هزاران زن مثل من
هزاران زن مثل من

هزاران زن مثل من

خانوادگی

تحویل خونه اجاره ای به صاحبش

سلام  خیلی گرفتار بودم وسایلی که مونده بود این چند روزه اوردم  روز شنبه ۱۲ اسفند بعد اون فرصت یک هفته ایی که همسر صاحب خونه گفته بود مشکل حل میکنه زنک زدم شنبه بود گفت دنبال وام هستم بهش گفتم ببیند من نهایت احترام گذاشتم هفته پیش زنگ نزدم یکی دوروز هم که بنگاهها زنگ زدن مشتری میارن رفتم خونه رو نشون بدم که نیومدم شما هم مثل من برید قرض کنید  پول من بدید بعد هر قیمتی که خواستید اجاره بدید با این قیمت که شما گذاشتید و با توجه به طبقه چهارم بودن و دم عیدی فکر نکنم کسی پیدا بشه من از کار و زندگی افتادم یک پام این خونه اس یک پام  اون خونه گفت خوب خانم من چکار کنم گفتم والا من هم موندم چکار کنم همکارم میگن برو شورای حل اختلاف شکایت کن من اهل شکایت نیستم ولی شما چاره ایی برام نمیذارید گفت کار به اونجاها نمیکشه شما تا سه شنبه به من مهلت بدید حلش میکنم گفتم باشه روز سه شنبه گفتم زنگ بزنم خونه شون با خانمش که صاحبخانه اس حرف بزنم بچه شون برداشت گفت مادرم مریضه گفتم یعنی اصلا نمیتونه حرف بزنه گفت خیلی مریض گفتم باشه خداحافظی گردم شب به اقاهه زنگ زدم گفت  وام گرفتم فردا ساعت ۵ بعد از ظهر بیاید خونه تحویل بدید بریم بنگاه گفتم من تازه ۵ از اداره میرسم قرار برای ساعت ۶ بعداز ظهر گذاشتم فرداش ساعت ۳ زنگ زده میگه که من اومدم بانک ۳ میلیون بیشتر نمیشه جابجا کرد شما این۳میلیون بگیر بقیه اش چک میدم گفتم اولا تو شعبه تا ۱۵ میلیون میشه انتقال داد بعدش هم بزارید برای فردا چک بانکی برای من بیارید من چک شخصی قبول نمیکنم گفت باشه فردا میام بانک کارم تمام شد زنگ میزنم قرار بزاریم گفتم باشه پنج شنبه تا ساعت ۵ونیم صبر کردم دیدم زنگ نزد  گفتم دوباره من سر کارم بزار زنگ بزنم ببینم چی میگه چون میخواستم تولد خواهرم هم برم زنگ زدم میگه شما گفتید فردا من تعطیلم وقتم ازاده میگم اقای محترم من روز گفتم نگفتم که تا نصف شب کار ندارم گفت من الان میرم دنبال خانمم میام فکر کنم ساعت ۷ برسم اونجا گفتم باشه خواهر زاده ام زنگ زده گریه میکنه که چرا نیمودی گفتم میام کار دارم میخوام برم پولم بگیرم خلاصه ساعت ۷ونیم زنگ زد من و شیرین عسل( پسر کوچکم ) رفتیم خونه رو تحویل بدیم چشمتون روز بعد نبینه زنگ زدن اومدن دیدم خانم صاحب خونه و شوهرش و یک مرد وزن دیگه که درشت هیکل هم بودن اومدن  تو و شروع کردن بررسی خونه خانم معلوم بود که خیلی عصبانی یکی از پایه کابینت ها چوبش ور اومده بود ما با چسب چسبونده بودیم باور کنید غیر از یک بار که کارگر گرفتم و اشپز خونه شست بعدا من با بخار شور تمیز میکردم و ابی نمی ریختم که باعث خراب شدن کابینت شه خانم شروع کر د به داد وبیداد که اینها من دونه دونه سالم تحویل گرفته بودم از صاحبخانه قبلی گفتم اومدید دعوا یا تحویل بگیرید خوب درست میشه میگیم میان درست میکنن همین موقع اقایی که گویا شوهر خواهرش بود رفته بود سراغ پکیچ و داشت اون وارسی میکرد همین موقع من گفتم که باید هوا گیری بشه این اقا شاید حدود ۱۲۰ کیلو بود وزنش انداخت رو کابینت  که در واقع دکور روی جای ماشین ظرفشویی بود و کابینت که به یک پیچ وصل بود افتاد که خانم صاحب خانه شروع به داد و بیداد کرد که خونه من خراب کردید گفتم خانم چرا دادو بیدا د میکنید این اقا وزنش انداخت این کابینت به یک پیچ بند ولی اون به امدن و نگاه کردن فقط داد و بیداد میکرد و از اول هم که اومده بودن خواهرش میگفت شما بگید شوهرتون بیاد ما خونه رو تحویل بگیریم گفتم خونه رو به من اجاره دادن طرف قرارداد من هستم و ربطی به شوهرم نداره خواهر میگفت من وکیلم شما غش در معامله کردید شما مطلقه بودید گفتید شوهر دارم شوهرتون باید بیاد به  شوهر صاحب خونه گفتم ببیند اگر اومدید خونه روتحویلی بگیرید که هیچ اگر اومدید دعوا اون یک مسئله دیگه اس الان ۱۸ روز پول من دست شماست باید تا یک سوم می دادید که برم خونه بگیرم که ندادید زنش گفت کی گفته هرکی گفته گ۰۰۰خورده گفتم خانم مودب باشید بعدش اومد طرف من دست من محکم گرفت  ترسیدم بهش گفتم خانم ولم کن بمن دست نزن الان زنگ میزنم ۱۱۰ گفت بی ناموسی اگر زنگ نزنی تو دروغ گویی برادرت هم که اومد بنگاه با تو دروغ گو گفتم خودت و هفت جدت همه اینها که گفتی هستی خجالت بکش هرچی احترام میزارم شما گستاختر میشد گفت شما با چه جرئتی به شوهر من گفتید میرم  شورای حل اختلاف ترسیدم دوباره حمله کنه اومدم از خونه بیرون به پسرم هم گفتم بیا بریم یک مقدار کمی اثاث مثل پایه تخت و لباس اضافی وچند ظرف بدردنخور هنوز خونه بود اومدم بیرون وگفتم زنیکه روانی خواهرش اومد دنبالم که خانم نرید حل میشه گفتم من امنیت ندارم گفت خواهرم میبریم تو ماشین گفتم باشه من میرم از همسایه پیچ گوشتی میگیرم که پکیچ هواگیری کنم تحویل بدم وقتی برگشتم زنه رو برده بودن خلاصه خواهر شروع کردکه شما از اول برای دعوا اومدید بچه تون با چشمهاش مارو داره میزنه گفتم خانم محترم شما نه حق دارید ونه من اجازه میدیم راجع بچه ام حرف بزنید شیرین عسل خواست چیزی بگه گفتم مامان جان شما چیزی نگو و اون طفل معصوم هم گوش کرد بهش گفتم شما چهارنفر ادم بزرگ اومدید هرکدام هم یک چیزی میگید که ربطی به موضوع نداره من بایک پسر بچه اومدم دعوا خلاصه خواهر هم یکی به نعل میزد یکی به میخ گاهی از من تعریف میگرد گاهی هم متلک میگفت خلاصه اخرش خونه تحویل گرفتن رفتیم بنگاه اونجا هم فقط یک پسر جوان بود البته داد وبیداد خواهره که غش در معامله شده دونفر که پشت بودن اومدن خانم صاحب خونه رو هم که تو ماشین نگه داشتن اخرش ما فهمیدم همه این کارها بخاطر اینکه  من گفتم میرم شورای حل اختلاف و اینها مجبور شدن پول هر طوری شده تهیه کنن بدن ( البته اگر من میرفتم شورا فقط کارخودم طول میکشد ) چون ترسیده بودن  بنگاه هم متلکهای خواهره گاهی تحمل و گاهی هم جواب دادم اخرش هم گفتم اگر پول اورید بدید من کار دارم یک میلیون کمتر بود میگفتن برای تسویه حساب باید بمونه هرچی گفتم این مبلغ خیلی زیاده بنگاهی هم نظرش این بود که زیاد اخرش گفت چکار کنم گفتم اقا باشه بنویس شر اینها از سر من گم شده خواهر شروع کرد به اعتراض به شوهر خواهرش که چرا هیچی نمیگی گفتم خانم شره یگه گی یکمیلیون برای تسویه نگه میداره اون قبض گازی ۱۱ هزار تومان برق ۷ تومان و تلفن ۳ تومان ولی من میخوام راحت شم بنگاهی چک کپی گرفت و خلاصه امضاء کردم گرفتم  امضا صاحب خونه رو هم وقتی من رفته بودم ریموت پارگینک بیارم برده بودن تو ماشین ازش گرفته بودن نمیدونم یعنی پول اینقدر ارزش داره که ادم تمام ارزش های انسانی زیر پا بذاره من سعی کردم به هر قیمتی سر تعهدم باشم و خونه خالی کنم برای من هم سخت بود که تمام پس اندازم نقد کنم و قرض بگیریم که تو خونه ایی که صاحبش راضی نیست بمونم خواهره میگفت شما باید منتظر میوندید مستاجر پیدا میشد بعد ۱۰ روز به شما مهلت میدادن برید جایی رو پیدا کنید گفتم خانم خواهر شما پارسال تو بنگاه گفت که وقتی گفتیم برید باید برن جریمه روزی ۳۰ هزار تومان نمیخوام من هم نمیخواستم جایی زندگی کنم که صاحبش راضی نیست بعدش هم اومدیم در خونه پسر بزرگم سوار کردیم رفتیم تولد اونجا همه داشتن می رفتن وقتی اومدیم خونه یک دیازپام ۵ یک استامین کدئین خوردم (ادش بخیر هر وقت میرفتیم بهداری اداره حتی برای پا درد دکتربرامون اینها رو می نوشت ) ولی تا پنج صبح بیدار بودم نمیدونم کی خوابم برد از شنبه هم  که میام خونه واقعا اینقدر خسته ام که فقط می خوابم و غذا درست میکنم همه وسایلی که بعدا اوردم همین طور ریخت وپاش وقتی بهتر شدم جابجا میکنم  نمیدونم چرا چند ساله زندگیم اینطوری پر ماجرا شده خدا خودش ختم به خیر کنه

اثات کشی

سلام تقریبا تو خونه جدید ساکن شدیم کمی از لوازم خونه قبلی مونده تا موقعی که تونستم پولم بگیرم تخلیه کامل کنم این پنج شنبه اگهی داده بودن که متاسفانه حتی یک نفرهم نه پنج شنبه ونه جمعه برای خونه نیامد ساعت ۸ پنج شنبه با خونه صاحب خونه تماس گرفتم شوهرش برداشت بهش گفتم که از چند نفری که گفتید خبری نشد من هم خسته شدم و میخوام برم خونم شما هم که نیامدید گفت اومدم  تا ساعت ۷ اونجا تو ماشین نشستم نخواستم مزاحم شم گفتم می یامیدید من میرفتم به کارهام میرسیدم بهر حال اینطوری که نمیشه تا روزی که قر ارداد تمام نشده بود  پول من پیش شما بود بحثی نبودولی حالا دیگه باید شما یک فکری بکنید این طوری که نمیشه من هر روز بیام اینجا از کار زندگی بیافتم مشتری هم نیاد یک فکر اساسی کنید من هم از دوست و اشنا و برادرهام قرض کردم باید پولشون بدم  هی امروز فردا میکنم شما پول من تهیه کنید بدید من کلید تحویل بدم بعدا هر طور خواستید اجاره بدید گفت خودم هم به همین دارم فکر میکنم تو همین هفته حلش میکنم امروز سه شنبه است و هنوز که خبری نشده از اون طرف پسربزرگم رفته بود مشهد اومده شناسنامه و دفترچه بیمه اش که دست  مسئول مدرسه بود گم شده مودم بی سیمی اش هم انتن نمیده پسر کوچکم خیلی غر میزنه ولی تنها کسی که کمکم میکنه دیشب رفتم یک کم از وسایل که مونده رو اوردیم بچه ها خسته شدن خودم هم همینطور ولی دلم میخواد همه وسایل بیارم و خونه رو سر و سامان بدم  خدا خودش کمکم کنه تا بتونم  این روزها رو هم با خوبی پشت سر بگذارم بچه ها رو درک میکنم تو یک سال دوبار اثاث کشی( پارسال فروردین این خونه اومدیم )  مشکلاتی که پدرشون برامون درست کرد ولی کاش اونها هم کمی من درک میکردن پسر کوچکم چند روز پیش که برادرش مسافرت بود چیزی گفت که دلم هم برای خودم واونها سوخت میگه مامان تودستهات رو روی سرت نذاز من ناراحت میشم یک جوری شدی  میگم چه جوری میگه خیلی سفید شدی انکار روح نداری اصلا انکار مرده ای  این احساس واقعی خودم چند ماه پیش بود احساس می کردم مرده متحرک هستم و فقط بخاطر این دوتا بچه دارم زندگی میکنم الان خیلی بهتر شدم ولی این بچه احساس من تو چهره ام می بینه  سعی دارم که خوشحال بشم تا بچه ها هم  روحیه شون شاد بشه ۰۰۰پی نوشت : تو اثاث کشی دنبال یک سری از این وسایل که شامل اتو مو ٬ بابیلیس و چند قطعه دیگه بود می گشتم ولی پیداش نکردم البته پسر بزرگم میخواست نمیدونم بی سر وصدا اون هم شوهر م برده داده به اون زنیکه بعید نیست ۰     نکته دیگه اینکه دوستام میگن برو خرجی بچه ها رو از شوهرت بگیر حق گرفتنی  مهریه تو اجرا بزار خانوادهام هم میگن برو تقاضای تامین مسکن بده چون ممکن خونه که اماده بشه برداره وسایل بیاره البته قانونا میدونم که نمیتونه بزور بیاد خونه رو تصرف کنه از طرف دیگه تحمل دادگاه رفتن و درگیر شدن ندارم بزارم چند ماه دیکه شیرین عسلم فرورین ۱۴ ساله میشه فکر کنم اگر اواسط سال دیگه اقدام کنم بهتر باشه تا پدرش نتونه از حق حضانت اون سوء استفاده کنه این بچه خیلی به من وابسته اس نمی خوام به هیچ قیمتی بیشتر از این صدمه ببینه الان احساس میکنم بشدت دلش برای پدرش تنگ شده ولی حاضر نیست بره ببینه میترسه مجبور شه اونجا بمونه هرچی هم باهاش حرف زدم فایده نداره  یک فیلم فکر کنم شبکه دو میداد تو یک قسمت داریوش ارجمند به پسرش میگفت یک اتقاق هایی نباید بیافته وقتی افتاد هیچ کاریش نمیشه کرد واقعا راست میگفت صدمه که این بچه ها و من خوردیم چی میتونه جبران کنه؟                                                                         

این روزها

سلام  دوستان خوبم این چند روزه تولد دوتا از خواهر زاده هام بود جاتون خالی خوش گذشت پسر عموی بچه های دو تا پنج شنبه هست که میاد سراغ پسر بزرگم پنجشنبه دوهفته پیش شب رفت خونشون یک شب موند پنج شنبه پیش هم اومد دنبالش ماخونه خواهرم تولد بودیم رفت خودش از قبل میگفت لابد میخواهد من ببره با پدرم اشتی بده من نمیرم گفتم خودت میدونی و واقعا هم همین طور بوده  میخواسته ببره که پسرم گفته من نمیام خلاصه برده بود بیرون ساندویچ خورده بودن و بهش گفته بود که اق والدین میشی ببین من پدرم ازم راضی بلایی سرم نمیاد ( حالا همین اقا وقتی رفته بودن ویلا پسرم می گفت که سر شارژ موبایل با پدرش دعوایی راه انداخته بود که بیا و ببین)  بعد هم رسونده بود خونه خواهرم اومدیم خونه حالش بد نبود یک کم از پدرش گله کرد من هم فقط گوش دادم بعد رفت خوابید از فرداش اخلاقش بکل عوض شد با کوچکترین بهانه شروع میکنه به دادوبیداد و کتک زدن برادر کوچکش من هم بهش گفتم اگر بخواهی بری با پسر عموت بیرون بیایی با ما بد اخلاقی کنی دیگه حق نداری بری اگر رفتی برو همون خونه عموت بمون اون زن عمو افریطه ات اینقدر از من بد گفت که بابات هم که عقل نداشت رفت اون گند زد  خیلی جلوتر از ما هم خبر داشتن  وفکر میکردن  جانشین خوبی برای من همین پسر عموش گفته بود که پدرت یکی رو زیر سر  گذاشته منتظر پدرم که از مسافرت خارج برگرده  ازدواج کنه وقتی زنیکه کلاه بردار از اب درامد حالشون گرفته شد البته جاری افریطه ام که از اول دنبال به هم زدن زندگی ما بود به هدفش رسید پسرم وسط حرفهاش گفت که پسر عموم میگفت بابام رفته با بابات حرف بزنه احتمالا کار  انحصار وراثت درست شده و میخوان از خونه پدری بیرونش کنن بفروشن و راه به جایی ندارن این  میخوان از این بچه سوء استفاده کنن تا من مجبور کنن که بیارم پیشمون ولی دیگه نمیدون اون زهرای بی عقل مرده و من این کار هرگز نمی کنم بهر حال پسرم فردا احتمالا با مدرسه میره اردو قرار بود برن شیراز مثل اینکه برنامه شون عوض شده میرن مشهد  امیداوارم مسافرت روحیه اش خوب کنه میخواستم زنگ بزنم به عموش یا پسر عموش بگم زندگیمون که بهم زدید خیالتون راحت نشده میخواد این بچه رو هم دیوانه کنید ولی حالم ازشون بهم میخوره ( اینکه این عمو و بخصوص زن عمو چون بقول شوهرم میگفت برادرم عروسک دست زنشه چه نقشی در ماجرا زندگی ما داشتن یک پست جداگانه میخواهد که تو فرصت براتون مینویسم ولی اینها ادم هایی هستن که برای رسیدن به هدفشون تا پای زندگی طرف وایستان یک بار برای یکی ازخواهر شوهرهام پیش اومد دیدم)گذشته از این ماجرا خونه هم همچنان ادامه داره سه شنبه پیش پول اماده کردم مقداری اوراق داشتم فروختم مقداری هم قرض کردم  به امید اینکه کلید بگیرم و  با استفاده از تعطیلات خونه جدید نظافت کنم ومقداری از خردوریز ها ببرم ولی متاسفانه جواب ثبت نیومده بود و صاحب خانه قبلی هم بهیچ وجه حاضر نشد پول بنگاه بمونه و کلید بده صاحبخانه جدید هم میترسه پول بده به اونها ونیان برای امضا محضر من هم دیدم هنوز تا اخر برج وقت دارم فعلا صبر کردم انشااله این چهارشنبه ردیف شه اگر نشد به صاحبخانه جدید بگم ۱۰میلیون بیعانه من بده برم سراغ جای دیگه البته واحد روبرو مون هم خالی شده گویا همین مبلغ ۳۷ میلیون که من پارسال رهن کردم  گذاشتن برای رهن نمیدونم شاید همین جا گرفتم فعلا که بلاتکلیف شدم یکی چیزی  که برام جالب بود اینکه صاحب خونه قبلی خانمش  رو بهانه کرده میگه من راضی هستم ولی خانمم راضی نیست چکار کنم ببرم از برج میلا پرتش کنم پایین نمیدونم خودش پست سر زنش قایم میکنه یا واقعا یک همچین زن های با جذبه ایی هم هستن صاحب خونه فعلی هم دریغ از یک ریال جالبه میگفت شما خواستی مبایعه نامه بنویسی من سریع ۷ میلیون میریزم به حسابتون ۰ روز شنبه هم بچه ها بزور فرستادم مدرسه یکی از همکلاسی های شیرین عسل میگفته مامانم کیفم ازخونه انداخته بیرون خودم بزور لباس پوشنده و بیرون کرده چون میگه حوصله ندارم تو وبرادرت با هم خونه بمونید و اعصابم خورد کنید کاش کلا تعطیل میکردن تا پدر ومادرها هم تکلیفشون بدونن پسر بزرگم چون بیشتر کلاشون نیامده بودن عملا تعطیل شده بودن ۰

بهمن ماه

سلام دوستای خوبم ممنون از اینکه نگرانم بودید ببخشید این مدت سرم خیلی شلوغ بود میخواستم یک پست راجع پسر کوچکم بنویسم از اینکه از وقتی بدنیا اومده  بچه خیلی ارام وخوبی بوده و اصلا برام درد سر درست نکرده الان هم خیلی خیلی مهربان و شاید تنها کسی که به خوشحال و ناراحت بودن من اهمیت میده و دلداریم میده البته من نهایت سعی ام میکنم که ناراحتی و مشکلاتم رو به بچه هامنتقل نکنم ولی اخر ها دی ماه و اخرین امتحان ها بود درست روز امتحان عربی که بچه ام اون همه کلاس رفت و تلاش کرد روزها امتحان مدرسه شون تعطیل نبود و بچه ها میرفتن مدرسه و ساعت ۵/۱۲ امتحان میگرفتن  زنگ تفریح قبل از امتحان یکی از بچه ها که خیلی درشت تر از بقیه اس و گویا همه رو اذیت میکنه با یکی از بچه درگیر میشه و اون بچه میگه اگه میتونی و راست میگی شیرین عسل ( پسر من)بزن و اون هم شروع میکنه به زدن شیرین عسل و  اون هم از خودش دفاع میکنه و نهایتا پسره میره سطل زباله رو بر میداره و چند بار میزنه سر پسرم و میخواسته سطل زباله  بذار رو سرش که با مقاومت شیرین عسل نمیتونه و متاسفانه از ۳ تا ناظم مدرسه حتی یکشون هم تو حیاط نبوده بچه ها جداشون میکنن و اون به شیرین عسل میگه جلو مدرسه منتظرشه   پسرم هم نمیره پیش ناظم یا مدیر مسئله بگه بعد از امتحان  میاد از مدرسه بیرون داشته با دوستاش میومده خونه که پسره میاد یقه اش میگیره و درگیر میشن در این گیر ودار یکی از وسایل که دربازکن چاقو قاشق وچنگال داره و من گردن شکسته براش خریده بودم البته اصلا قرار نبود با خودش ببره مدرسه ولی متاسفانه تو جبیب کاپشن اش بوده ومیافته بیرون و پسرم میاد برداره که پسره تا میبیه فکر میکنه چاقو و فرار میکه (خوشبختانه) چون اصلا نمیدونم اگر فرار نمیکرد چه اتفاقی ممکن بود بیافته چون ارام ترین ادم هم در موقع عصبانیت کارهایی مکنن که تصورش ممکن نیست هنوز هم از یاد اوریش تنم میلرزه بهر حال خدا شکر میکنم که بخیر گذشت حالا برخورد مسئولین مدرسه جالب بود که بخاطر سهل انگاری انها یک درگیری کوچک بچه گانه داشت به فاجعه منجر میشد  این پسره شر یک مادربزرگ داره که اومده بود مدرسه رو روسرش گذاشته بود من هم به مدیر  گفتم من از چهارشنبه به خاطر سردرد های شدید این بچه همه اش  دکتر و سی تی اسکن اینها بودم این هم لباسهاش همه اش پاره شده  تنش هم نشون دادم که همه زخمی و خراشیده شده بود اصلا میرم شکایت میکنم  و گفتم وقتی تو مدرسه نبوده و بنا به گفته شما ها دو سه تا کوچه اونورتر بوده به مدرسه ارتباطی نداره مادر پسرک هم اومده بود و همین  گفته بود( اینکه بیرون مدرسه بودّّه و مدرسه مسئولیتی نداشته و شکایتی نداره) و از رفتار مادرش عذر خواهی کرده بود بالاخره قضیه فصله پیدا کرد امیدوارم برای هیچ خانواده ایی پیش نیاد ۰ 

مشکل دیگری هم که داشتم اتمام موعد اجاره خونه اخر بهمن ماه که با صاحبخانه برای تمدید تماس گرفتم اون هم گفت باشه ولی باید ۳۰۰ هزار تومان ماهانه به کرایه اضافه کنید گفتم میتونم تا۱۵۰ تومان اضافه کنم که قبول نکرد من گفتم بلند میشم ( چون هم طبقه چهارم و اب هم فشارش خیلی کم و چون تو حمام توالت فرنگی داره پسر بزرگم دو یا سه بار بیشتر اینجا حمام نرفته خونه خاله اش بیشتر میره حمام دیدم ارز ش نداره بمونیم بای این قیمت و بهتره دردسر جابجا شدن قبول کنیم) بسپرید مستاجر بیارن که الان یک هفته کسی نیامده من یک جایی پیدا کردم رهن کامل که اجاره ندم با این اوضاع گرونی واقعا دیگه توان اجاره روندارم متاسفانه صاحب خونه همکاری نمیکنه گفتم حداقل ۱۰ میلیون از پول پیش بده میگه با خانمم مشورت کنم ( خونه مال خانم) گفتم شما میگید با خانمم تماس نگیرید به خودم بگید حالا  اینطوری میگید فعلا که جوابی بهم نداده خدا بخیر کنه من پولم از اینها بگیریم  فعلا خودم خونه رو با پس اندازم قولنامه کردم  توکل به خدا ۰

دی ماه

سلام دی ماه فصل امتحانات و استرس ونگرانی برای بچه مدرسه ی ها و مادر وپدرهاشونه  عصر اول دی با شیرین عسل رفتیم بیرون زیر بارون قدم زدیم  خواستیم از خود پرداز پول بگیریم موفق نشدیم خیلی خوش گذشت برگشتیم خونه  از روز دوم دی امتحان گنج زندگی و از پنجم دی هم امتحان شیرین عسل شروع شده  تقریبا تا اینجا که بخیر گذشته البته کلاس ریاضی خصوصی که برای شیرین عسل گرفتم یک خورده سمبل شد یکبار برق رفت و کلا ۷ جلسه که گرفته بودم شد پنج  جلسه با ساعت طولانی تر کاش زودتر  اقدام کرده بودم و فرصت برای تمرین بیشتری داشت ولی باتوجه به اینکه شیرین عسل بسختی میتونم بیارم سر درس خوندن باور کنید از وقتی بهش میگم شروع کنه تا دو ساعت بعد خبری از درس خوندن نیست بر خلاف کارهای دیگه که تا بهش میگم مثل چایی دم کردن٬جارو کردن٬ اشغال بردن ۰۰۰۰ سریع انجام میده ولی تو درس خیلی تنبلی میکنه بهر حال امتحان ریاضی داد پنچ شنبه قبل گنج زندگی بردم کلاس فوق العاده فکر کردم مثل هفته های قبل ده تمام میشه کتاب بادبادک باز خالد حسینی رو که میخوندم هم با خودم بردم سرم گرم شه ساعت ۲۰/۱۰ زنگ زدم گفت مامان هندسه هم فوق العاده داریم یکساعت دیگه میام نه راه پس داشتم نه پیش موندم و به خوندن کتاب  ادامه دادم خوبه یک مقدار خوراکی هم تو کیفم داشتم داستان کتاب تمام شد ۰ کتاب خوبی بود نمیدونم هدف اصلی نویسنده کتاب چی بود ولی  یک دید کلی از زندگی افغان ها و بلاهایی که تو این چندین ساله سرشون اومده به خواننده میداد برای من  بلایی که سر قربانیان جنسی پسر میاد  و چه اثار ازار دهنده ایی تو زندگیشون میزاره که  تا مرز خودکشی هم میتونه برسوندشون دردناک بود نویسنده این حس به بهترین وجه حداقل به من خواننده منتقل کرده بود ۰ نزدیک ساعت ۱۲ پسرم  کلاسش تمام شد اومدم خونه نمیتونستم سر پا وایستام شیرین عسلم ساعت ۷کلاس ریاضی داشت یک کم استراحت کردم  بعد از ناهار از ساعت ۵/۲هر چی گفتم بیاتمرین هات انجام بده تا ساعت پنج همه کار کرد غیر از درس خوندن از ساعت پنج بالای سرش نشستم تمرین ها رو انجام داد بعد هم رفتیم کلاس جمعه اش هم  با ز همین بساط داشتیم تا یک مقداری تمرین کرد حالا نمیدونم نمره اش چند شه  باید یک فکر اساسی برای ریاضی اش بکنم هنوز هم تو جدول ضرب گاهی اشتباه داره نمیدونم یک معلم بگیریم از ابتدایی باهاش کار کنه البته خودم بهش درس میدیم سریع یاد میگیره بخاطر همین مطمئنم مشکل هوشی نداره  فکر کنم باید با هاش جدی برخورد کنم از کلاس عربی که خودش خیلی راضی برخلاف اینکه روز اول میگفت من که اصلا چیزی یاد نمیگیرم میگفت تو امتحان ماهانه که گرفتن همه سوالها جواب داده امتحان عریی هفته دیگه اس یک جلسه رفع اشکال هم براش گرفتم گنج زندگی میگه چون امتحان نهایی دارم اگر پول داری برم برای هندسه وحسابان وعربی کلاس خصوصی گفتم تو وقت بزار پولش تهیه میکنم دوستم میگه به پدرش بگو پولش بده نمیخوام هیچ ارتباطی با اون داشته باشیم بخصوص اینکه روحیه گنج زندگی خیلی بهتر شده ( گاها که دچار توهم میشد میترسیدم دیوانه بشه هنوز هم نگرانم)و گاهی تو خونه شوخی میکنه البته پر خاشگریش هنوزادامه داره ولی با دوستاش بیرون میره کلا سرش به درس و دوستاش گرم شده نمیخوام ارامشمون بهم بخوره نمیدونم درسته یانه؟دیروز با خواهر شوهر بزرگم تلفنی حرف میزدم میگه یک روز با بچه ها برو پیش برادرم  شاید درست شده باشه  گفتم اون هیچ اقدام اساسی نمیکنه من برم چی بگم اگر برای اون من و بچه ها اهمیت نداریم  ما هم برامون مهم نیست میگه گفته نمیزاره من بچه هام ببینم گفتم پسر بزرگم که میرفت پیشش اینقدر چرت و پرت دنبالش تو خونه برادرت گفته که خودش دیگه جواب تلفنش رو هم نمیده شیرین عسلم که من بارها بهش گفتم ببرمت پدرتو ببین میگه نمیخوام  من که به زور نمیتونم ببرمشون بقول خودش قبلا باید فکر این روزها میکرد وقتی که محبتی که مال این بچه ها بود میبرد نثار بچه های اون زنک میکرد بعدش هم فقط دیدن بچه ها براش مهم شده تو این ده ماه یک ریال خرج این بچه ها نکرده من بد روزگار اینها که بچه هاش هستن نباید براش مهم باشه کجا زندگی میکنن چی میخورن چی می پوشن میگه چی بگم خودش بدبخت کرده بعدش هم یک چیزی گفت که هنوز هم موندم چرا جوابش درست وحسابی ندادم میگه برادرم سالها پیش به من گفته تو چرا به من نگفتی این پدرش پاسبانه گفتم مگه پدر خودش چکاره بوده اونم همین شغل داشته حالا بعدا شش کلاس درس خونده همردیف سرهنگ شده میگه نه پدر من از اول کارمند بودگفتم دقیقا حکم پدر شما دایی من هم داره و شرایط احرازش میدونم دیگه چیزی نگفت خداحاقظی کردم بعدا  با خودم گفتم عجیبه همه شرایطی که ما داریم عیبه مال اونها حسن پدرشون زن باره بوده تریاکی بوده ما به روشون نمیاریم تازه  اونها با افتخار از خورد کردن تریاک و کشیدنش توسط پدرشون تعریف میکنن یا از زن باره بودنش میگن که پدرمون خیلی خوش تیب بوده هواخواه زیاد داشته یکی نیست بگه ( باور کنید روم نمیشه اینها بهشون بگم و پیر مرد بعد از ۳۵ سال که مرده نبش قبر کنم و بهشون بگم که مادر شوهر خدا بیامرزم چقدر از دست نامردیهای پدرشون زجر کشیده و برام همیشه تعریف میکرد که اون بدون خرجی با چند تا بچه قدو نیم قد میزاشته میرفته ماموریت و پی عشق و کیف خودش و اون با خیاطی ۰۰۰ زندگیش رو میگذرونده ) بی تعهدی و زن باره بودن پدرتون چه ربطی به خوش تیپی داره اینهمه ادم خوش تیپ  با زندگی سالم ۰ حالاداشتن یک شغل شرافتمندانه برای پدر ما شده عیب ۰ خدا شفاشون بده۰