هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

اذر ماه

اذر ماه  و تولد اقایی که روزی همسر یا شوهرم بود و الان فقط تو شناسنامه  این عنوان یدک میکشه من برد به چند سال پیش (یکی ازدوستان ازم پرسیده بود که من چه طوری از رابطهء همسرم با زن دیگه ای با خبر شدم الان فرصتی پیش اومده که ماجرا رو شرح بدم) یعنی  اذرسال  ۸۸ بود که یکی از همکارای شوهرم با خانمش مشکل داشت و علتش هم رابطه این همکار با خانم همسایه بود   همکارشو گاهی خانمش زنگ میزدن به شوهرم و حرف میزدن یک روز عصر که من از سر کار برگشته بودم خونه و اتاق خواب داشتم استراحت میکردم من معمولایک نیم ساعتی باید دراز بکشم تا بتونم بلند شم به کارهام برسم شوهرم هم گاهی میامد استراحت میکرد یا تلویزیون تماشا میکرد  اون روز تلفن زنگ زد بلند شد  جواب داد دیدم داره میگه که شاید درست نباشه بهتون بگم فلان روز تولد منه و چیز مشکوک دیگه ایی نشیندم اومد اتاق پیش من  بشوخی هش گفتم دوست دختر گرفتی که  روز تولدت بهش میگی گفت نه تو دیوونه شدی این چه حرفی میزنی من تورو با دنیا هم عوض نمیکنم این زن همکارم بود میخوام بمناسبت تولدم دور هم جمع شیم و اشتی شون بدم گفتم پس بمن هم بگو بیام گفت باشه اگر ردیف شد با هم میریم دیگه حرفی راجع به این موضوع نزدیم  ولی من حواسم بود چند روز قبل و بعد تولدش  ساعت اومدنش به خونه بود تقریبا سر وقت بود روز تولدش هم  از اداره رفتم گل و کیک و یک پیراهن مردانه قشنگ خریدم اومدم که تشکر کرد و گفت برای چی اینقدر خودت به زحمت انداختی البته من تقریبا هر سال این کار و میکردم شاید استثناء یک یا دوسا ل در کل یادم رفته باشه بهرحال گذشت همان سال با وامخودرو اداره که باید حتما هم خودرو میگرفتیم یک پژوه ۲۰۶ گرفتم روزی که رفتیم ماشین گرفتیم مصادف شد با رفتن اون به ماموریت به جنوب  اون رفت ماموریتش یک ماه بود که وسطش اومد  و دوباره برگشت اومد و رفتش اداره براشون بلیط هواپیما گرفته بود وقتی بردیمش فردوگاه با برادرم نمیدونم عمدی رفت یک ترمینالی که گفتن اشتباه و یک تاکسی گرفتیم رفتم ترمینالی که پرواز داشت و  پیاده شد و به راننده گفت ما رو برگردونه به ترمینال اولی البته ماموریت واقعی بود چون بعد ها که ماجراش لو رفت با اموزش اداره اش چک کردم حتی نمره اش رو هم خانمه بهم گفت ولی خوب هنوز هم برای من سواله که چرا این کار کرد ایا همون موقع هم با اون زن ارتبا ط داشت بهرحال ما اومدیم خونه و بعد  که از ماموریت اومد  دو روز بعد پدرم که رفته بود شهرستان خونه اش اتش گرفت و فوت کرد رفتیم شهرستان وبنابه وصیت پدرم همان  مراسم تدفین و ختم برگزار کردیم و برگشتم اینجا هم مراسم گرفتیم من خیلی روحیه ام خراب شده بودظاهر هم نشون نمیداد ولی هر شب به فکر  پدرم بودم و بسختی می تونستم بخوابم شاید به همین علت بود که دیگه ماجرا تلفن کاملا فراموش کردم بعد از عید کم کم متوجه شدم شوهرم خیلی سرد شده ازش علتش پرسیدم گفت تو خودت هم همینطوری سعی کردم با توجه به اینکه خیلی ناراحت بودم بهش توجه بیشتری کنم چندین بار مسافرت جور کردم ویلای خواهرم و مجتمع اداره مون رفتیم احال اینکه من اصلا زیاد حوصله مسافرت نداشتم یک بار هم به من گفت که یک خانم که بهم خیلی گیر داده من میبنی همش دارم سعی میکنم بپشتر بیام طرف تو گفتم بیین همیشه سر راه ادم اینجور ادمها هستن  همین پسر داییت که بخاطر یک زن دیگه زندگیش ببادداد و تو همیشه ازش انتقادمیکردی سعی کن از سرت باز کنی تو الان تو موقعیتی هستی که برای گرفتن یک وام ازت ممکنه دست به هر کاری بزنن گفت حواسم جمع من دیگه تو سنی نیستم که گول بخورم گذشت تا اذر سال ۸۹ که ما رفته بودیم به مجتمع  اداره خواهرم هم با ما اومده بود با خواهرم کنار دریا قدم میزدیم که دیدم  داره اشاره میکنه که میخوام ازت عکس بگیرم بعدش گفت میخوام بزارم برای زنگ موبایلم گذشت  اومدم تهران اون سال من و شیرین عسل سی دی های مستند بی بی سی  برای تولدش گرفته بودم( خیلی دوست داشت) یک روز موبایلش زنگ زد دیدم عکس یک خانمی تا اومدم جواب بدم قطع شد رفتارش  هم طوری نبود که من شک کنم فکر کردم لابد دختر خواهرش بوده و حتی تلفن چک نکردم شماره بر نداشتم چون عصر ها که تلویزیون نگاه میکرد دست من دستش میگرفت و میگفت بشین همینجا پیش من  و یا یک ساعت میرفتم خونه خواهر یا مادرم چون نزدیک بود اکثرا اون نیامد مگر قبلا دعوت شده باشیم میگفت زود برگرد دلم برات تنگ میشه خوب نمیدونم باید من به چی شک میکردم تو زندگی اگر اعتماد متقابل نباشه اون زندگی دیگه زندگی نیست گذشت ما میخواستیم  جواز برای ساخت خونه بگیریم خونه رو من با وام و فروش خونه ایی که قبلاداشتم و ماشینم گرفته بودم و همسایه مون هم چند سال بود که مرتب  میگفت بیاید بسازیم حال اومده بود میگفت ۵ طبقه میدن با شوهرم حرف زدم اونم مخالفتی نداشت قرار شد جواز بگیریم و اون گفت که اشنا داره برای ساخت و ساز میگه بیاد بیین  و نظرش بگه  اواسط اسفند ماه بود(البته تو این مدت رفتارش کمی تغییر کرده بود شبها ی تعطیل تا صبح بیدار میموند و تلویزیون نگاه میکرد جند بار ی که من بیدار میشدم میومدم پذیرایی نه تلفنی دستش دیدم چند بار هم که ازش پرسیدم گفت برای پدرت ناراحتم یکسال گذشت  یک بار هم اومد گفت  یکی از همکار اداره که شعبه ما توش بچه اش تصادف کرده رفته کما شوهرش هم انگلیسه همه دارن کمک میکنن من پول ندارم تو بهم قرض بده بهش بدم من هم ۴ میلیون داشتم بهش دادم بعدها یادم افتاد اونم مثل من تقریبا ۲۰ میلیون وام گرفته ازش پرسیدم پول هات چکار کردی ویلا که نخریدی گفت قرض ماشین دادم گفتم قرض ماشین که پارسال داده بودی تمام شده بود حرف توحرف اورد ومن هم کلا خیلی سر مسایل مالی باهاش بحث نمیکردم ) یک روز سه شنبه بود زنگ زدم بهش حدود ساعت یک که پول نو هایی که خواسته بود براش گرفتم گفت میخوام برم مسافرت با دوستام  گفتم کی همین امروز گفتم قبلا به من چیزی نگفتی گفت چرا حرفش بو د گفتم ولی تو خونه چیزی نگفتی بعد ش هم چه معنی داره تنها بری مسافرت بعدش فکر کردم سر به سر من میذاره چون ماههای پیش برای خرید ویلامیگفت با دوستم میرم ولی نرفت به خاطر همین زیاد اهمیت ندادم اومدم خونه دیدم ماشینش نیست فکرکردم نیومده بعد که پسر بزرگم بیدار شده  گفت بابام رفت مسافرت گفتم ولی ماشینش نیست گفت با ماشین دوستش میره گفت  بابام حوصله نداشت  اژانس بگیره گفت ماشین پارگینک دوستم پارک میکنم اینقدر عصبانی بودم تولد خواهرم بود بهش زنگ نزدم الان فکر میکنم شاید بهتر بود همون روز بهش زنگ میزدم  میگفتم یا همین الان برگرد یا