برگرفته از سایت سالیجون
دختر : برو گمشو دیگه نمیخوام
ببینمت
°.°.°.°.°.°.°.° پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
دیشب اینترنتم قطع شد تا رفتم تو حال بابام با
چوب افتاد به جونمو هی داد میزد دزد دزد
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
من در حین کنکور ریاضی :
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
آقایونی که ابروهاشونو نازک برمیدارن توجه داشته
باشین که :
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
ﭼﻨﺪ
ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ، ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﮕﻠﯽ ، ﺩﻝ ﻣﯿﺒﺮﯼ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺮﻗﺼﯽ !! ﻣﻨﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﺪﺍﯾﯿﺶ ﺭﺍﺱ ﻣﯿﮕﻪ ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻨﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺭﻗﺼﯿﺪﻡ
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
ﺯﻥ
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
امروز با سر و صدای مامان بابام از خواب پریدم
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
به 4 چیز اعتماد نکن:
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
یعنی اگه مامان من ۱۰۰ کیلو سیب زمینی هم سرخ
کنه
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
ناراحتم…
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
میگن رفیقای فیثاغورث هر وقت میدیدنش میپرسیدن
:
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﺪ ﺍﮔﻪ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺱ ﻗﺎﺩﺭﯼ ﻭ ﺟﻮﺍﺩ ﯾﺴﺎﺭﯼ ﻣﺠﻮّﺯ
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
تو یخچال ما تنها ظرفی که صادقه ظرف پنیره . . .
والا . . .
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
تو خونهٔ ما مهم نیست خودت دوست داری کدوم کانالُ
ببینی
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
فیسبوک… آخرین بازدید : ۵دقیقه قبل
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
دختره هنوز سنش ۲رقمی نشده تو گوشاش النگو
انداخته به نافشم گوشواره
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
مورد داشتیم چهارتا دختر داشتن امتحان راهنمایی
رانندگی میدادن
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﺁﺗﻠﯿﻪ
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
یارو سنگین ترین پیکش پیک نوروزی بوده که اونم با
کمک فک و فامیل حلش کرده
°.°.°.°.°.°.°.°
پیامک خنده دار °.°.°.°.°.°.°.°
به سلامتی خودمون که خوبیم |
سلام ، روزهای اخر دی هم از راه رسید . امتحانها هم تمام شد و بچه ها ووالدین یک نفس راحت میکشن تا دور بعد . شیرین عسلم هم امتحانهاش تمام شد. فعلا داره استراحت میکنه . تا دوباره کلاس تقویتی و کلاس بردن واوردن . زندگی هم داره میسر خودش طی میکنه . دیشب داشتم فیلم . پرویز ، شهدخت،آذر... رو میدیدم .آذر که دختر خانواده بود و از لندن برگشته بود . در ادامه داستان متوجه میشیم که همسرش بهش خیانت کرده و ازش خواسته که سه تایی( همسرش با یک پسر که دانشجوش بوده ارتباط داشته) با هم زندگی کنن . آذر قبول نمیکنه و طلاق میگیره و دچار افسردگی میشه و روزها تنهایی می نشسته و گریه میکرده و تا چند ماه حال وروز خودش نمی فهمیده تا اینکه مشاورش بهش میگیه بره سفر و بهتر بره به کشورش و خاطرات کودکی اش رو تجدید کنه تا دچار افسردگی شدید نشه دکترش گفته که لب مرز هست آذر میگفت که تحمل هیچکس نداشته ( این من با تمام وجودم درک کردم ) و بقیه داستان که بهتر خودتون فیلم نگاه کنید ( البته اگر ندید) ولی این فیلم بمن تلنگری زد که چقدر خدا به من و بچه هام رحم کرده و کمکم کرده که بحران به اون سنگینی رو پشت سر بگذاریم چون توفیلم پدر و مادراذر میگفتن بچه ما تو سری خورده حتی این تو سری رو شامل خودشون هم میدونستن و بشدت ناراحت شده بودن ( طفلک مادرم چی کشیده) تازه آذر بچه هم نداشت. خدا همه خانواده ها رو از جمیع بلاها بخصوص خیانت در امان نگه داره . امــــــــــــین.
پسرم گنج زندگی یک روز با پدرش برای دیدن پسر عمه اش که ایران اومده بود رفت خونه ای عمه اش . پسر عمه تازه نامزد کرده نمیدونم شاید هم عقد کرده عمه اش گفته به مادرت بگو برای عروسی میخوام دعوتش کنم . میگفت مامان میری، بهم گفته بیا کارت ببر . گفتم حالا تا فروردین ببینم چی میشه . میگه من که نمیرم کارت بگیرم . گفتم مادر چهلم شوهر خاله که دعوت کردیم هم تو کارت ها نبردی تلفنی گفتی اونها هم که نیمودن . حالا بگذریم که الان نزدیک دوسال شاید هم بیشتره که عمه ات یک زنگ نزده به پرسه ما زنده ایم یا مرده . نمیدونم از الان نمیشه برای چند ماه دیگه تصمیم گرفت . دوستم میگه برای کادو لابد میخواد دعوت کنه . نمیدونم شاید هم انگیزه اش همینه باشه چون میدونه برادرش خیلی به فکر این چیزها نیست و همیشه من بودم که کادو میخریدم براشون.
چند روز پیش داشتم زودتر از ساعت عادی بر می گشتم خونه ، شیرین عسل سر یک کوچه نزدیک خونه دیدم با یکی از همکلاسی هاش داشتن غش غش میخندیدن و شوخی میکردن . این دوستش همانی که دوسال پیش سال سوم راهنمایی اون دعوای کذایی کردن که چند روز من درگیرش بودم . یک لحظه فکر کردم اگر اون روز حادثه وحشتناکی اتقاق میافتاد و یکی از این دوتا از بین میرفتن الان ما دوتا خانواده به خون هم تشنه بودیم. واقعا این حوادثی که بین بچه ها اتفاق میافته اگر منجر به حادثه تلخ نشه ممکن بعدا دوستهای خوبی برای هم بشن ( خدا رو شکر که بخیر گذشت ) شیرین عسل داره دندون عقل در میاره و خیلی درد داره و کم تحمل شده . زمان چقدر زود میگذره انگار همین دیروز بود که داشتم دندون عقل در میاوردم .ادم چقدر میتونه بی خیال باشه . شیرین عسل برای پدرش پیام تبریک تولد فرستاده . پدرش نمیدونم زنگ زده یا پیامک که شماره ات پاک شده بود پسرم . من نمیدونم خودش که بفکر نبود براش موبایل بگیره تا بتونه با بچه اش حرف برنه حالا هم که بچه شماره داره میگه شماره ات پاک شده بود . یعنی در حد یک تلفن هم حاضر نیست برای بچه وقت بذاره .انوقت همکارم میگه بهش بگو بیاد بچه ببره بیرون . تازه گنج زندگی رو هم که میبره .میرن خونه عمه و قبلا عموش ( الان با خانم برادرش زدن به پر هم اونجا نمیره). من که اصلا درکش نمیکنم( با ادعا بچه دوستی اش)
گنج زندگی از کارش خسته شده میگه همش میاد بهم گیر میده قرار از ساعت 4 تا 11شب باشه ولی از صبح هی زنگ میزن بهم خودشم وقت وبی وقت هی زنگ میزنه . گفتم مادر این کار که نمیتونه همیشگی باشه من هم بخاطر اینکه سرت گرم شه موافقت کردم . اگر نرفتی بیا برو کلاس کنکور ثبت نام کن بلکه یک رشته خوب قبول بشی یا همین کامپیوتر تهران شمال که قبول شدی بیا بریم ثبت نام کنیم میگه نمیشه همین واحد غرب نز دیک خونه برم . باید برم تحقیق کنم ببینم میشه بیاد اینجا درس بخوانه . براش دعا کنید تا بتونه راه درست پیدا کنه .