هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

سلام دوستای خوبم فردا میرم مشهد قابل باشم برای همتون دعا میکنم واقعا" احساس میکنم چند روز این همه کاروهیاهو باید دور باشم 0 این چند روزه خیلی  سرم شلوغ بود سقف دستشویی به طبقه پایین نم داده بود چند نفر رو اوردیم نهایتا گفتن کف باید برداشته شه با همسایه صحبت کردم قرارشد بعداز اینکه برگشتم درست کنیم پسر بزرگم رفته با پسر عموش رفته بود ویلا پدرش رو هم دیده بود گفت پدرم برخوردش طوری بود که انگار نه انگار 9 ماهه من ندیده فقط گفت پسرم خوبی یک بلوز صورتی براق و یک تی شرت قرمز هم مثلا کادو تولد بهش داده بود اصلا نپرسیده امسال که میخواهی پیش دانشگاهی بری چکار کردی وحتی ریالی هم بهش نداده بود پسر عموش موبایل عموش رو یعنی شوهرم هک کرده بود وتعدادی عکس همون خانم که معرف حضورتون هست تو خونه پدریشون دیده بودن عمه پسرم هم گریه میکرده میگفته این زن نجسه چرا برده اونجا من حدیک شنونده به حرفهای پسرم گوش کردم ازش نپرسیدم که ایا با پدرش برخورد هم شده یانه البته میگفت عمه ام میگه به حرف من گوش نمیده هیچ کس هم جلو نمیاد دوتا خواهرهای دیگه بزرگه که کلا باهاش قهره  کوچکه هم سر ماجرا پسرش  ، برادرش مقصر میدونه ( شوهرم بهش ماشین داده بو د بعد بهشون سرکوفت میزد وشاید هم ماجراهای دیگه هم بوده که من بی خبرم چون میدونم که دعواشون شده بود بعدش هم پسر گفته بود دایی من برده خونه دوستش کامپیوتر دخترش درست کنم دوستش  از خونه رفت بیرون و دایی با زنه رفت تو اتاق به من گفت میخوای تو هم بیا نمیدونم چقدر ش راسته چون تو دعوا این حرف گفته شده ولی وقتی من به شوهرم گفتم گفت غلط کرده خودش دست دختر دوستم گرفته بهش گفته بیا باهم دوست شیم واونم به باباش گفته و دوستم هم به من گفته که این کی بود اوردی خونه من ، یعنی من اینقدر بد بختم که با زن شوهر دار رابطه داشته باشم که این خودش هم با رفتار اخیرش بعید نیست)پسرم میگفت فکر میکردم که پدرم این مدت پشیمون و افسرده باشه اصلا فکر نمیکردم دوباره  با این زنیکه ارتباط داشته باشه تو چی مامان ، گفتم اتفاقا من فکر میکردم حتما " ارتباط داره چون بعد از یکی ودوتا اس ام اس دیگه ازش خبری نبود یادته شوهر دوستم چقدر بعد از طلاق رفت و امد به همه فامیلهای دختر رو انداخت  وهمه شرایطش منجمله حق طلاق بهش داد تا اشتی کردن ولی پدرت عین خیالش نیست بهش گفتم مادر اصلا بهش فکر نکن بذار برم سفر برگردم یک تصمیم جدی در این مورد بگیرم وجالب بود میگفت نمیدونم چرا پدرم اصلا نمیفهمه عمه هم که دوبار بااین زن حرف زده فهمیده چه کاره است  گفتم الان هرکس هرچی بگه پدرت قبول نمیکنه چون احتمالا" عشق کورش کرده ، میدونم که پذیرفتن این شرایط برای یک پسر 17 ساله سخته چون خود من هم بسختی قبول کردم وهنوز هم تو شوکم چه برسه به اون بهش گفتم بفکر خودت باش درسهات بخوان مهم نیست و شاکی بود که زنیکه گفته پسرم رفته تو شهریار دم در خونه اش حال اینکه ما فکر میکردم تهران ویلا میشنه گویا همه پولهایی که شوهرم گرفته رو هم به باد فنا داده و باز رفته اطراف شهریار  ساکن شده نمیدونم اخرش چی میشه از یک طرف دلم برای شوهرم میسوزه که خودش اینطور گرفتار و بی ابرو کرده از یک طرف هم فکر میکنم باید صلاح خودم و بچه هارو در نظر بگیرم پسر کوچکم چند روز پیش میگفت مامان تو مدرسه فقط من بین بچه ها خوشبخت بودم همیشه بچه ها از دعوابین پدر ومادرشون حرف میزدن ولی خونه ماهیچ وقت دعوا نبود ولی الان با این کار پدرم مجبور بعضی وقتها به دورغ به بچه ها بگم با بابام رفتیم فلان شهر بازی000 بهش گفتم مادر زندگی بالا و پایین داره توکل کن به خدا همه چیز درست میشه هرچی بهش میگم با برادر و پسر عموت برو پدرت رو بیین  میگه نمیخوام ولی میدونم که دلش بشدت تنگ شده چون  چند وقت پیش  میگفت فقط از این ناراحتم که حتی قیافه پدرم دیگه یادم نمیاد نمیدونم باهاش چکار کنم ظاهرا تو عالم خودشه فیلم می بینه بازی کامپیوتر ی و بازیهای معمولی میکنه ولی گاهی حرفهایی میزنه که میمونم توش مثلا چند روز پیش میگفت مامان انکار تو داری زوری زندگی میکنی بهش گفتم پارسال اینطوری بودم فقط بخاطر تو وبردارت داشتم زندگی میکردم ولی الان که خوب شدم و سعی دارم از زندگیم لذت ببرم فعلا خداحافظ تا بعد از سفر

نظرات 10 + ارسال نظر
ن پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 13:01

التماس دعا
واقعا آدم می ماند که چه بگوید
رفتارش نشون می ده دیگه علاقه ای به شما ندارد
و یا شاید هم می خواهد لج شما را در بیاورد و شما را مجبور به تسلیم کنه
اگه مورد اول صحیح باشد دیگه باید برای همیشه به او فکر نکنی و بروی دنبال ساختن یک زندگی جدید
پسر کوچکت هم ما شاالله خیلی داناس
بهتره است شما به ظاهرتون کاملا برسید و حتما تو خونه آرایش کنید
چون پسر من هم وقتی مادرش مثلا مویش را رنگ نمی کند فوری عکس العمل نشون می دهد این نشون می دهد حتی پسر آدم هم دوست دارد مادرشون زیبا باشد

سلام محتایم به دعا علاقه که مدتهاست از بین رفته بود وگرنه سراغ زن دیگه نمیرفت البته ادم لج بازی هم هست فقط چیزی که هست همانطور که در جواب مینا عزیز نوشتم نمیدونم چطور این مرد از نیازهای اساس خودش هم میگذره تا با پول اون زنه روراضی کنه حال اینکه من وقتی حتی برای بچه ها ازش پول میخواستم راحت میگفت ندارم بهرحال من هم وقتی پارسال تصمیم نهایی ام رو برای جدا زندگی کردن از اون گرفتم از فکر اون اومدم بیرون به امید اینکه خودم و بچه ها م زندگی بهتری رو شروع کنیم از راهنمایی هاتون متشکرم واقعا همه زیبایی رو دوست دارن من هم همیشه سعی ام اینکه مرتب باشم ولی خوب بعضی مواقع اکنترل اوضاع ازدستم در میره

زیتون پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 18:16 http://zatun.blogsky.com


التماس دعا

سلام محتایم به دعا زیتون عزیز مدتی پیدات نیست امیدواوم خوب وسلامت باشی

سلام فالله خیراحافظا
زیارت قبول التماس دعا

سلام متشکرم محتایم به دعا

پرستو یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 11:24 http://ba-bahar.blogfa.com

همسرت خودش به حال خودش دل نمی سوزونه تو دلت براش می سوزه؟
ایشالا هر چی به صلاح خودت و بچه هاست همون پیش بیاد.
زهرا جان این ادرس جدیدمه.

سلام پرستو جان این هم از خر000 منه ولی واقعا وقتی فکر میکنم چقدر تلاش کرد تا به اونجا که میخواست رسید ولی بخاطر این خانم همه رو ازدست داد تازه ابرو احترام و حیثتش رو هم باخت دلم براش میسوزه اسم وبت هم خیلی قشنگ چر اباید باهاش مشکل داسته باشیم از دعای خیرت ممنونم

مینا دوشنبه 17 تیر 1392 ساعت 17:38

وقتی داره با اون زن زندگی می کنه چرا کسی واسطه تو وشوهرت بشه ؟؟!! اون خودش میخواد که زندگی کنه وگرنه اگر شرایطش سخت بود هم بقیه می فهمیدند وپادر میونی میکردند هم خودش پیغام میداد و انگار به اقا خوش میگذره که پیغام پسغام نداده . بعد هم به بچه هات بگو گاهی !!فقط گاهی بعضی از زندگی ها یه سرازیری اینجوری داره - شما خودتون ایشالا شوهرهای اینده هستین - نباید خدای نکرده راهتون به این بیراهه بخوره چون عاقبت پدرتون - یک نتیجه اش است - بقیه اش بماند .باهاشون صحبت کن که گول ظاهر زندگی دیگران ویا قضاوتی که بچه ها درمورد والدینشان دارند را نخورن. مشکلات زندگی اون دادوبیدادی که بچه ها میبنند -نیست - بهشون بگو که راجع به زندگی ها چطور باید قضاوت کنن.زیارتت هم قبول - جای من نخودچی کشمش زیاد بخور .

سلام مینا عزیزم با اون زن زندگی نمیکنه گویا گاهی زنه میره اونجا اینهاهم از روی عکس ها فهمیدن ولی بهرحال چیزی که مسلمه به اقا بد نمیگذره چون نه مسئولیتی ( البته غیر از مسئولیتی که در قبال او ن زن داره چون حتی دندان هاشو که دوسال پیش افتاده درست نکرده و حتی دومیلیون هم از دختر خواهرش گرفته بوده را بهش پس نداده نمیدونم یک زن چکار میتونه بکنه یک مرد حتی از نیازهای اساسی اش مثل دندون که واقعا خوردن غذا رو سخت میکنه بگذره و هرچی در میاره بده به اون)از راهنمایی ات متشکرم معمولا با بچه ها صحبت میکنم و راه درست زندگی کردن و برخورد با مردم وهمسر اینده شون گوشزد میکنم ولی پسر بزرگم بشدت عصبی و پرخاشگر شده الان مشکل اساسی من اینه وحاضر هم نیست پیش مشاور بیاد من هم نخود چی کشمش خیلی دوست دارم کاش بهت دست رسی داشتم برات میاوردم

ساراازکرمانشاه دوشنبه 17 تیر 1392 ساعت 21:58 http://dokhtarechagh.mihanblog.com

رهــــا کن غیـــــر مــــن را. اشتـــــی کـــن با خدای خـــــود. تو غیــــر از مـــــن چه میجووویـــــی؟ تو با هــــر کس غیـــــر از من چه میگویـــــی؟ تو راه بندگـــــی طی کـــــن من خداایـــــی خوب میدانم. تــــو دعوت کــــن مــــرا با خـــــود به اشکـــــی، یا خدایـــــی مهمانـــــم کن.که من چشمــــان اشـــــک الودت را دوســــــت میـــــدارم.طلـــــب کن خالـــــق خود را. بجـــــو مــــا را تو خواهـــــی یافت. ک عاشـــــق میشــــوی بر ما و عاشــــق میشـــــوم بر تو ک وصــــــل عاشـــــق و معشــــــوووق هــــم اهستــــه میگویـــم: *خدایـــــــــــــــی* عالمـــــــــی دارد.

سلام سارای عزیز ممنون از نوشته قشنگ و پر معنی ات واقعا فقط خدامیتوانه دوا دردها و بوجود اورنده ارامش باشه

مهربانو جمعه 21 تیر 1392 ساعت 17:23 http://baranbahari52.blogfa.com/

سلام زهرای عزیزم .. حتما الان از سفر برگشتی انشالله خوش گذشته و زیارتت هم قبول شده
عزیزم میدونم که سخته ولی اخر و عاقبت ادمای اینچنینی معلومه .. خدا الهی براتون خوبی و عاقبت به خیری بخواد . زمان خیلی رو زخم ها مرهم میذاره تو هم بحران رو گذروندی الان وقت خوشبختیه عزیز دلم

سلام مهربانو عزیز متشکرم میدونم که خوب درکم میکنی راست میگی باید زمان بگذره تا این دردها تسکین پیدا کنه الان خیلی بهتر از پارسالم امیدوارم خدا برای همه خیر رقم بزنه

عزیزم پیشاپیش زیارتت قبول و امیدوارم که خوش بگذره ، متاسفم که همچین همسر نمونه و بچه های فهمیده ای رو رها کرده و رفته دنبال عشقی که عشق نیست ای کاش بود!!! من واقعا نمیتونم هضم کنم چطور یه پدر دلش برای بچه اش تنگ نمیشه ؟دلم برای شیرین عسل سوخت ، الهی که خدا آخر و عاقبت شما و پسرها و همه رو ختم به خیر بکنه.
راستی رفتی زیارت منو ز دعای خیر خودت محروم نکن که خیلی محتاجم به دعا.

سلام من هم دلم برای بچه هام میسوزه بفرض که من هم همسر خوبی نبودم این بچه ها که گناهی ندارن متشکرم از دعای خیرت تو مشهد خیلی برات دعا کردم امیدوارم که به ارامش برسی

ساراازکرمانشاه سه‌شنبه 25 تیر 1392 ساعت 15:28 http://dokhtarechagh.mihanblog.com

سلام...
کجای کاری رفیق؟
به هفتمین روزِ ماه عزیز خدا رسیدیم، هر جا که هستی، بیا.
برای زمزمه ی شیرین ِسلام هیچ وقت دیر نیست؛ هیچ منزلی دور نیست.
راه و رسمِ سلام را از اهل سلام می شود آموخت.
ما آدم بدها هم بالاخره یک روزی خوب می شویم....

سلام سارا جون همین دوروبرها زیر سایه خداواند من هم امیدوارم همه ادمهای بد خوب شن تا دنیای بهتری داشته باشیم

مهتاب2 چهارشنبه 26 تیر 1392 ساعت 10:20

سلام عزیزم
زیارت قبول
خدا عقل ومنطق رو از هیچ ادمی نگیره، ولی وقتی شوهرت تا این حد احمقه، تاوان حماقتشم میده...ولی خب چه میشه کرد که الان شما بیشتر از هرکسی اسیب میبیند.

سلام مهتاب جان میدونم که خوب درکم میکنی واقعا من و بچه ها خیلی صدمه دیدم ولی امیدوارم که ختم بخیر بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد