هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

ایام بازنشستگی 2

سلام دوستان خوبم،اوصاع خوبه .همچنان به دنبال خونه میگردم  جالبه که اکثر خونه هایی که دیدم با وجود اینکه مرتب تو رو زنامه اگهی میدن فروش نرفتن.وهر املاکی هم برای خودش قیمتی میگه واصلا هماهنگی نیست .خدا خودش فرجی کنه بیشتر با خواهرم که مجرد هست میریم از دیروز هم که اونا رفتن مسافرت دیروز دوجا رو تنهایی رفتم دیدم و امروز تعطیل کردم.تولد حصرت علی هم برای دختر دومی خواهرم بله وبرون داشیتم .خواهرم خیلی افسرده اس  براش خیلی نگرانم وسعی میکنم مرتب بهش سر بزنم . بهش میگم با روزگار  که نمیشه جنگید قسمت همسرت هم این بوده وعمرش همین قدر وکاری نمیشه کرد روحیه تو حفظ کن اینسه نا دختر امیدشون بعداز خدا به تو اینقدر غصه نخور .الان رفته دکتر معلوم شده دریچه قلبش کمی گشاد شده.براش دعا کنید خدا بهش صبر بده.خواهرم دخترهاش هم امروز رفتن مسافرت پیش مادرم .امیدوارم بهشون خوش بگذره.من هم باید بخاطر کاس شیرین عسلم بمونم خونه فردا کلاس ریاضی  داره .همتون به خدای بزرگ میسپارم

ایام بازنشستگی 1

سلام دوستان خوبم، اول از غیبت این مدت از همه  دوستان عزیز که جویا احوالم بودن تشکرمیکنم.فکر مبکردم بازنشسته شم از بیکاری حوصله ام سر میره ولی الان اینقدر کار دارم که وقت نمیکنم برم به دوستانم او اداره سر بزنم .صبح که شیرین عسل راه میندازم میره مدرسه میخوابم تا 10 بعد هم صبحانه میخورم .اماده میشم میرم بیرون روزنامه میخرم . یا  میرم بنگاه دنبال خونه  تا الان که موفق نشدم جای مناسب پیدا کنم .چند بار هم خواهرم همردهی کردم تا رانندگی  کنه چون تازه شروع کرده ونیار داره تمرین کنه .به هر حال روزگار میگذره .اوضاع پسرهام خوبه شیرین عسل مدرسه وکلاس خصوصی وگاهی با دوستاش میره بیرون اواخر فروردین تولد شیرین عسل بود .براش خونه مادرم تولد گرفتم خیلی خوش گذشت . پدرش هم فقط یک پیام تبریک فرستاد برای عروسی  پسر خواهرش هم حتی زنگ نزد ببینه این بچه دلش میخواد بره بیاد براش لباسی بخره وببره عروسی  پسر بزرگم هم خودش با پسر عموش رفت کت و شلوار وکفش خرید رفت عروسی .  نمی دانم واقعا در برابر این بچه ها چرا اصلا احساس مسءولیت  نمیکنه.

اخرین روز کاری

سلام دوستان خوبم ، امیدوارم که تعطیلات به همةتون خوش گذشته باشه و سال خوبی رو شروع کرده باشید . من امروزاخرین روز کاری  هست و از فردا میرم قاطی خانمهای خانه دار . پسر کوچکم خیلی خوشحال و بزرگه هم هیچی نمیگه . باید یک فکر ی برای خودم بکنم کلاس ورزش . دیدار با دوستان قدیمی و رسیدگی به امور خونه اول همه هم باید برم دنبال خونه برگردم دعا کنید یک خونه خوب ومناسب زودتر پیدا کنم . ممنون از تمام دوستان که برام دعا می کنن.

طنازی‌ های ایرونی جماعت!

برگرفته از سایت چشم نواز
 نوشته های طنزِ حاصل ذهن خلاق هموطنان ایرانی از ابتدای پیدایش اس.ام.اس و ایمیل تا امروزه در شبکه‌های اجتماعی حضور همیشگی و پررنگی داشته و دارند. سعی داریم در این سری مطالب گزیده ای از این نوشته ها را در قالب تایپوگرافی در اختیار شما قرار دهیم که امیدواریم مورد استقبال شما عزیزان قرار گیرد.

 
طنازی‌ های ایرونی جماعت! (27)

 
طنازی‌ های ایرونی جماعت! (27)

 
طنازی‌ های ایرونی جماعت! (27)

 
طنازی‌ های ایرونی جماعت! (27)

 
طنازی‌ های ایرونی جماعت! (27)

 
طنازی‌ های ایرونی جماعت! (27)

 
طنازی‌ های ایرونی جماعت! (27)

 
طنازی‌ های ایرونی جماعت! (27)

 
طنازی‌ های ایرونی جماعت! (27)

 
طنازی‌ های ایرونی جماعت! (27)

 
طنازی‌ های ایرونی جماعت! (27)

 
طنازی‌ های ایرونی جماعت! (27)

 
طنازی‌ های ایرونی جماعت! (27)

 
طنازی‌ های ایرونی جماعت! (27)

 
طنازی‌ های ایرونی جماعت! (27)
 
 

سلام سال 94 هم اومد

سلام دوستان خوبم ، امیدوارم چند روز اول سال با خوبی و خوشی سپری کرده باشید . برای من و پسرهام هم این چند روز تقریبا خوب بود . دید و بازدید رفتیم . حالا دو روزه اومدم اداره .دلم نمیخواد این اخرین روزهای کاریم از دست بدم یک جور اضطراب دارم دلم نمیخواد تو خونه بمونم . تا قبل از تعطیلا ت هر کس ازم میپرسید چه احساسی دارم که بازنشسته میشم میگفتم هیچی و الان واقعا مضطربم . شیرین عسلم هم از شب اولین روز عید مریض شده و گلودرد و بدن درد شدید داره دکتر هم بردمش . با وجود اینکه دوتا پنیسیلن زده و داره انتی بی یوتیک  میخورده هنوز خوب نشده دیروز چشمهاش هم قرمز شده بود دوستم میگه دو هفته طو ل درمان این سرماخوردگی طفلکی این چند روز هم که تعطیله  باید بامریضی دست و پنجه نرم کنه . با کنج زندگی هم همچنان  حرف نمیزنم . مثل اینکه زیادی لوسش کرده بودم . چون الان هرچی درست میکنم میخوره . وبموقع میره بیرون و برمیگرده . امیدوارم یک کم عاقل شده باشه( قراین که این نشون میده) . دیشب هم من که خوابیده بودم داشت با برادرش بگو  بخند میگرد . چهار شنبه سوری رفتیم خونه خواهر بزرگم اولش نمیخواستم برم ولی خوب شد رفتم دختر دومش گفت خاله پیش خودم گفتم امسال تنها تنها شدیم خاله زری هم نیامد پیشمون . یک کم ترقه بازی کردیم اومدیم شام بخوریم یک دفعه دیدیم همسایه طبقه دوم با میهمان هاش ریختن تو حالت نمیدونم چی میزدن که صدای وحشتناکی  داشت نمیدونم چرا رعایت همدیگه نمیکنم شاید کسی بیماری قلبی داشته باشه یا مریض باشه . روز اول عید هم رفتیم خونه خواهر البته من بعد از ظهر رفتم .  ساعت هفت تقریبا همه رفتم ما هم میخواستیم  بریم خونه مون که دختر خواهرم گفت خاله بمونید این خواستگار ی که قبل از عید برام اومده میخوان بیان عید دیدنی بمونید ببنیدشون. ما هم موندیم اومدن . ادمها خوبی به نظر میامدن . حالا ببینم خدا چی میخواد انشااله هر چی خیره . دختر خواهرم  میگه خوش تیپ نیست البته دستورداده  خواستگار بنده خدا کت و شلوار بپوشه بیاد. گفتم ظاهرش که معمولی اونطور که تو میگفتی هم نیست . مهم اخلاقش  بیین تو این جلساتی که برای اشنایی داری می پسندی یانه چون قیافه بد از یک مدت عادی میشه . واقعا تصمیم برای ازدواج خیلی سخته خدا کمکش کنه.