دیگه اصلا بر نگردنمیدونم شوکه شده بودم تو اون چند روز بچه ها باهاش تماس داشتن ولی من از شدت ناراحتی اصلا باهاش تماس نگرفتم همش میگفت که ماشین دوستش شاسی بلنده و خیلی خوبه اگر بیاد ماشین میفروشه و یک شاسی بلند میخره البته بعدا معلوم شد که با ماشین خودش رفته واقعا چرا اینقدر دروغ میگفت دروغهایی که اصلا لزومی نداشت تو این فاصله خواهر کوچکم که ماشین من خریده بود برای شوهرش و شوهره نمیرفت نمره اش عوض کنه باهم کمی جرو بحت داشتیم که نهایتا  خواهرم گفت این مشکل روحی پیدا کرده وچند روز بعد که کاملا قاطی کرده بود باکمک پسر عموش بردن بستریش کردن و خواهرم  فهمید که اقا معتاد به شیشه اس و چند سال هم هست  که این اعتیاد داره خلاصه اینقدر برای خواهرم ناراحت بودم که مشکل خودم یادم رفته شب عید شده بود و من چیزی نخریده بودم مرتب به تلفن شوهرم زنگ میزدن و این میگفت وام به حسابمون نریختین در جواب من که کیه گفت بچه هایی که تو جنوب با هم کلاس داشتیم  ۲۹ بود بهش گفتم که پو ل بده برای بچه ها خرید کنم دوباره تلفن بانک گرفت ببین پول ریختن یانه که تلفن گویا میگفت که ۴۰۰ هزار تومان بدهکاره  داشتم دیوانه میشدم گفتم بیین الان یک ماه گفتم گوشت نداریم هر دفعه یک بهانه اوردی نخردی سوپر محل سفارش میاره میگی پولم کم از من میگیری حالم که حسابت بدهکاره یعنی چی پولهات چکار میکنی گفت خوب خرج کردم گفتم خرج چی عصبانی شدم دیدم بحث فایده نداره  چند روز قبلش یک پسری زنگ زد فکر کردم بچه خواهرش باهاش احوال پرسی کردم و اون پسر گفت که اسمش۰۰۰ و با شوهرم کار داره  بیدارش کردم با تلفن حرف زد و قطع کردمتوجه نشدم بعد رفتم  انباری چیزی بردام وقتی اومدم باز داشت با تلفن حرف میزدپسرم گفت مامان  بابا مشکوک میزنه داشت   میگفت ۰۰۰جان من اون موقع زنم بود نمی تونستم حرف بزنم قرص ها رو از دم دست مادرت بردار  خودکشی نکنه بعدش میگفت مامانت هم بمن توهین کرد حرف های زشتی زد خلاصه گویا این مدت که  اقا نتونسته بود پول قلنبه بهش بده میونشن شکر اب شده بود و این اقا پسر داشت مامانش با دوست پسرش (والا من نمیدونم اسم این رابطه رو چی بزارم)رو اشتی بده که موفق هم شدو نتیجه اش هم خالی بودن حساب اقا بود حالا نگو پسرم کلا در جریان ماجرا بوده چون پدرش موبایلش برای به روز رسانی میداد دست این بچه و اینقدر هم به عقلش نمیرسیده که شاید این بچه اس ام اس ها بخونه اونم اس ام اس سکس وقربان صدقه انچنانی من برای پسرم خیلی ناراحتم بجای اینکه این مسایل خیلی لطیف و با صحبت های دوستاش و عاشقانه های مناسب سنش اشنا بشه با یک مشت اس ام اس  مستهجن اشنا بشه به من چیزی نمیگفت چون بچه میترسیده با توجه به مشکل خواهرم ممکنه من سکته کنم چقدر فشار روی این بچه بوده فقط خدا میدونه شب عید من رفتم برای شیرین عسل یکم خرید کردم وقتی اومدم دیدم اقا داره میره گفتم کجا گفت زودبر میگردم با ماشین من هم رفت گویا ماشینش بنزین نداشت و اقا هم پول نداشت یک کارت هدیه اداره شو هم که به من داد از ۶ فروردین به بعد قابل دریافت بود که من مجبور شدم با پول خودم برای شیرین عسل خرید کنم گنج زندگی یک ماه قبل لباس و کفش براش خریده بودم  رفت ساعت ۱۰ونیم زنگ زدم گفت شامتون بخورید من هم میام  برام بذارید کنا ر گفتم بهتره همونجا شامت رو هم بخوری قطع کردم ساعت چند دقیقه به سال تحویل پیداش شد نمیدونم الان فکر میکنم حداقل اون موقع راهش نمیدادم شاید به خودش میاومدولی اینکار نکردم بخاطر ابرومون  شاید فردا صبح رفتم امامزده محل  نشستم سر همه قبر ها گلدون گذاشته بودن کم گریه کردم زیارت کردم اومدم سر راه نون بربری گرفتم اومدم خونه صبحانه خوردیم یک شب بچه هارو فرستادم  پیش مادرم نشستم باهاش حرف زدم گفتم با زندگیمون چکار داری میکنی این زن کیه مگر تو نمی گفتی تو همه کس من هستی هیچکس کاری که برای مادرم کردی نمیکرد مگر نمی گفتی تو  با زنهای دیگه خیلی فرق داری با گذشتی ۰۰۰با دنیا عوضت نمیکنم این کارچیه میکنی    گفت اشتباه میکردم باتوجه به رفتار این چند وقتش خیلی تعجب نکردم گفتم باشه مگر اشتباه نکردی خوب برو ببینم این خانم چند روز نگهت میداره یا اون خواهر و زن برادرت که میگن زنت خوب نیست خودت بیا زنت نیاد برو ببینم چند روز نگهت میدارن گفت باشه میرم ولی نرفته عید هم که خواهرهام اومدن رفت حمام موند و نیومد بیرو ن خیلی ناراحت شدم از دستش  اون سال حتی خونه مادر خودش هم نرفت یک بار مچش وقتی داشت بازنک حرف میزد با تلفن خونه گرفتم بهش گفتم مثل اینکه نمیخوای تمام کنی نه از این خونه میری که رو اعصاب من راه نری نه این ماجرا تمام میکنی گفت همینه که هست گفتم میرم پیش برادرت و حراست اداره تون گفت برو هر غلطی میخوای بکن برادرم بهت میکه اگر عرضه داشتی شوهرت نگه میداشتی  حراست اداره هم که به حرف تو اهمیت نمیده گفتم باشه بعد  جیب هاش گشتم از بین کارتهاش  عکس زنیکه رو پیدا کردم رفتم پرینت تلفن خونه گرفتم دیدم بله شب و نصف شب  حتی موقع هایی که میگفت زود از خونه خواهرت و مادرت برگرد داشته با این خانم حرف میزد یک شب که موبایلش حرف میزد زنگ زدم خونه خانمه کسی برنداشت بعد که اقا اومد بالا تلفن خونه زنگ زد برداشتم دیدم یک خانم که میگه با خونه من تماس گرفتن باید بگید کی گفتم خانم خودت بهتر میدونی از این تلفن کی باشما تماس میگیره همون که پولهاش گرفتی خوردی گفت خوب کردم می تونم میگیرم بعد هرچی لیاقت خودش بود به من گفت و قطع کرد  دوباره تلفن زنگ خورد پسر کوچکم برداشت گفت بده به مادرت داد به من یک کولی بازی در اورد که نگو می گفت شما به من توهین کردی باید با شوهرم حرف بزنی گفتم خانم شما به من توهین کردی گفتی هر از بر تشخیص نمیدی راست میگفتی تو سلیطگری ماشااله شما استادی و من واقعا هر از بر تشخیص نمیدم بهتر شما با شوهر من که میگید می تونید پولهاش بگیرید و میگیرید حرف بزنید تلفن دادم دستش و گذاشتیم رو بلند گو همش میگفت که میرم شکایت میکنم بهش گفتم خانم برو شکایت کن اصلا تلفن بده دست شوهرت ببینم شروع به فحاشی و اینکه شخصیت نداری من هم گفتم شخصیت تو از همون محلی که زندگی میکنی مشخصه ( البته میدونم که محله نشاگر شخصیت نیست ولی خوب خیلی عصبانی بودم و محله اون خانم معروف به زنهای انچنانی که اونجا زندگی میکنن ) بعد تلفن قطع کردم دوباره زنگ زد تلفن قطع کردم به شوهرم گفتم همه جور بلایی تو این زندگی سرم اوردی  فقط همین زن بازی مونده بود اون هم یک همچین زن بی شخصیتی کاش حداقل یک زنی که سرش به تنش می ارزید بو د گفت خیلی هم زن خوبی همینه که هست گفتم از زندگیم گورت گم کن برو بیرون و 

گرنه هرچی دیدی از چشمت خودت دیدی بازم گفت هر کاری میخوای بکنی بکن صبح هم بلند عین سگ پاسوخته با موبایلش حرف زد ورفت که زنیکه رو اروم کنه چند روز بعد نرفت دنبال پسرم کلاس زبان برادرم فرستادم وقتی باهاش تماس گرفتم گفت که کار دارم گفتم چکار داری بچه مونده تو خیابان صدای خنده زنیکه اومد و اونم قطع کرد وقتی اومد خونه بخاطر بچه ها چیزی نگفتم که اشتباه کردم چون فردا صبح دیدم وسایل سفرش روبرداشته گفتم میری ماه عسل سوم گفت اره دیگه نفهمیدم چی شده دادو بیدادمیکردم و با همون لباس خونه اومدم پارگینک دنبالش  و اون میگفت میکشمت برادرم اومد خدا خیرش بده جدامون کرد و اون فرستاد رفت من هم رفتم خونه تمام اسناد برداشتم بردم خونه مادرم حتی طلاهام بعد هم عکس زنیکه و پرینت تلفن برداشتم بردم حراست اداره اش ( البته اگر اون قدر عصبانی نکرده بود که دیوانه بشم هرگز این کار نمبکردم) اونجا همه چیز گفتم و اومدم بعدا که با وکیل صبحت کردم گفت کاش اول میامید پیش من و این کار نکردم البته اداره  هم نکرد فقط جابجا ش کردن با یک سمت همتراز  که اقا بهش برخورد و خودش بازنشسته کرد و مزایای  پایان کارش رو هم داد به اون خانم تو این مدت  مادرش مرد من از این فرصت استفاده کردم بهش نزدیک بشم حتی  اخر شهریور نود رفتیم ویلای خواهرم ولی فایده ای نداشت شب متوجه شدم که اس ام اس اومده وداره اس ام اس میده ساعت ۴ صبح اومدیم تهران بعدا فهمیدم که ۱۴ میلیون  که اخرین وامش بوده رو ریخته به حساب خانم اذر نود بود که یک شب اومده یود ناز ونوازش میکرد بهش گفتم تا تکلیفت روشن  نکردی حداقل باخودت مگر نمیگفتی سکس بدون عشق نمیشه خوب تکلیفت روشن کن اگر اون زن میخوای برو پیشش ودیگه سراغ من نیا یک چند روز رفتارش عوض شد رفتم شمال اداره گرفتم که قبل رفتن متوجه شدم دستبندی که گم  کردم تو دشبرد ماشینش دست نزدم ولی بعدا که برگشت نبود رفتم شمال پسر بزرگم اصلا حال وروز خوبی نداشت بزور مجبورش کردم بریم لب دریا که اونها رفتن با وسایل بازی کنن که نشسته بودن روی چرخ فلک و گنج زندگی بشدت میچرخوند و شیرین عسل جیغ میزد رفتم نگهش دارم خودم پرت شدم سرم شکست برگشتم تهران بهش ماجرای دستبند گفتم گفت من بر نداشتم بعد هم گفت تو سکه های من برداشتی گفتم خودت بهم دادی من که نیامدم بدزدم خلاصه اون سال هم چون خواهر و برادرش میخواستن بیان خونه مون با همون سر شکسته کیک خریدم و تولد گرفتم مثلا حفظ ابرو بشه   بعد ها چند بار با هم جر وبحت کردیم تو قسمت های مختلف مثل تولدم نوشتم اخرش بهش گفتم برای تخلیه خونه  یک خونه بگیر بریم که گفت من اصلا پولی ندارم و من مجبور شدم وسایل بذارم خونه پدریش و خودم هم مدتی با خواهرم زندگی کردم و بعد برای خودم بچه ها خونه گرفتم الان پسر بزرگم که از این ماجرا صدمه خورده احساس ارامش میکنه ومن فکر میکنم که بهترین کار کردم این هم ماجرا اذر ماه این چند سال من بود

نظرات 30 + ارسال نظر
معین سه‌شنبه 28 آذر 1391 ساعت 13:53 http://modjtanha.blogsky.com

سلام بر یگانه مادر مهربان
سعی کن حالا که اون بهتون توجه نداره بهش فک نکنی و بهترین زندگی رو برا خودتو بچه هات داشته باشی دور از هر چی استرس و تشویشه.
ممنون که بهم سر میزنی.

سلام اقا معین دارم سعی میکنم همین کار بکنم ولی خوب فکر وخیال بعضی مواقع بسراغم میاد و این پست خیلی وقت بود بخاطر یکی از خواننده ها میخواستم بنویسم که امروز تونستم من از لطف شما که با سن کم حوصله به خرج میدی و مطالبم میخونی و نظر میدی متشکرم

مینا سه‌شنبه 28 آذر 1391 ساعت 16:01

عصبانیت و تنش توی نوشته ات موج میزنه . خواهر -احتمالا موقع نوشتن تن وبدنت هم میلرزیده - اونقدر پرتنش نوشتی که مجبوریم خودمون داستانش رو درست کنیم . عزیز دلم -درسته که ضربه بدی خوردی - ولی خدا رو شکر زود تونستی جمع و جورش کنی - حالا میخواستی مثلا بیاد بگه ببخشید واز این حرفها .... . ولی مگه میتونی خیانت مردی که رو باهات زندگی میکنه رو ببخشی . خدا رو شکر که نذاشتی بچه هات بیشتر ازاین صدمه ببینند. شما دو تا خواهر شانس ندارین -اون از شوهر اون -اینم ازشوهر تو . شایدهم از بس اونا رو لوس می کنین و تحویلشون گرفتین فکر کردن کسی هستند!!!! الان چه نیازی بهش داری ؟یعنی فرض کن بیاد به دست وپات بیفته بگه منو ببخش وغلط کردم و... -حاضری دوباره باهاش زندگی کنی ؟اون چطور تونست به زندگی زن وبچه اش خیانت کنه حالا با یه (ببخشید )درست میشه - اگر هم اومد تو نباید ببخشی.

سلام مینا جان متشکرم که مرتب بهم سر میزنی و نظر میدی اره عزیزم من خیلی عصبانی ام هم از خیانتش بخصوص خیانتش به اعتمادم یک موقع هایی فکر میکنم که شاید من ساده لوح بودم ولی با مسایل مشابهی که دورو برم می بینم به این نتیجه رسیدم اعتماد لازمه زندگی و اگر نباشه زندگی میشه جهنم مینا جان من از پررویی اش لجم گرفته که خودش حق به بجانب میدونه شاید هم به قول شما اینقدر بهش اقا اقا گفتم که فکر کرد واقعا خبریی بهر حال خوشبختانه فعلا که مشکل جدی ندارم برای بعد هم خدا بزرگه

ن سه‌شنبه 28 آذر 1391 ساعت 20:02

من کار رفتن به حراست را تائید می کنم
با آدم های اینجوری باید مثل خودشون رفتار کرد
شما کلا در صدد نجات زندگیت بوده ای و با همسرت خیلی تعامل کرده ای اگه سخت می گرفتی و نجابت به خرج نمی دادی کمی سلیطه بازی در می آوردی اون هم می فهمید که مسجد جای ... نیست
این طور آدما همون لایقشون همون زنهای هرجایی است
من یک بار با همسرم شوخی کردم گفتم می رم زن می گیرم
نه ور داشت و نه گذاشت گفت عیبی ندارد من هم می روم شوهر می کنم
خب غیرتم به جوش آمد ولی همین یک کلام باعث شد تا دیگه این طور شوخی هایی باهش نکنم

سلام اقای ن برام جالب که رفتن به حراست تایید کردید من خودم بعدا پشیمون شدم چون نمیخواستم از نظر شغلی لطمه بخوره هرچند برای من و بچه ها موقعیتش فرقی نمیکرد ونهایتا هم به نفع اش شدکه بازنشسته شد چون الان حتی پسرم و پسر برادرش از رفتن به اونجا برای انجام کار هم منع میکنه حدس میزنم اونجا هم از تعدادی قرض گرفته داده به خانمه در مورد سلیطه بازی کاملا حق با شماست فکر میکنم نتیجه بهتری میگرفتم ولی تربیت من طوری نبود که ان طوری رفتار کنم و متاسفانه اون لیاقت یک زن سلیطه رو داشت من هم وقتی که میگفت اگر ادم نیاز نداشته باشه نمیره دنبال کاریی گفتم خوب من هم از وقتی با توازدواج کردم حتی یک بار هم سینما نرفتیم و من خیلی دوست دارم که بعضی از فیلم ها حتما تو سینما ببینم ایا باید میرفتم اولین مردی که حاضر میشد بامن بیاد سینما باهاش میرفتم حرفت اصلا منطقی نیست با پررویی گفت زن ومرد باهم فرق میکنن تو این متوجه نیستی گفتم دوره این حرفها گذشته یک نگاه به دوروبرت بیانداز حتی تو سازمانی خود من کار میکنم زنهایی هستن که با داشتن شوهر دوست پسر هم هستن من کارشون تایید نمکنم بلکه تقبیح هم میکنم چون ادم باید به تعهدی که داره پایبند باشه اگر زن یا شوهرش نخواست طلاق بگیره بعدا بره دنبال خواسته هاش ولی متاسفانه حرف زدن با اون اب در هاون کوبیدن بود۰

یه مامان مهربون چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 09:35

واقعا متأسفم بخاطر همچین مردی متاسفانه ظاهرا زنبازی واسه اونا سن و سال نمی شناسه و نمیدونم چطوریه که اینجوری خودشون رو میبازن و عقلشون و آبروشون و زندگیشون رو میدن دست افسار هوس و چنان میتازند که البته آخرش دیواره و محکم میخورن بهش بعد میفهمن چه غلط زیادی کردن و زن مهربون و باوفاشون مفت از دست دادن و دیگه روی سر بلند کردن هم ندارن واقعا نمیدونم چرا؟ فقط میدونم این روزها بازار شیطون خان حسابی سکه است!!!!

سلام ممنون گلم متاسفانه همین طور که نوشتی اگر قدر داشته هامون میدونستیم و کفران نعمت نمیکردیم مسلما دنیای بهتری داشتیم

یه مامان مهربون چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 10:54

شب یلدا شب بزم و سرور است / شبی طولانی و غمها بدور است
شباهنگام تا وقت سحرگاه / بساط خنده و شادی چه جوراست
یلدا مبارک

خوششششششششششششش باشید/.

سلام ممنون عزیزم یلدا به تو و ارشیدا جون هم خوش بگذره

قلی چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 11:30 http://blogeh.mihanblog.com/

سلام
وقت بخیر
متاسفانه باید بگم خوندنی بود. من مدعی معصومیت و پیغمبری آقایون به هیچ وجه نیستم. ولی همون خاصیتی که باعث تنوع طلبی یک مرد هوس باز میشه قاعدتا باید اون رو از اون زن هم رانده کنه. من در تعجبم یه مرد(بلانسبت همه مردها) که تنوع طلبیش رو به هرحال توجیه کردم چرا سوزنشون روی یه زن گیر میکنه و دوباره گوششون دراز میشه و با دومی میمونند؟!!
من فکر میکنم یه مرد اگه کلا بی خیال وجدان، اخلاق هم بشه اقل کم در نهایت به این نتیجه میرسه که زندگی فعلی خودش بهترین زندگی ممکنه . حالا هر غلطی هم میکنه بکنه ولی دیگه اون افسار(بازم ببخشید) واموندشو دست یکی دیگه نده به خاطر زندگیش و بچه هاش اقلا.
لپ کلام : بره تنوع طلبیش رو بکنه ولی عاشق نشه اقلا.

سلام متاسفانه بعضی از اقایون بخاطر تنوع طلبی زندگی خودشون و اطرافیانشون اتش میزن خوشبختانه من از نظر اقتصادی بهش وابسته نبودم و میتونم خودم و بچه هام تامین کنم دیدم مردهایی رو که خانواده شون به خاطر اشتباه اونها از هم پاشیده و زن و بچه ها شون به زاه خلاف افتادن ۰

مهتاب2 چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:58

ادم از خوندن این چیزا اذیت میشه وای به تو که تجربه کردی. تو یه جور تجربه کردی ومن یه جور دیگه.. ولی میدونی زهراجان من همیشه میگم: دنیا حساب کتاب داره و یه جایی میرسه که باید جواب پس بدی.
گرچه جواب پس دادن بعضیا به حال من وتو فرقی نداره. چون خیلی چیزا رو از دست دادیم.
ولی من تو اتفاقات زندگی خودم خیلی چیزا رو یاد گرفتم. شاید اونا باعث بشه کمتر به خاطراتم فکر کنم.

سلام راست میگی مهتاب جان حتی تجربه های تلخ هم به ادم چیزهای سودمندی یاد میدن درسته که جواب پس دادن اونها برای ما چیزی رو عوض نمیکنه ولی حداقل شاید باعث بیدارشون بشه خدا خودش بهمون توان تحمل و رسیدن به ارامش بده

روزیتا چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 15:13

زهرا جون عزیزم خیلی ناراحت شدم اما حال دلم میخواد با اینکه نمی شناسمت باهات درد دل کنم
دقیقا ما هم به دامادم شک کردیم با این که تازه عقد کرده بود بالاخره معلوم نشد با کی یواشکی رفت تایلند با دوست دختر جدیدش یا نه اونجا که مملو از فا......شه است خلاصه مردای خیانت کار و زنهای خیانت کا ر انشاا... در این دنیا و اون دنیا خیر نبینند (برات بهترینها را آرزو دارم)

سلام روزیتای عزیز ممنون از همدردیت و از اینکه وقت گذاشتی خوندی خوبه حداقل دختر خونشه نرفته بود امیدوارم در اینده بایک مرد خوب اشنا بشه و ازدواج کنه اون مرد لیاقتش همون بوده دنیا دار مکافات همه مون جزا کارهای خوب و بدمون می بینم من هم برای شما و سعادت و خوشی و از همه مهمتر ارامش ارزو میکنم

بهار(بوسه ی تقدیر) چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 18:44 http://gozashtehagozashte.blogfa.com

زهرا جان این مرد ارزش فرصت دوباره دادن را داره؟
این مرد ارزش از خود گذشتگی های تو را داره؟
مردی که چشمش فقط و فقط دنبال پول های زنشه که با پر رویی خرج یه زن دیگه بکنه؟
سختی هایی که ادم می کشه فقط و فقط چوب خدا نیست.در این بین حکمت خدا را هم فراموش نکن عزیزم.این را به عنوان زنی می گم که خودش هم شکست سختی تو زندگی خورده.

سلام بهار جان ممنون که بهم سر زدی واقعا اینجور مردها ارزش بخشش ندارن ولی فعلا بخاطر پسر کوچکم که نزدیک ۱۴ سالش و یکسال وسه ماه وچند روز دیگه ۱۵ ساله میشه دست نگه داشتم بچه ها خیلی صدمه خوردن نمیخوام بیشتر از این صدمه ببینن این روزها بطور جدی دارم راجع به طلاق فکر میکنم در مورد اینکه هر سختی حکمتی هم داره مطمئن هستم چون برداشت ما از مشکلاتی که برامون پیش میا د بستگی به اعمال خودمون داره ۴ سال پیش شوهرم دوتا مرغ مینا خرید با اینکه میدونست من از پرنده تو خونه خوشم نمیاد یک شون خودش مرد اون یکی هر کسی رسید گفت که دانه هاشو سمی کن یا پنجره رو باز بزار بره ( بالهاش چیده بودن نمی تونست پروازکنه) من هیچکاری نکردم تحملش کردم الان هم باما زندگی میکنه پسر بزرگم خیلی بهش وابسته است اگر من باعث از بین رفتنش شده بودم مشکلات بعدی که برای من تو زندگی بوجود اومد شاید ظلم به این پرنده می دونستم ولی الان وجدانم راحته که به کسی بدی نکردم حتی به اون پرنده پس منتظر م خداوند بهم نظرلطفی کنه و زندگیم با بچه ها م به سامان برسه

arezohayeshirin پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 01:18 http://arezohayeshirin.blogfa.com/

سلام ما که به وبلاگت سر زدیم به وبلاگ منم سر بزن
بعد آرزوتو با نظر بگو تا در وبلاگم ثبت بشه
آرزوها هر شب آپ میشن یعنی روز بعد همون موقع آرزوتون رو وب ثبت شده و به شما خبر داده می شود بای

سلام ممنون که سر زدید من هم اومدم وبلاگتون جالب بود در اولین فرصت ارزوم مینوسم

صمصام پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 14:31 http://samsamshiraz.blogfa.com

سلام به تو خواهرگرامی تو چه کشیدی خیانت خیلی بده مخصوصا تو زندگی زناشویی که مقدسه وباید به تعهداتت نسبت به زندگی وعهدی که بستیم پایبندباشیمسعی کن فراموش کنی تا افسرده نشی با بچهات خوش باش خدا جای حق نشسته اونم تقاس کارش خیانتش وشکستن دل تورو پس میده مطمعن باشاون درحق تو وبچه هاش نامردی کرد اونم فقط بخاطر یک لحظه هوس زودگذر مطمعن باش اون زن هم هم خوشی نمیبینه و تقاسش پس میده چون میدونسته که شوهر تو زن بچه داشتهروز حساب کتابی هم هست خواهرم تو نگران نباش.خداروشکر رو پای خودت ایستادی ومحتاج کسی نیستی یلدات هم مبارک خوش باشی همیشه درکنار بچه هات خدا بزرگه توکلت به خدا باش همیشه

بخندو شادباش تا دنیا هم به روت بخنده

سلام دوست عزیز ممنون از اینکه وقت گذاشتید و خوندید و از نظرسر شار از امید وهمدریتون من هم برای شما سعادت ارامش و خوشی ارزو میکنم

یک زن جمعه 1 دی 1391 ساعت 23:00 http://http:/sozosazekzan.blogfa.com

چه دردی داشت. مکالمه ی تلفنی با یک زن هرزه.
کشیده ام دردش را. شنیده ام کولی بازی وهرزگی و رو در پشت تلفن. بخدا قسم مردهای شناسنامه ای ما فقط و فقط لایق همچین سلیطه های هستند.
خدارو شکر امسال نیست. خدارو شکر با پسرتهاتون زندگی ارومی رو دارید.
سخت دل کندن و بریدن. ولی وقتی دل میکنی دیگه خوشحالی با همچین مردی زیر یک سقف نیستی.
زنی که پسرش میداند دوست پسر دارد چه حیا و شرمی دارد .!
این زنان از هر فاحشه ای افکارشان دریده تر است.

سلام دوست عزیزم حق با توست واقعا مردها امثال شوهر های ما لیاقت شون همان زنهای هرزه است که اونها به نکبت و تباهی بکشونه بچه هاشون هم بدتر از خودشون واقعا همانطور که به شوهر م گفتم که اون لیاقت من و بچه ها شو نداره لیاقتش همون زن هرزه و بچه پرروشه که وقیحانه زنگ میزنه و ازش پول میخواد واقعا جای شکر داره که تا حدودی از دستش نجات پیدا کردیم۰

میترا شنبه 2 دی 1391 ساعت 13:29 http://roozmarregi464.persianblog.ir

خوندمت گلم ... موفق باشی .... امون از این زندگی های پر تنش! خیلی انرژی از آدم میگیرن

سلام میترا گلم مرتب میخونمت بعضی مواقع نمیدونم چرا یادم میره نظر بذارم برای تو و فراز عزیز بهترین ها رو ارزو میکنم

صمصام شنبه 2 دی 1391 ساعت 13:43 http://samsamshiraz.blogfa.com

سلام خواهر.من خیلی وقته شمارو لینک کردم خواستم بگم اگه دوست داشتید من رو هم لینک کنید واگه وقت کردید به وب داداشتون هم سری بزنید خوشحال میشم

سلام ممنون از لطفتون که بهم سر میزنید و لینک شدم من هم وب شما لینک میکنم امروز اومدم مقداری از مطالبش خوندم ماشااله اینقدر مطلب داره که باید سر فرصت همه رو بخونم موفق باشید

سلام زهرا جان.
واقعا دلم گرفت و ناراحت شدم از خوندن این ماجرا...
بعضی مردها چقدر راحت دروغ میگن و چقدر حرفه ای نقش بازی میکنن.
لیاقت برخی مردا همین زنای فاحشه استو
نمیدونم چرا مردا گاهی اینقدر ساده و ندید بدید میشن که شیفته این جور زنها میشن.
بقول شما اگه 1زنی بود که سرش به تنش میارزید کمتر غصه میخوردی.
اما خوشحال باش که اون زن 1زن هرزه است.بالاخره همسرت متوجه میشه که چه اشتباه و گناه بزرگی در حق تو و بچه هاش کرده
عزیزم بهترین کار همینه که فعلا ازش جدا باشی و اصلا دهن به دهن اون زنیکه نشی.
حتی با همسرت هم درگیر نشو...مثل همیشه با نجابت و وقارت شرمنده اش کن.
واقعا زجرآوره زهرا جان خیانت دیدن از همسر
به نظر من طلاق نگیر اما هیچ وقتم دیگه باهاش زندگی نکن.
خدارو شکر بهش نیازی نداری و رو پا خودت ایستادی بنابراین اصلا اجازه نده دیگه سمتت برگرده

سلام دوست عزیز از همدریتون متشکرم متاسفانه من هیچ راهی غیر ازاین کار که کردم نداشتم واقعا دیگه نمی تونستم با اون تو یک خونه زندگی کنم این ماههای اخر هم مجبور بودم طلاق گرفتن یک حسن داره که وابستگی ادم قطع میشه الان دوسال اسم مون برای مکه در اومده ولی به خاطر این مشکل که پیش اومده نتونستم برم ولی به خاطر شیرین عسل دارم طوری عمل میکنم (از نفقه و حق وحقوقم گذشتم که بچه ها ارامش داشته باشن )که اون هم به ۱۵ سال برسه و درمورد حضانتش پدر ش نتونه اذیتمون کنه توکل به خدا هرچی صلاحمون است برامون رقم بزنه نمیدونم چرا نظری که راجع طرز نوشتنم گذاشتی پاسخش باز نمیشه دوست خوبم من تو تمام دوران تحصیل انشاء عذاب اور ترین کلاس برام بود و بیچاره می شدم تا یک صفحه بنویسم الان خودم تعجب میکنم که چطور رو به نوشتن اوردم سعی میکنم که روان تر بنویسم تا راحت تر بتونید بخوانید بازم متشکرم که بهم سر زدید و وقت گذاشتید مطالبم رو خوندید موفق باشید

سلام زهرا جان.
2سال میشه که داری تنها زندگی میکنی؟؟؟؟
راستش عزیزم من تو چیزایی که خوندم متوجه این موضوع نشدم چون گویا 1وبلاگ دیگه قبلا داشتی و من مطالب اونجارو نخونده بودم.
در مورد انتقادم هم واقعا عذر میخوام شما هرجوری که بنویسید من دنبال میکنم خواهر گلم.
خدا بهت آرامش و صبر بده.
وجود مردها کلا فقط عذابه.حالا چه خوب باشن و چه بد فرقی نمیکنه همشون دردسرن
البته با عرض معذرت از داداش صمصام عزیز که همیشه نسبت به خانمها ارادت دارن
امیدوارم هرچی زودتر مشکلاتت حل بشه و اسم چنین مردی دیگه در زندگیت نباشه.
در ضمن شما خیلی خانم صبوری هستی و با خوندن مطالبت 1حس خاص غیر قابل توصیف بهم دست میده زهرا جان

سلام نغمه جان من تقریبا از اواسط اسفندسال قبل که اثاث خونه مون بردیم خونه پدرشوهرم که تقریبا متروکه اس رفتم خونه خواهرم و تا اخرهای فرورین فکر ۲۳ بود که خونه رو با مصیبت خالی کردیم وحضرت اقا هم اورد من گذاشت دم خونه خواهرم من اون روز مرخصی کرفته بودم خونه پدر شوهر مقداری تمیز کنیم که گویا مشعوقه اش بهش هی زنگ میزد که به من نهایتا گفت بریم امروز خسته ایم گفتم پس تو میخواهی کجا بخوابی امشب گفت یک کاری میکنم میرم خونه خواهرم اومدم ماشین نشستم دیدم اومدنش داره با تلفن حرف میزنه از صبح هم تلفنش مرتب زنگ میزد و این رد تماس میکرد من هم اومدم اون ا نتظار داشت بعدا برم براش اونجا تمیز کنم من هم دیگه محلش نذاشتم کمتر از یکسال که جدا زندگی میکنم در مورد انتقاد ت عزیزم نیاز به عذرخواهی نیست چون سازنده بود۰ بله اقای صمصام ادم منطقی هستن وبدور از تعصبات جنسیتی نظر میدن و وب پر باری دارن وب قبلیم متاسفانه حذف شده و خودم هم بهش دسترسی ندارم و از لطفت ممنون ارزو میکنم که همواره زندگی سرشار از شادی خوشی سعادت و ارامش داشته باشی

بارونی سه‌شنبه 5 دی 1391 ساعت 14:59 http://zendegiyeman12.blogfa.com/

سلام عزیزم. با خوندن این پستت خیلی ناراحت شدم چون فهمیدم که چه چیزایی رو تجربه نکردی. شوهرت خیلی ادم نامردیه. جالب اینجاست که چقدرم پررو برمیگشته میگفته همینی که هست. کاش شما اونموقع مهریت رو اجرا میذاشتی تا حالش جا بیاد که همینی که فکر میکنه نیست.

سلام بارونی عزیز ممنون از همدریت شوهرم و خانواده اش از اون مدل ادمهای جامعه ما هستن که از همه طلبکارن و من هم متاسفانه تو خانواده ایی بزرگ که فکر میکنن به همه بدهکاران الان که فکر میکنم من برای خودم هیچ حقی در نظر نمیگرفتم و همین باعث شد اون جری تر بشه و اینطور برخورد کنه و متاسفانه مشکل من و خواهرم هم زمان شدو با توجه به اینکه طبقه بالای خونه مون متعلق به مادرم بود و خواهرم هم اومده بود پیش اون من ترجیح دادم خیلی تند برخورد نکنم تا مادرم اذیت بشه اونروزها حتی الان مادرم داغون شد ه حالا که فاصله مکانی داریم من کمتر میرم سراغ مادرم چون احساس میکنم وقتی من و خواهرم می بینه داغش تازه میشه شوهرم هم به جزا اعمالش رسیده مرتیکه داره تو یک خونه متروکه زندگی میکنه وخوشبختانه حتی نزدیکان خودش هم بهش حق نمیدن یا اگر تک وتوک بهش حق میدن کاری براش نمیکنن

عسل نصیری چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 18:16

سلام عزیزم خیلی ازمردها وزنهایی که به هم خیانت میکنن متنفرم بنظرمن دو نفراگه به جایی رسیدن که دیدن عشقشون بهم تموم شده بهم خیانت نکنن زود ازهم جدا بشن همسرشما اصلا لیاقت شما رونداره البته اجازه میخوام یه ایرادی هم از شما بگیرم شما دیگه خیلییییی بیتفاوت بودید نسبت به رفتارها وکارهای همسرت امیدوارم خداوند هرانچه را که مصلحت شما دراونه همون روبراتون رقم بزنه

سلام عسل جان من هم نظرم درمورد خیانت مثل شماست ولی خدا قسمت هیچکس نکنه در عمل اینقد ر مسائل دیگه پیش میاد و رو تصمیم ادم اثر میذاره در مورد بی تفاوتی عزیزم من الان که به گذشته بر میگردم این نکات ریز توجهم جلب میکنه وگرنه من تو همون اذر ماه ۸۹ یک تصادف کردم اگر بدونی شوهرم چقدر بدو بدوکرد حتی مرخصی گرفت رفتیم بیمه خلاصه رفتارش و رفت و امدش طوری بود که همه چیز میزان بنظر میرسید بهر حال زندگی ما طوری بود که همکارهای اقا ی من اگر یک موقع کاری داشتن خونه زنگ میزدن و همین طور همکارهای خانم شوهرم و دوسال اندی پیش ما یک خانواده خوشبخت بودیم و مشکلاتمان در حد همان مشکلات معمولی زوج ها بود و خیلی ها حسرت زندگی ما میخوردن

[گل][گل][گل]
[گل][گل][گل]
[گل][گل][گل]
جهت سلام و عرض ادب خدمت رسیدم دوست عزیزم[بوسه]

سلام دوست گلم ممنون از لطفت و گلهات من هم می بوسمت

صمصام یکشنبه 10 دی 1391 ساعت 21:03 http://samsamshiraz.blogfa.com

سلام آبجی خودم به گفته ی خودت دوسال اندی پیش ما یک خانواده خوشبخت بودیم و مشکلاتمان در حد همان مشکلات معمولی زوج ها بود و خیلی ها حسرت زندگی ما میخوردن .خوب
نمی تونی بخاطر این گذشته ی خوبی که گفتی لااقل بخاطر

گل پسرهای نازتم که شده شوهرت ببخشی و دوباره زندگیتون

از نو بسازین؟؟؟ببخشید قصد دخالت ندارم شاید اگه بچه نداشتی

میگفتم جدا شو ولی آدم یه جاهایی به خاطر عزیزانش مجبوره گذشت کنه تا به اونا لطمه ای وارد نشه.من می دونم حق باشماست و چقدرخیانت سخته ولی فکر آینده و عاقبت پسراتم بکن بعد تصمیم بگیر

سلام اقای صمصام من به دلایلی که قبلا نوشتم خیلی دنبال طلاق نیستم ولی پشیمونی به حرف که نیست ایا باید شوهرم کار اساسی بکنه شوهرم پارسال داشت ماشینی که براش خیلی عزیزیه بخاطر اون خانم به باد میاد اگر من مدارک برنداشته بودم و تهدیدش نمیکردم که اگر مدارک میخواهی بیا بریم طلاق توافقی بگیریم بعد من مدارک بهت میدم یا برو شکایت کن مدارکت بگیر ولی بعدش حاضر نشداون بفروشه و برای خودش و بچه هاش و در اخر من مسکنی تهیه کنه توقع داره من و بچه هام بعد از این کارهاش بریم تو اون خونه متروکه که ورثه دنبال کارهاش هستن برای فروش زندگی کنیم در واقع خودمون بندازیم تو یه گرداب متاسفانه بچه ها بخصوص پسر بزرگم با توجه به اینکه خیلی قبل از من متوجه این ماجرا شده بود و اس ام اس های وحشتناک خونده بود و شما با توجه به اینکه مرد هستید بهتر از من میدونید اینها روی پسری که تو سن بلوغ چه اثری میذاره ( عملا داشت دیوانه میشد مرتب توهم دیدن اون زن داشت حتی یک بار با دوستاش دنبال زنی که فکر کرده بود اونه افتاده بودن که بزنن که خوشبختانه گمش کرده بودن ومن بزور با هزار دلیل که اون زن سر کار و محلی که زندگی میکنه خیلی دوره نمیتونه بیاد اینجا دارو بخره متقاعدش کردم ) الان خیلی روبراه شده کمتر توهم میزنه و داره درسش میخوانه و بفکر اینکه درسهایی رو که ضعف داره بره کلاس من قبول دارم که بچه هم پدر لازم داره هم مادر ولی باور کنید بعضی از پدر ومادر ها نبودشون بهتره من دوتا شرط گذاشتم که یکی اینکه خونه بگیره تو محلی که زندگی میکردیم دومیش هم حق طلاقه چون مطمئن نیستم که رابطه اش با اون زن رو قطع کرده باشه ولی ظاهرا اون من و بچه ها برای خدمات رسانی میخواهد وحاضر نیست برای بهبود اوضاع قدمی برداره ممنون از اینکه میخوند و نظر میدید ۰

علمی سه‌شنبه 12 دی 1391 ساعت 00:38

سلام زهرا خانم
پیشنهاد من به شما و سایر دوستان اینه : به جای لعن و نفرین شوهرتون بهتره به آسیب شناسی رفتار خودتون طی این سالها بپردازید.شما خیلی صادقانه مسایل پیش امده را نوشتین اگر آسیب شناسی بشه درس خوبیه برای همه.به نظر من اول از همه مدارای زیاد شما اشتباهه.برای رفع این مشکل باید عزت نفس و احساس کرامت خودتون را بالا ببرید.باید به خودتون برای داشتن همسر مناسب حق بدین.باید وابستگی احساسی تونر را کم کنید.نوشته شما بوی وابستگی میده.با اینکه مرتب سرخورده شدید از طرف همسرتون بازم منتظر بودید که یه جوری زودتر حل بشه .تاکید میکنم با تمام وجود منتظر بودید برگرده به سمت شما.این یعنی وابستگی .که بیمارگونه است.
اخرین قدم شما کاملا درست بوده.اینکه خودتون وبچه ها را جمع کردید.باید عزت نفس و احساس کرامت و اعتماد به نفستون را بالا ببرید.اصلا مشکلات همسرتون را به کمبودهای احتمالی خودتون نسبت ندهید.شما بسیار توانمند و فهمیده هستید.فقط باید روی نقاط ضعفتون کار کنید.از یک مشاور حتما کمک بگیرید.کمکتون از مشاور برای رفع نقاط ضعف خودتون باشه نه درست کردن زندگی خانوادگی.بازم میگم منظورم از نقاط ضعف این نیست که شما مشکل داشتید که همسرتون رفته سراغ یکی دیگه اصلا اینطور نیست.بلکه رفتار شما در مقابل رفتار همسرتون درست نبوده.یادتون باشه تحمل گناه باعث تکرار گناه میشه.خوردن کتک اول راه رو برای کتک دوم باز میکنه.امیدوارم با سعی و پشتکار خوبی که دارید بتونید به احساس رضایت از خودتون برسید.

سلام دوست عزیز نظر تون کاملا درسته من تو زندگی برای خودم حقی قایل نبودم ومدارای زیاد باعث گستاخی این مرد تا این حد شد تحلیل شما شامل بیشتر خانواده ها میشه به دوستم که تقریبا مشکل من داره شاید شدیدتر نظر شما دادم خوند شاید براش مثمر ثمر باشه سعی میکنم از نظرات سازندتون استفاده کنم و به ارامش و احساس رضایت برسم

bahar دوشنبه 18 دی 1391 ساعت 19:45 http://hani70.blogfa

سلام دوست عزیز تو روح هرچی نامرده داره اشکم در میاد اخه چرا تمام وجودمو ترس گرفته

سلام بهار جان واقعا تو روح هر چی نامرده ولی ببخشش که باعث ناراحتی تو شدم عزیزم نترس مردهای خوب هم وجود دارن اگر مجردی زندگی ما روت اثر بد نذاره مردهای خوب و خانواده دوست کم نیستن برات ارزوی بهروزی و موفقیت میکنم ضمنا نتونستم وارد وبت بشم لطفا ادرسو چک کن

نسترن شنبه 30 دی 1391 ساعت 09:00 http://nastaran-amoozegar.blogsky.com

سلام عزیزم. زیبا نوشتی ولی دردناک. متاسفانه این مسائل در زندگی ها زیاد شده ومطمئن باش که تو اولی نبودی وآخری نیستی. ولی برای خودت زندگی کن واونو فراموش کن. به من هم سر بزن

سلام ممنون که خوندید و نظر دادید دارم سعی میکنم همین کار ی که گفتی بکنم چشم حتما میام وبت

رویا بانو یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 18:37 http://WWW.ROYABANOO.BLOGFA.COM

salam aziz.taze shoru kardam be khundane sargozashtet.ajab ruzhaye sakhti ro dari migzaruni ama por tavano energy edame bede ta hagheto az zendegi begiri

یه زن یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 20:56 http://1-zan.blogsky.com/

سلام
اولین باره اومدم وبلاگتون...
با خوندن این پستتون دلم گرفت... درد مشترک...
خوبه که با تمام سختیها الان از دست اون قدرنشناس راحت هستین.
براتون آرامش آرزو میکنم.

سلام ممنون که بهم سر زدید من هم برای شما ارامش و اسایش از خدا وند میخوام در اولین فرصت میام وبتون و از تجربیاتتون استفاده میکنم

Cecilia چهارشنبه 26 آذر 1393 ساعت 21:55 http://www.facebook.com/profile.php?id=100003468781806

Posts like this brtieghn up my day. Thanks for taking the time.

سلام دوست عزیز ، من از شما متشکرم که لطف میکند و مطالب من می خونید

هانیه و کامران یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 16:45 http://Www.kamihani94.blogfa.com

سلام

واقعا ناراحت شدم لعنت به خیانت

تصورشم سخته چه برسه به این که تجربه بشه

ایشالا که روزای خوبی در انتظارته

نرگس دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت 22:22

سلام دوست عزیز
همسرم پسر خالمه سه فرزند داریم دو دختر و یک پسر
با هم بحثمون شد و سه ماهه که رفته خونه ی خالم ک مادرشه با اون زندگی میکنه هر چی کشیدم از خودی و فامیلم ه نمیدونم چه کنم وضیت روحی بده نه را پس دارم نه راه پیش
بیشتر غصه بچه هامو میخورم تو شهر کوچیک دور از خانوادم هستم و ترس از اینکه همه شهر بپیچه مشکلمون. اگه میشه راهنماییم کنید

سلام نرگس عزیز. .بنظرم بری پیش یه مشاور خیلی خوبه. ولی از اینکه همه شهر مشکلت بدونن نترس اگر میشهبا شوهرت بشین حرف بزن با هم برید پیش مشاور قهر هیچ مشکلی رو حل نمیکنه تو تلگرام هم یه مشاور خانواده به اسم ریحانه بهشتی هست کارشناسش راهنمایی خوب میکنه.خواستی شماره ات بذار برات بفرستم البته کامنت شمترهات پاک میکنم فقط خودم می بینم:

ح پنج‌شنبه 28 تیر 1397 ساعت 12:53

با سلام
این یک قاعده است که زن و مرد مکمل همند جهت پیوند این دو باید هر دو طرف نسبت به وظایف خود در حفظ و حراست طرف مقابل شدیداً احساس مسئولیّت کنند و نگذارند که عوامل مخل و موزی و فاسد و ابلیس صفتان جهت آبادی بنایی خود با ویرانی بنایی دیگری دست به هر کاری بزنند در دنیایی امروز انسانها به همان اندازه که به اطرافیان توجه دارند به همان اندازه از خود غافلند در این میان این وظیفه شریکش است که حافظ او باشد ، خواهرم زندگی تعارف بازی نیست مخصوصا که پای بچه به این دنیا باز بشه زن یا مرد باید حواسش جمع باشه و از اول با کوچکترین اشتباه محکم و استوار در مقابل خواسته های نامربوط شریکش بایستد و این هم یک قاعده که اگر در زندگی مشترک انحرافی صورت گیرد عامل اساسی انحراف مرد خود زن اوست و عامل انحراف زن خود مرد اوست همیشه عامل مشکلات را نباید در جای دیگر بلکه باید در خود جستجو کنیم .
تو باید بخاطر آینده بچه هات محکم باشی چون بحد کافی سوخته ای و از این درس های سخت زندگی برای ساختار شخصیت و آبادانی زندگی بچه هایت استفاده کن کاش از اول محکم جلوش می ایستادی زن من موقعی که منطقاً جلوم وا می ایسته و از رفتارم انتقاد میکنه از ته دل خوشحال میشم که بعد از من میتونه از پس مشکلات زندگی بربیاد ،

سلام حرفتون قبول دارم نه تنها در زندگی مشترک باید منطقا جلوی انحرافات ایستاده بلکه در تمام ارتباطات باید اینکار کرد با مماشات ادم راه به جایی نمیبره

پریسا جوادی یکشنبه 17 فروردین 1399 ساعت 19:22

خدا مرگ اینجور مردای هوسباز و کثیف رو بده. خانم شما باید همون ابتدا ازین هرزه جدا میشدی

کاملا حق با شماست دوست عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد