به غذا پختن وشستشو و.. می گذشت . ولی یه پیشنهاد دارم - یه معلم خصوصی بگیر- یا ازاین دانشجوها یا یه خانم - خانمها دلسوز ترند - بگو بیاد خونه - حتی وقتی تو نباشی هم بچه ها می تونند درو براش باز کن و نگرانی نداری- کل هزینه رفت وامد و وقتت رو که حساب کنی - می بینی معلم بیاد خونه به صرفه تره .خیلی از معلم ها وقتی میان خونه خیلی زود هم پسر خاله !!! میشن . نگران این نیستی که الان کلاس تموم میشه و میرن - چون تو خونه راحت ترند - میمونند .به چند جلسه هم اکتفا نکن - چون از پایه ضعیف اومدن بالا . اخر سال نمونی توش .بعد هم خدا نکنه یه چیزی مشغله ذهنی بچه ها بشه چون اطلاعات کمی دارن دیگه میره تا اون ته های مغزشون . اون دری وری هایی که از اون زنیکه شنیده رو به سختی میشه پاک کرد . پسر بزرگ من با یه دختری دوست بود - دوستی خیلی ساده - دختره مکار هی بهش می گفت پدرت چرا ماشین بهت نمیده (که ببره اون عفریته رو بگردونه )چرا پول تو جیبی زیاد (درحد حقوق کارمندی )بهت نمیده واز این اراجیف . اون سنگ خودشو به سینه میزد - ولی من که بچه مو مطابق سلیقه هر بی سر پایی تربیت نمی کنم - مدتها - حتی بعد ازدوستیش با اون عفریته - طول کشید که من به این پسر حالی کنیم هیچ پدرومادری بد بچه شونو نمی خوان - حتی اگه یه بلوز هم براش می خریدیم می گفت مخصوصا اینو می خرین که منو مثل دلقک ها !!درست کنین . بعدا خودم فکر کردم انگار تربیتمون اشکال داشت - از اول باید حالیش میکردیم که بهترین دوستها پدرومادر هستند- وحتی یه پدر لاابالی هم بد بچه شو نمی خواد.

سلام مینا جان ممنون از راهنمایی هات درمورد اومدن معلم به خونه من چون بیشتر وسایلم بردیم خونه پدر شوهرم حتی یک دست میز و صندلی ندارم که معلم اومد خونه بشین روی اون و درس بخونن بخاطر همین اموزشگاهی پیدا کردم که پسرم بتونه بره اونجا البته تا خونه ما ۵ دقیقه هم فاصله نداره و هزینه رفت وامد هم نمیدیم مجموعا خوبه راضیم راستش نوشتت من به فکر فرو برد باید بعد از این مواظب باشم پسر هام گیر این دخترها نیفتن که بشه یک دردسر دیگه

ن چهارشنبه 22 آذر 1391 ساعت 17:27

شگرد کار ما حوزه ای بود وقتی یکی از بچه ها درسش ضعیف بود یک پولی به بزرگه می دادیم که تقویتی با کوچکه کار کنه
هم او از گرفتن پول راضی بود و هم ناچار بود اگه اون درس را کاملا بلد بناشد برود یاد بگیرید
یک مقدار سخت است قضاوت کردن در مورد زندگی شما
واقعا سخته آدم شاهد خیانت همسرش باشد
در حالیکه شما از هر لحاظ چه تمکن مالی چه داشتن فرزند بخصوص پسر که مرد ها خیلی به داشتندش مغرورند و چه از نظر اجتماعی کم نداشته باشد
واقعا راسته که میگن سیب سرخ برای دست چلاق خوبه

سلام اقای ن روش بسیار خوبیه اگر بشه درمورد زبان باید از پسر بزرگم بخوام با برادرش کار کنه البته این پسر بزرگ من یک مقدار خشنه بخصوص با برادرش من خودم خیلی فکر کردم راجع خیانت همسرم و مردهاییمثل اون که یک زندگی تقریبا نسبی دارن زن نسباخوب ( چون همه ما ایرادهایی داریم ) بچه های سالم وخوب و درامد نسبی و از همه مهمتر ارامش تو زندگی که ما داشیتم به این نتیجه رسیدم که شاید کفران نعمت باشه وقتی ادم قدر اونچه که خدا بشه داده رو ندونه و بدنبال سراب باشه چیزی جزء نکبت نصیبش نمیشه من با همه این بلا ها که سرم اومده هر روز هزاران بار شکر میکنم بخاطر بچه ها ی سالم که خدا بهم داده پارسال که رفته بودم مدرسه پسر کوچکم خانمی تو دفتر بود که پسرش نیامده بود و اون اومده بود جزوء های درس های اون روز و تکالیف بگیره ببره بهش به شوخی گفتم چه مادر فدارکار و متعهدی گفت پسر من وضیعتش خاصه یک بیماری نادر داره که استخوانهاش نابهنجار رشد میکنه و خیلی وقتها نمیتونه بیاد مدرسه و من مجبورم اینکار بکنم وگرنه عقب میافته میگفت من و شوهرم اسیر شدیم اون بنده خدا از صبح تا پاسی از شب کار میکنه تا هزینه درمان بچه رو تامین کنه و من از صبح دنبال دکتر بردن و پیدا کردن دارو هاش هستم خوب اون خانم و شوهرش چه فرقی با ما دارن واقعا باید قدر نعمت های که خداوند بهمون داده رو بدونیم و شکر گزار باشیم

مهتاب2 شنبه 25 آذر 1391 ساعت 10:53

کامنت من نرسید؟

سلام مهتاب جان رسید همین الان اومدم امروز صبج اول گفتم به دوستان سر بزنم بعد سراغ کامنت ها اومدم ببخشید

قلی چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 11:37 http://blogeh.mihanblog.com/

؟!!!
اینجا خصوصی نمیشه نظر گذاشت؟

سلام اقای قلی برای نظر خصوصی میتونید برید سمت راست وبلاگ منوی اصلی گزینه تماس با من باز کنید صفحه میاد که میتونید نظر خصوصی بذارید اینجا هم میتونید نظر خصوصی بنویسید و قید کنید خصوصی من بعد از خوندن پاکش میکنم

رویا بانو سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 02:04 http://www.royabanoo.blogfa.com

در مورد کلاس خصوصی باید بگم من معلم خصوصی هستم هر سئوالی خواستی بپرس و هر کمکی از دستم بر بیاد انجام میدم

سلام رویا جان ممنون از این همه محبتت حتما میام وبت و ازت کمک میگیرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد