-
خواهر شوهر
سهشنبه 31 مرداد 1391 14:49
سه شنبه هفته قبل صبح تلفنم تو اداره زنگ زد معمولا اول صبح تلفن ندارم برداشتم خواهر شوهر برزگه بود مدت دو سه ماهی بود ازش بی خبر بود م شروع کرد به احوال پرسی چکار میکنی چرا مراسم نیامدی البته گفت که خودش هم نمیخواسته بره دخترش اجبار کرده و اون هم رفته راستش یک کم نگران شده بودم چون گنج زندگی که از خونه عموش روز قبل...
-
سالگرد
یکشنبه 22 مرداد 1391 11:50
سلام دوستان عزیز جمعه سالگرد نرفتم چون شوهرم که زنگ نزد و خواهرش هم همچنین من هم گرفتار مریضی مادرم و درست کردن نذری خواهرم بودم چون امسال نمیدونم چرا تقریبا دوستاش هم نتونسته بودن بیان میخواستم برم بهشت زهرا و از اونجا برگردم وشام نرم چون پارسال شوهرم موقع شام اصلا پیش من و بچه هام و خانواده ام نیومد بعد هم که بهش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 مرداد 1391 13:53
سلام دوستای خوبم این هفته تو اداره سرمون خیلی شلوغه کار جدید برامون اوردن خدا بخیر کنه شیرین عسلم این روزها خیلی مهربون شده برام ظرف میشوره افطار برام چایی دم میکنه کمک میکنه سفره رو بچینیم گنچ زندگی هم خوبه خوشبختانه کمتر برادرشو اذیت میکنه و گوش شیطان کر باهم میسازن من همیشه میترسیدم اگر شوهرم با ما زندگی نکنه نتونم...
-
اوضاع احوال این روزها
یکشنبه 8 مرداد 1391 12:48
سلام هفته پیش گنج زندگی چند روز نبود پنج شنبه که رفت ویلا ی عموش نیومد تا دوشنبه و من هم طبق معمول وقتی اون نیست حا ل و حوصله ندارم چند بار زنگ زدم جواب نداد به پسر عموش زنگ زدم گفت با باباش رفته دوشنبه که اومد گرسنه بود بهش غذا دادم خورد چیزی هم ازش نپرسیدم بعدا گفتم چرا جواب تلفن هام نمیدادی نگران شدم گفت نمیخوام...
-
مشاور
یکشنبه 1 مرداد 1391 12:55
دیروز وقت مشاوره داشتم رفتم پسر بزرگم برنگشته بود رفته بود طبق معمول ویلای عموش گفتم بهتره خودم اول با مشاور صحبت کنم و مشکلمون بگم بعدا پسر ها رو ببرم البته شیرین عسل هم همراهم اومدبرام جالب بود (این مشاور اقابود) بیشتر کارهایی که این مدت انجام دادم تایید کرد و گفت که حتی یک اس ام اس هم بهش ندم چون وقتی رفتیم شمال...
-
برگشتم
شنبه 31 تیر 1391 11:41
سلام دوستا ن عزیزم یک عذر خواهی به همتون بدهکارم رفته بودم مسافرت خودمم تا لحظه اخر مطمئن نبودم میرم یا نه چون پسر بزرگم میگفت نمیاد و من هم مونده بودم که چکار کنم اخرش دیدم که پسر کوچکم خیلی دلش میخواهد بریم کلی غذا درست کردم برای پسر بزرگم و رفتم مسافرت مجموعا خوب بود شنبه ظهر رفتیم سه شنبه برگشتیم مجتمع تفریحی که...
-
در نبود پسرم (2)
دوشنبه 19 تیر 1391 11:44
به شوهر خواهر شوهرم گفتم نزدیک 100 میلیون پول به این خانم داده میگه از کجا اورده اینقدرها هم نیست بهش با مدارکی که داشتم مورد به مورد توضیح دادم میگه حالا شما کوتاه بیاید این افسرده شده تا اونجایی که من فهمیدم پول بازنشستگی شو داده برای اون خانم خونه رهن کرده که همین روزها سر رسید اجاره هست پس میگیره گفتم فکر میکنید...
-
روز مره (۱)
یکشنبه 18 تیر 1391 12:14
سلام دوستای خوبم نمیدونم چرا دستم به نوشتن نمیره چهار شنبه هفته پیش که رفتم خونه پسرم داشت با تلفن حرف میزد فهمیدم با پدرشه تلفنش که تمام شد گفت بابا میگه برادرت بردار بیا اینجا با هم بریم استخر حالا این دو تا بچه جطوری ساعت ۵ بعد از ظهر پاشن ار شمالترین نقطه شهر برن جنوب شهر نمیدونم و بمونید هم اینجا برید کلاس...
-
در تبود پسرم
یکشنبه 11 تیر 1391 12:50
سلام یک هفته پیش پسرم رفت پیش پسر عموش و یک روز به تقریبا یک هفته کشید با تلفن احوالش میپرسیدم رفته بو د ویلای عموش و بعد با پدرش رفته بود خونه عمه اش از یک طرف دلم نمیخواست اتو بدم دستشون تا از بچه ها سوء استفاده کنن و از یک طرف دیگه دلواپس بودم هرجور بود طاقت اوردم سه شنبه هفته پیش پسر کوچکم خوابیده بود و من هم سرم...
-
چه کار کنم
سهشنبه 30 خرداد 1391 15:28
سلام دوستان عزیز دو تا پست نوشتم یکی دگمه انتشار یادم رفت بزنم پاک شد یکی دیگر خواستم اصلاح کنم پاک شد زیاد حوصله نوشتن ندارم از این بلا تکلیفی در عذابم بعضی موقع ها فکر میکنم اینها همش یک کابوس بوده از خواب بیدار میشم می بینم همه چیز سرجاش ولی میدونم این یک خیال خام بیش نیست هفته پیش جهارشنبه خواهر شوهرم زنگ زده بود...
-
بچه های عزیزم
چهارشنبه 24 خرداد 1391 12:56
سلام دیشب پسر کوچکم که شیرین عسل بهش میگم اومده بود ناز و بوسم میکرد از وقتی خیلی کوچک بود اینکار میکنه بیشتر وقتها که خواب هستم و بیدار میشم و می بیتم شیرین عسل اینکار میکنه نمیدونید چقدر لذتی میبرم لذتش با هیچی قابل مقایسه نیست کلا خیلی با احساسه از خدا بخاطر داشتنش خیلی متشکرم درواقع یک بچه ناخواسته بود ولی الان...
-
مرور زندگیم برای دوستان جدید
شنبه 13 خرداد 1391 12:55
سلام من ۱۷ ساله که ازدواج کردم زندگی تقریبا آرامی داشتم هرچند بار زندگی بیشتر روی دوش من بود شوهرم مرد بدی نبود ولی گاهی بیخودی دوروغ میگه مثلا به همه میگفت پسر برادرش پسر خودشه یا چیزی که برای من عجیب بود چون من تامجبور نباشم دروغ نمیگم دوتا پسر دارم که بزرگه ۱۶ سال و کوچکتره ۱۲ سال بیشتر سالهای اول زندگی شوهرم...
-
سلام
سهشنبه 9 خرداد 1391 10:08
سلام دوستان عزیزم از امروز اینجا می نویسم خوشحالی هام و درد هام متاسفانه عصر بلاگ دیگه سیستم اش قطع شده و خودمم دسترسی به وبلاگم اونجا ندارم دلم برای قسمت نظرات دوستانم تنگ شده کاش ازشون کپی تهیه میکردم این روزها من و بچه هام کم کم به وضعیت جدیدداریم عادت میکنیم بچه ها در حال امتحان دادن هستن پدرشون هم برگشته خونه...