هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

راحت شدم ولی مریض شدم

سلام دوستای خوبم راحت شدم امتحانها تمام شد البته یک هفته است که تمام شده ٬هرسه تامون مریض شدیم شدید من که گوشم گرفته یک روز خوب شد دوباره گرفت الان دارم درد ادمهای ناشنوا رو میفهم  واقعاخدا چقدر به ما بندها لطف داشته این همه نعمت بهمون داده۰ 

گنج زندگی ( پسر بزرگم ) بعد از امتحانات باپدرش رفت عروسی یکی از اقوام پدرش شمال گفت مامان بابا میگه مامانت هم دعوته بگو اگر خواست با شیرین عسل بیان بعدش خودش (پسرم) اظهار نظر میکنه که انکار نه انکار که اتفاقی افتاده چطوری تو میتونی با اون دعوا ومرفه ها( حالا من کلا در مجموع دوباربیشتر دعوا اون هم لفظی نکردم بخاطر بچه ها از هر نوع درگیری اجتناب میکردم) بیای بشینی تو ماشین اون بریم عروسی گفتم مادر جان من اگر وضعیت اینطوری هم نبود نمیو مدم دارم از سرما خوردگی میمیرم  تو برو و اون رفت از پنج شنبه تا یک شنبه هم برگشت ۰  خیلی بهش خوش گذشته بود البته نه به اندازه عروسی قبلی که تابستون رفته بود ۰بعد از اومدن هم طبق معمول کلی برام حرف زد میگه بابام میگه الان وقت پول جمع کردن من بود رئیس شعبه درجه سه که بودم بعدا رئیس شعبه درجه دو ویک می شدم ومیتونستم خودم جمع و جورکنم این زن (  منظورش من هستم) رفت حراست و ابرو چندین ساله من برد ۰ یکی نیست بگه وقتی کارمند ساده بودی باز کم وبیش تو خونه پولی خرج میکردی از روزی که رئیس شدی همون هم قطع شد ۰ داروندارت  تازه پول من رو هم به عناوین مختلف میگرفتی می بردی میدادی به اون زنک  پس به قول قدیمی ها دیگی که برای من نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه بعدش میگفته که شبها میشنم از تنهایی و این اوضاع گریه میکنم برم یک کاسکو بخرم ۰ تورو خدا درایت ببینددو ساله  بچه هاش اواره هستن ( چون نمیدونه ما خونه گرفتیم فکر میکنه پیش خواهرها ومادرم زندگی میکنم ) انوفت نهایت تفکر اقا این شده که یک طوطی برای خودش بخره انکار نه انکار که وظیفه ایی در قبال این بچه ها داره ۰  

گنج زندگی تعریف میکرد  پسر عموم و زن عموم دعوا حسابی کردن اون هم سر اینکه یک وانت پرتقال خریده بودن و تو ماشین پسر عموم جا نمشید ومادره میگفت تو به زندگی من گند زدی اگر تصادف نمیکردی وتویوتا رو داشتیم الان همه خریدهای من وپرتقال ها جا میشد و پسر عمو گفته ما که ۳ نفر بیشتر نیستیم اخرش هم که چیزی از اینها به ما نمی رسه همش خیرات میکنی به فامیل و دوستات پس من اصلا نمیبرم اخرش میانجیگری شده و بزور همه رو جا دادن و جایی هم برای خانم درست کردن که بشینه و برگردن البته گنج زندگی با ماشین پدرش رفته بود و گویا پدرش هم لج گرده بوده و تعارف هم نکرده تو ماشین من بذارید ۰ دیشب هم کلی مرور خاطرات این چند سال و مشکلات کرد ونهایتا فتوا داد که من و پدرش بدرد هم نمیخوریم و بهتربوده که از اول باهم ازدواج نمیکردم بچه ام فکر میکنه زندگی معادله ریاضی که اگر اعداد صحیح رو جایگزین کنی مطمئا جواب  درست میده ۰  

این چند روز من و شیرین عسل با هم بودیم پنج شنبه رفتیم خونه خواهر کوچکه  یعنی میخواستم برم دیدن مادرم که با خبر شدم رفته خونه خواهرم شام خونه خواهر م بودیم و دنیا  دخترش خیلی خوشحال شد وبا شیرین عسل کلی بازی کرد و اخرش هم رضایت نمیداد ما بیایم فرداش چون میخواستیم با مادر وخواهر ها بریم بیرون رستوان ناهار بخوریم رضایت داد بریم خونمون جمعه رفتم دنبالشون اول رفتیم ناهار خوردیم و بعد رفتیم پارک کلی شیرین عسل و دنیا بازی کردن بعدش هم رفتیم جمعه بازار کلی خرید کردیم بعد هم رفتیم خونه ایی که میسازیم دیدم مجموعا خوب شده بود اگر تکمیل شه مسلما قشنگ تر میشه ولی ساخت قبلی دل باز تر بود مادر وخواهرهام رساندم و برگشتیم خونه یک شنبه هم رفتم خونه خواهر بزرگم که مولودی بود البته یک مولودی هم سه شنبه قبلش خونه دوستم رفتم که با این مولودی خیلی فرق داشت این مذهبی ومعنوی بود ولی اون  چون برای یک عروس هم گلریزان داشتن شادتر بود و کلی خانمها رقصیدن  این بود روزگار من این چند وقته فعلا خداحافظ0

نظرات 6 + ارسال نظر
ن سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 13:56

روحیه شما آروم است وگرنه جلو رفت و آمد پسر و پدر را باید می گرفتی مثل خیلی از خانم ها که میگن رفتی دیگه حق نداری برگردی نگذاشتی رابطه اونا قطع بشه
متاسفانه بعضی ها قدر اون چیزای که دارن را نمی دونن و تو رویا زندگی می کنن درسته سنی هم ازشون گذشته ولی از نظر عقلی بالغ نشده اند به جای اینکه بیان از اون چیزی که دارن لذت ببرن میرن دنبال رویا های بچگانه و خرید طوطی به نظرم شوهرت بیشتر از هر کسی دیگه نیازمند دعا است که خداوند شفایش بدهد و بینش به او بدهد که یک زن مهربان و دو پسر خواستنی را اینطوری غذاب ندهد

سلام ، واقعا شوهرم فقط یک معجزه میخواد تا عاقل بشه ولی در مورد قطع رابطه بچه ها با پدرشون فکر میکنم که کار غلطی باشه بهر حال اون پدرشونه و لو پدر خوبی نباشه من نه مجبورشون میکنم برن ونه مانع رفتنشون میشم چون حتی اگر ما هم طلاق بگیریم اون پدرشونه و ادم از فردا خبر نداره نمیدونه چه اتفاقی میافته اگر اتفاقی برای من پیش بیاد اونها مجبور میشن با پدرشون زندگی کنن پس اگر ارتباطشون دوستانه باشه بهتره تا خصمانه امیدوارم زندگی همه مون ختم بخیر کنه

مطهره چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 00:01

سلام .ببخشید اگر همسرتون عقلش می رسید که گول اون زن رو نمی خورد و دار و ندارش رو نمی دادبه اون و شما رو از دست نمی داد.

سلام ممنون از حضورتون متاسفانه اکثر مردها در مقابل زنانی اینچنینی نقطه ضعف دارن و بعضی هاشون مثل شوهر من که عقل هم ندارن خودشون و خانواده شون بدبخت میکنن خدا شکر من شاغلم و میتونم خودم و بچه هام اداره کنم 0 یاد عکاس محلمون افتادم شاید قصه زندگیشو تو یک پست نوشتم که بخاطر هوا وهوس زندگی خودش زنش و بچه هاش روبه لجن کشید

گلابتون بانو چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 01:00 http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

امیدوارم زودتر حالت خوب بشه و شاد باشی همیشه.
یه عقلی هم خدا به شوهرت بده...

سلام گلی جون فعلا که ازخوب شدن خبری نیست گرفتگی گوشم امانم بریده عصری برم پیش متخصص ببینم چی میگه 0 خداکنه ،حداقل اگر بدرد من و بچه هاش نخورد بدرد خودش بخوره و از این وضع فلاک باری که برای خودش درست کرده نجات پیدا کنه

مهتاب2 پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 15:02

زهراجون انگار تعداد مردهایی که زن وبچه هاشون رو به امان خدا ول میکنن خیلی زیاد شده.. واقعا ادم تعجب میکنه که این مرد خبر نداره کجا شما زندگی میکیند؟ خوبه هنوز طلاق هم نگرفتید..!!!
برای پایان امتحانات بچه ها هم بیشتر از همه خودت خسته نباشی..

سلام مهتاب جون ، چی بگم هر کسی قصه ما رو میشنوه تعجب میکنه ادم هم اینقدر بی خیال 0 متاسفانه ادمهای خود بزرگ بین محور دنیارو خودشون می بیننه و فکر میکنن همه افریده شدن در خدمت اونها باشن 0 متشکرم

zahra شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 13:06 http://zahraaliakbari.blogfa.com

سلام تازه پیدات کردم هم اسم . امیدوارم زندگی روی خوشش را بهت نشون بده و به رویت لبخند بزنه . موفق باشی

سلام با تشکر از حضورتون من امیدوارم سختیها تمام شه و این روزها به خاطره تبدیل شه با ارزوی بهترین ها برای شما دوست عزیز

عسل نصیری یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 20:39

سلام زهرا خانوم عزیزم ایشالا که حالتون خوب بشه ودوباره سالم وسرحال بشین راستش من اصلا اجازه نمیدم پسرم بره پیش خونواده پدرش یا حتی دیدن پدرش چون این چن سال که میفرستادم میدیدم فقط برای اینکه ازش حرف بپرسن و سر از زندگی من در بیارن دوست دارن باهاشون رفت وامد کنه به این دلیل منم دیگه نمیزارم بره عقیده ام اینه مردی که عقل نداره وقتی تشکیل خانواده داد مسئوله درمقابل همسرش وبچه هاش هم از نظر مادی وهم از نظر عاطفی هرگز بدرد زندگی نمیخوره باید تا اخر عمرش مجرد بمونه
من برای شما احترام خیلی زیادی قائلم چون شما فوق العاده هستین خدا حفظتون کنه

سلام عسل جان ،متشکرم متاسفانه اکثرا همینطور که نوشتی خانواده پدری پسر من هم همینطورند ولی پسرم حواسش جمع راستش بخوای چاره ایی ندارم پسر همسن اون تو فامیل نداریم بازم فکر میکنم که اینها میشناسم و وقتی پیش اونهاست خیالم راحته راستش خیلی هم من و برادرش اذیت میکنه چندروز که میره انور غنیمته واقعا ادم بی مسئولیت مجرد بمونه بهتره چون وقتی متاهل میشه علاو ه برخودش به زندگی چند نفر دیگه هم گند میزنه 0 ممنون از لطفی که به من دارید 0

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد