سلام دوستان عزیز سال نو مبارک ، در استانه سال نو براتون
سالی سرشار از شادی ،سلامتی ، دل خوش و هرا نچه که برای خودتون و عزیزانتون خوبه ارزو میکنم .
خداوند نگهدارتون
سلام دوستان خوبم ، داریم میرسیم به روزهای پایانی سال هر کدام از ما در این سال تو زندگی برامون اتفاقات تلخ و شیرین زیادی افتاده عزیزانی رو از دست دادیم و در بعضی از خانواده ها عزیزانی بدنیا اومدن این رسم دنیاست و کاری نمیشه کرد دیشب خونه خواهرم بودم.ما که بچه بودم دایی ام یک مستاجر داشت که کفاش بود خانمش خیلی مهربون بود بخاطر همین ما همکی دوستش داشتم از اونجا هم که رفتن گاهی سراغش رو میگرفتم خواهرم دیشب میگفت اقاهه فوت کرده و فردا مراسم ختمشه گفت دوست دارم برم ولی وقتی میرم این مراسم همه بهم میگن خدا شوهرت رحمت کنه و خیلی ناراحت میشم اصلا دلم نمیخواد این کلمه ات بشنوم چون اصلا احساس نمیکنم شوهرم مرده هنوز باور نکردم دیگه زنده نیست . واقعا چقدر سخته .من و دوستام وقتی بچه سال بودیم میگفتم یعنی چی میگن خدا بیامرزه غم اخرت باشه ولی الان به این نتیجه رسیدم که بعضی از مواقع برای ادم راحته که نباشه و نبینه که عزیزش رو از دست میده . خدا روح همه رفتگانمون رو بیامرزه با جبر زندگی کاری نمیشه کرد و به همه بازمانده گان صبر بده .
اوضاع واحوال خودم هم خوبه . یک ده روزی میشه که با گنج زندگی در قهر بسر میبریم من هرچی میخوام با این بچه روابطم خوب باشه نمیشه هر کاری فکر کنید براش میکنم غذاهای مورد علاقه اش درست میکنم چیزهایی که دوست داره اعم از خوراکی ، پوشاک... براش تهیه میکنم شاید باورش سخت باشه حتی لباس و کفش میرم به شرط تعویض براش میگیرم که با هم کمتر درگیر باشیم ولی باز یک بهانه واهی پیدا میکنه که جنجال راه بیاندازه . من هم روز اخر که با بردارش کل کل میکرد و هرچی اون میگفت ولم کن الان سرم میخوره به مبل میشکنه توجه نمیکرد من هم بهش گفتم حتما باید سرش بشکنه تا تمام کنی خلاصه تمام که نکرد هیچی شروع کرد به اینکه که تو چرا داد میزنی و هرچی دستش اومد پرت میکرد .من هم بهش گفتم اگر میخوای اینطوری کنی برو با پدرت زندگی کن ما که گناه نکردیم خود خواهیهای تو رو تحمل کنیم . خودت هم که میگفتی من 18 سالم بشه دیگه پیش شما نمی مونم .یعد هم خونه نموندم با شیرین عسل رفتم جمعه بازار . حالا صبح بهم گفته بود هوس دوغ کردم من رفتم نون بخرم سر راهم با وجود اینکه دستم سنگین بود چون من معمولا 15 تا نون میخرم برای مدتی داشته باشیم دوغ هم خریدم . اوردم یک دوغ خانواده رو تا ته خورد بعد هم ناهارش خورد بعد هم این ماجرا رو برامون درست کرد . حالا از اون روز با هم حرف نمیزنیم . کلا تحریمش کردم برای گربه اش هم غذاش تمام شده نخریده ام ( طفلکی گربه ) از همین غذاهای خونه میخوره . الان پسرم ارام شده اول فکر کردم که شاید واقعا دست خودش نیست ولی الان می بیینم کاملا حواسش جمع پنج شنبه تولد خواهرم بود رفتم اون نیامد گواهینامه رانندگی اش اومده بود دادن اوردم خونه گذاشتم روی میز زیز چشمی دیدم نگاه میکنه فردا صبح دیدم برداشته .فعلا که سعی میکنم ازم هم دوری کنیم ولی واقعا نمیدونم چکار کنم با توجه به اینکه پیش مشاور هم نمیاد . ضمنا دیگه سر اون کار هم نمیره چون بهش حقوق نمیداد و تازه هر روز صبح هم زنگ میزد بیا محله سرا او ل قرار بود فقط ساعت 4 بعداز ظهر تا 11 زمین ورزشی اجاره بده . ولی بعدا چون محله سرا هم در اجاره اش بو د وهمچنین بوفه مدرسه هرروز زنگ میزد بیا اینجا کمک بیا اونجا کمک موقع حقوق هم میگفت فعلا ندارم من بهش پول توجیبی هفتگی میدم .میگفت مامان کاش همه مثل شما بودن بموقع به ادم پول میدی البته الان پول رو هم که گذاشتم دست نزده . پناه میبرم به خدا
شنبه مرخصی گرفتم رفتم ایران خودرو ماشین برادرم گزفتیم . موقع برگشتن خواهر م میگه ماشین تو بشینم یا پیش برادرمون گفتم ماشین اون نو برو پبش اون تنها نباشه . کلی سر این باهم خندیدیم میگه اخه تو تنها می مونی میگم نمی تونه تورو دو قسمت کنیم نگران نباش برو . اومدم خونه شون ناهار هم اونجا بودم بعد اومدم خونه دیدم کلیدم نیست رفتم مدرسه پسرم موقع تعطیل شدن بود بموقع رسیدم با دوستاش داشت صحبت میکرد صداش کردم اومدیم خونه ( معمولا با دوستاش میرن اطراق مدرسه میگردن بعد میاد خونة ) کلاس های شیرین عسلم به راه و واقعا من خسته میکنه این اومدن و رفتن .
سلام دوستان عزیز، از غیبتی که داشتم از همگی عذر میخوام . این روزها خیلی کار دارم هم اداره هم خونه . دیگه نمیدونم این دوهفته که همش درگیر ثبت نام کنکور گنج زندگی بودم . شیرین عسلم که کلاس تقویتی اش شروع شده فیزیک و شمیی را هم به ریاضی و عربی اضافه کردم . کارنامه ترم اولش نسبی بود . بهش میگم بیا تغییر رشته بده علوم تجربی بخوان میگه نه ریاضی وفیزیک میخوام ادامه بدم . همش هم قول میده بیشتر درس بخوانه ولی خبری نیست -تو این مدت یکبار هم سرمای سختی خورد که باعث شد بنیه اش هم ضعیف شه. شد قوز بالای قوز
گنج زندگی دیروز تو امتحان رانندگی قبول شد و خیالم راحت شد. چون اون پدر بی فکرش ماشین فولکس گلش داده بهش و این هم گاهی سوار میشه میره بیرون . این مرد غیر از دردسر مثل اینکه کار دیگه ای بلد نیست حالا بماند که با سرایدار صحبت کردم با صاحب یکی از واحدها که پارکینکش خالیه هماهنگ کرده ماهی مبلغی بهش بدیم تا ماشین بذاریم اونجا .
گنج زندگی میگه پدرم با چند نفر دیگه که اون خانم خوبه تلکه شون کرده هماهنگ شده رفتن شکایت کردن ازش و میگفته که رفتم تو تانگویه خانمه و یکنفر که برای اون خانم کامنت گذاشته بوده شبیه یک خواننده اون ور ابیه . پیغام دادم فکر کنم تو هم زنت رها کرده ، این خانم مبتونه تو رو هم تلکه کنه مثل من ، حالا اصل داستان چیه نمیدونم ( البته علاقه ایی هم ندارم گفتم شاید خوانندگان عزیز بخوان از احوال همسر قدیم بنده اگاه بشن نوشتم) . چند روز پیش هم گنج زندگی اومده میگه مامان این بابام عاقل بشو نیست .من ازش ناامید شدم گفتم مادر من همون سه سال پیش ازش ناامید شدم .حالا چی شده میگه پسر عموم میگه که تو شهرک غرب دیدتش رفته سلام وعلیک کنه دیده یک خانم عقب ماشینش نشسته . حالا به من میگه میرم دندونم درست میکنم بهش گفتم مادر جان اینکه خانمه عقب نشسته بوده . شاید بابات پول کم اورده رفته اژانس کار میکنه یا یک اشنای قدیمی بوده ( مثبت اندیشی من داشته باشید) .
تو این مدت عروسی نوه دایی ام بود رفتم با مادر وخواهرهام که خوش گذشت اولش میخواستم نرم ولی خوب شد رفتم. اقای داماد 23 سال پیش که متولد شده بود دیده بودم و الان برای خودش مردی شده بود قبلا ادم رشد بچه های فامیل میدید ولی الان دیگه اینطوری شده .
یک پنج شنبه هم تولد دنیا دختر خواهرم بود که رفتم حالا رفتن واومدنش هم کلی ماجرا داشتیم دوتا از دختر های خواهرم هم قرار بود با من بیان من و شیرین عسل ساعت 5 ونیم اومدیم پارکینک دیدیم ریموت پارکینک تو ماشین نیست فهمیدم دست گنچ زندگیه زنگ زدم معلوم شد تابیاد یک ربع طول میکشه این وسط هم دختر خواهرم میگفت یک اژانس بگیریم بریم خلاصه نیم ساعت شد پسرم نرسید . یک ماشین اومد داخل پارکینک و ما هم سوء استفاده کردیم اومدیم بیرو ن و زنگ زدم به پسرم که ریموت بذار رو جا کفشی و بره . تو تولد هم خوب بود خوش گذشت دیدن دختر کوچولو ها که همکلاسی دنیا بودن و رقصیدن و شادیشون احساس خوبی بهم داد فقط طفلکی شیرین عسل رفت تو اتاق تنهایی با موبایلش سرگرم شد اخر تولدم دختر خواهر حالش بد شد گویا از صبح داغ بوده بعد از رفتن همه دوستاش و اومدن باباش شروع کرد به گریه کردن باباش هم برداشت بردش دکتر و ما هم اومدیم خواهرم که مجرد ما اومد من مثلا اومدم بلد بازی در بیارم اوفتام تو کوچه پس کوچه خواهرم بهم گفت چه خوب اینجا ها رو بلدی گفتم صداش در نمیارم اتفاقا اصلا نمیدونم داریم کجا میرم نهایتا رسیدیم به یک جایی که زده بود همت پیچیدم دور برگردان چشمتون روز بعد نبینه افتادم تو تونل توحید دیدیم دارم بجای شمال ، جنوب میرم خوشبختانه زود یک دور برگردان بعد از تونل پیدا کردم و برگشتم رو بشما ل خوشبختانه دوران دبیرستان میرفتم مدرسه فاطیمه تو رودکی و اون منطقه رو بلد بودم و یادی از دوران دانش اموزی هم شد و بالاخره اومدیم یادگار امام و برگشتیم خونه . حالا اگر ستاخارن مستقیم هم میامدم پایین و از فلکه صادقیه میامدم مسلما خیلی زودتر میرسیدم . تصمیم گرفتم یک جی پی اس گویا برای ماشین بخرم . تا اگر میسر ی که بلد نیستم رفتم کمکم کنه .
دوستان خوبم من کارشناسی ارشد رشته مشاوره ثبت نام کردم هر چی دنبال منابع میکزدم کمتر از 500 هزار تومان نیست اگر در این مورد اطلاعاتی دارید لطفا کمکم کنید